خانوما میخوام درد دل کنم
بچم از هردوطرف نوه اوله
مادرشوهرم هر روز زنگ میزنه بیاین اینجا دلم واسه بچه تنگ شده
من هفته ای دوسه روز میرم اونجا
وقتیمیرم بچه کلا دست اونه
یه برادرشوهرم دارم ۱۱ سالشه همش گریه میکنه بچه رو بده من دور بدم مادرشوهرمم میده دستش من کلا با استرس نگاه میکنم نندازه بچه رو
مادرشوهرمم جوری صورت بچه رو میبوسه بخدا تا حالا خودم اینجوری نبوسیدمش
یک جاهم میریم میگه بچه رو بده بغل من همه تو بغل من ببیننش
وای به روزی که اگه نریم خانوم قهر میکنه
اصن انگار نه انگار من مادر این بچم
بخدا مغزم دیگه از دستشون جواب نمیده خستم کردن

حالا بر عکس تو من پسرم اولین نوه پسره همشون دختر دارن بعد پدرشوهر مادر شوهرم که اصلا نیومدن دیدنش میگن شما بیاید بعد ما از بوشهر چهار ساعت بکوبیم بریم که اونا ببینن برادر شوهرم خونش با ما ۳۰ دقیقه با ماشین فاصله هست اصلا ی زنگ نزد حال مارو بپرسه میگه راهتون دوره ب ما حوصله نمیکنم بیام ولی هر هفته میرن شیراز و اینور اونور خواهر شوهرم پاشد تا شمال با دوتا بچه رفت گشت اومد میگم چرا خونه من نمیاین میگه گرفتاریم بچم مدرسه داره خیر سرش یعنی پسرش تیزهوشان قبول شده خب این چه تیزهوشانیه که باید بشینی بالا سرش درس بخونه ی خواهر شوهر دارم عقد کرده تو خونس هنوز اونم‌تا شمال پنج‌روزه رفت گشت ولی دیدنی بچم نیومد اون ب کنار یه زنگ ب خودم نزد اصلا پدر شوهرم که میگه من حال رانندگی جاده ندارم ولی با رفیقاش تا گناوه میاد میگردن ناهار میخورن برمی‌گردن کلا خانواده یخمکی هستن مادر شوهرم که هی میگه مثه دخترم دوست دارم الان ۱ساله ب گوشی خودم زنگ نزده بهونه می‌کنه میگه شاید خواب باشی با بچه منم میگم عیبی نداره شما زنگ بزن فوقش خواب بودیم جواب نمیدیم بعد زنگ میزنم دیدم اصلا از همشون متنفرم دلم نمیخاد برم خونشون این سری شوهرم گفت بریم شیراز خونه مامانت اینا گفتم نه نمیام هر کس اومد خونمون منم میرم خونشون مگه من سبکم بچمو بندازم تو این جاده ها نمیام دیگه پا رو دلم گذاشتم نرفتم خونه مامانم که خونه مامانش نرم

برا بوسشون منم واقعا بهم میریزم اخه مادر شوهرمنم همنطوره
براباقیش زیاد حساس نباش نوه شونه خب

ای کاش منم یکی داشتم بچه امو اینجوری نگه داره همینقدر عاشق بچم بودن من یکن میخوابیدم

اونجا که فقط شعورشون نمیرسه بچه رو بوس نکنن. منم خیلی بهم میریزم بوسش میکنن. جلو چشمشون میرم میشورم دست د و صورتشو ولی باز نمیفهمن

میدونی عزیزم من دقیقا برعکس شمام

حتی زنگ نمی زنه حال منو پسرمو بپرسه
به همسرمم که زنگ میزنه میگه خانمت و پسرت چطورن

ولی خب حق داری

میخوای کمتر کن رفتنتو
بهونه بیار برا کمتر رفتن
یه مدت اینکارو انجام بده به همسرتم اینطوری بگو که حالت خوب نیست نرید جایی چون حوصله نداری

یجوری که رابطه تون آسیب نبینه

درمورد اینکه میبوسه یا میده پسر یازده سالشم
با لحن آروم بگو که دوستنداری
یا میتونی بگی پزشک گفته نباید صورت نوزاد بوسیده بشه
و بگو اگه تکرار شد کمتر میرید اونجا
و اگه نوزاد از دست بچه یازده ساله بیفته خدایی ناکرده قابل جبران نیست

میتونی با حرف زدن و نریختن تو خودت شرایط رو بهتر کنی