سلام خانوما دلم خواست اینجا بنویسم از معجزه امام حسین به خدا اصلا باورم نمیشد ،
من خونم با شهرمون نیم ساعت فاصله داره مادربزرگم روز تاسوعا نذری میپزه من و همسرم از صبحش سر یه موضوع مسخره بحث داشتیم شوهرم رفت سرکار منم بعدازظهر برادر شوهرم اومد دنبالم منو برد خونه مادربزرگم ..شوهرم کلاااا من هروقت هرجایی برم دهنش بازه غرغر می‌کنه مخصوصا اگه برگردم خونه از دماغ من در میاره از بس غر میزنه من تاسوعا که رفتم تا دیروز یعنی عاشورا قرار شد بمونم ناهار بریم خونه آشنا مادربزرگم اینا چون شوهرم سرکار می‌ره نمیتونه کلا جایی بره ..خلاصه تا ما حرکت کنیم بریم برگردیم شد ساعت پنج ونیم غروب شوهرم این لابه لا زنگ میزد پیام میداد کی می‌خوای بیای همش لحنش سردو اعصبانی بود خلاصه من آنقدر امام حسین و صدا زدم آنقدر به رقیش قسمش دادم تا برسم خونه شد ساعت هفت غروب اصلا واسم قابل باور نبود شوهر غرغرو من هیچی نگهه اصلا لام تا کام انگار اصلا معجزه شده بود از دماغم در نیومد و من واقعا اون لحظه امام حسین و حس کردم 🥹

۲ پاسخ

اخلاق شوهر منم اینه خونه فامیلام برم غرغر میکنه

😐😐😐😐😐😐😐😐😐😐

سوال های مرتبط