۱۰ پاسخ

الهی به حق علی اصغر اباعبدالله بزودی زود دامنت سبز میشه و خدا یه نینی خوشگل و سالم بهت عنایت میکنه

منم دو ماه سقط كردم كلي گريه ةرديم هنوزم ميشمرم روزا رو اگر بود الان شكمم ٧ ماهه بود، اما زندگيمو رو نميذارم تحت الشعاع قرار بده ، خدا صلاح و خيرتي ديده بهترينش در انتظارته

عزیزم غصه نخور
منم مهرماه تو هفته هفتم سقط کردم
بدون دلیل
خیلی ناراحت بودیم و غصه می‌خوردیم.
ان شاءالله جاش خیلی زود سبز میشه برات.
توکل کن به خدا، حتما حکمتی بوده
قطعا این صدا دادن عروسک برای آرامش دلت و امیدواریت بوده.
😘😘😘

بعد با خودم گفتم اینجوری بیشتر هم خودمو عذاب میدم هم شوهرمو از خودم میرنجونم ..بعد از چند ماه دوباره شروع کردم به اقدام

منم پارسال سقط کردم..تا یه مدت افسردگی گرفته بودم که چرا بیشتر مراقب نبودم

اونقدر خودتو عذاب نده لابد خواست خدا بوده

عزیزم دلیل سقط چی بود منم لک بینی و خونریزی داشتم با درد هماتوم دارم با شیاف و دوفامد و استراحت مطلق فعلا قطع شده

ایشالا یه نشونست خیلی زود باردار میشی بچتو بغل میگیری

عزیزم چیشده

یک نفر هم پیامی نداد !😞

سوال های مرتبط

مهرانا مهرانا قصد بارداری
واااااای نزدیک بود خونه خراب بشم ،نابود بشم،ذلیل بشم
خدایا ک هر چی بگم کم گفتم این قضیه برا امشب و حدود ساعت 8 شب😣.خدایا چی پیشت داشتم ک کمکم کردی
بچها فردا شب تولد دخترمه و میخواییم شمال هم بریم
رفتم با ماشین و دخترم ک همرام بود یکم وسایل تولد گرفتم و ارایشگاه رفتم و ...
پیش خودم گفتم بزار ی کادو هم خودم برا بچم بگیرم .ک رفتم جلو در اسباب بازی فروشی وایسادم و ب دخترم گفتم تو بشین تا زود بیام .و گوشیمم دستش بود داشت بازی می‌کرد. من رفتم براش حباب ساز برقی خریدم ک شد 400.بغد از 5 دقیقه اومدم دیدم بچم نیس .وای شروع کردم اینور و اونور و نگاه کردن دیدم ن اصلا نیس.و هی دیگ شروع کردم ب سر وصدا و جیغ زدن.و هم میدویدم این طرف و آن طرف و میزدم تو سرم و جیغ میکشیدم.خیلی دورم شلوغ شد خیلی .همه با موتور و...دنبال بچم بودن.وای اصلا نبودش.دیگ خیلی حالم بد بود و داشتم میمردم .یهو ی دختر بچه اومد گف من دیدمش با ی مرد ک صورتشو بسته بود داشت میرفت .منو بگی همونجا وسط خیابون زدم تو سرمو باز جیغ کشیدم.همه مردم ترسیده بودن .زنگ زده بودن ب 110 و...
یهو یکی اومد و دوباره زنگ بزنه ب 110 ک 110 گف ی بچه آمار دادن تو درمانگاه نزدیک همونجاس.وای فقط میدویدم و حالم خوب نبود .یهو بچمو ک دیدم دیگ افتادم زمین .دورم وحشتناک شلوغ بود.هی آب میریختن رو صورتم
.نمیدونم چرا بچم رفته بود توی درمانگاه روی صندلی نشسته بود و هیچی نمی‌گفت.هر چی هم ازش میپرسم میگ نمیدونم.یکم حالم بهتر شدو و رفتیم خونه
خیلی وحشتناک بود خیلی .این قضیه برا ساعت 8 امشبه.خدایا شکرت خدایا شکرت.وحشتناک ترین صحنه ای ک تو عمرم دیدم.
الانم باید وسایلامو جمع منم ک صبح ب امید خدا بریم سفر .ولی هنوز حالم بده و دستام میلرزه.حس میکنم صورتم فلج شده.
مامانِ فاطمه🖤 مامانِ فاطمه🖤 قصد بارداری
دخترکم، فرشته کوچولوی من


امروز اگه بودی، ۲۱ روز از اومدنت به این دنیا می‌گذشت. ۲۱ روز که می‌تونست پر باشه از عطر تنت، صدای نفس‌های کوچولوت، و نگاه‌های معصومانت. دلم برای خودت، برای همین ۲۱ روز نگذشته، و برای تمام روزهایی که می‌تونستیم با هم داشته باشیم، یک دنیا تنگ شده

دلم برای روزهای بارداریم هم تنگ شده. برای اون حس قشنگی که داشتمت، برای تکون‌هات، برای تمام رویاهایی که با حضورت توی دلم پرورونده بودم. هر بار که بچه‌ای رو بغل می‌کنم، ته دلم یک بغض سنگین می‌شینه، یک حس غریب که دلم می‌خواد از ته دل گریه کنم. ولی خب، سعی می‌کنم صبور باشم، جلوی بقیه لبخند بزنم و نشون بدم که قوی‌ام.

اما تو خلوت خودم... تو خلوت خودم فقط مال منی. اونجا من آزادم که برای تو عزاداری کنم، آزادم که تمام این دلتنگی‌ها رو فریاد بزنم و برای نبودنت اشک بریزم. تو همیشه تو قلب منی، دختر قشنگم. یک تکه از وجودم که برای همیشه جای خالیش حس میشه.

دوستت دارم فرشته آسمونی من🪽👶🏻❤️‍🩹