این چند روزی که روستا بودیم تربت
من نفهمیدم بچه داری یعنی چی
با بچه ها بازی می‌کرد
خودش میخابید
شبا تا صبح راحت خاب بود و حتی شیر نمی‌خورد
ظهر ها همه چیش مرتب بود
دنبالش نمی‌رفتم غذا بخوره خودش می‌خورد با بچه های دیگ
تابه میفهمم چرا زن های تو روستا اینقدر بچه میارن
اینقدر زمان های قدیم بچه زیاد بود
دلم میخاد باز برگردیم همونجا زندگی کنیم 😂😂


شما میرین روستای جای بچه هاتون همینجورین

اره توجمع زود خسته میشن

منم دیروز اومدم از دیروز ماهور همش غر‌میزنه انگار دلش تنگ شده

برعکسه دخترمن یه نفر باشه لب به هیچی نمیزنه

واقعا راست میگی من از اردیبهشت مدرسه تموم شده رفتم روتا

اره بیرون بریم خیلی خوبه