قسمت هشتم
رها
وقتی همسرم برگشت با هم پیش پزشک رفتیم که ازمایش بارداری بنویسه و اون با خنده کفت به خاطر همون امپول من پربود نشدم ، اون خندید ولی نفهمید خنده‌ی اون چقدر برای منی که تمام امیدم تو همون چند روز تاخیر بود ، تلخ گذشت ..
با گریه از کلینیک بیرون اومدم و روزهای خیلی زیادی رو با افسردگی دست و پنجه نرم میکردم ، به سفارش دوستای گهواره ام شروع کردم اشپزی کردن و عکساشو تاپیک کردن دستور غذا گذاشتن، داستان نوشتن، که بعد گهواره منو توبیخ کرد به خاطر داستانم و بعد … بلخره امپول اخری رو زدم و دکتر همزمان امپول های تخمک سازی رو تحویز کرد . نمیدونم چطوری همزمان هم امپول سرکوب تخمک زدم و هم تحریک تخمک سازی اما سه هفته بعد که پانکچر شدم و عمل تخمک کشی انجام دادم ۹ تا تخمک داشتم که فقط ۵ تای اونا با کیفیت بودن . من به همون ها هم راضی بودم و امیدوار …
بعد از پانکچر برای استراحت تخمدانهام مجدد قرص ال دی دادن و ماه بعد که سونو شدم برای بررسی امادگی انتقال، کفتن دیواره رحمت ضخامته زیادی داره باید قرص ال دی بخوری !
قرص خوردم و ماه بعد رفتم و گفتن باید هیستروسکوپی بشی ، برای بچه حاضر بودم یه دست و یه پا بدم اما مادر بشم …
حالا رو تخت منتظر بیهوشی بودم تا هیستروسکوپی بشم و تمام تنم از ترس میلرزید!

۵ پاسخ

ولی عجب قلمی داری....

فقط منتظرم موقع داستان به جاهای خوبش بزسه🥺🥺

منتظرم‌اون قسمتی ک فهمیدی بارداریو بخونم ذوق کنم برات انشالله بسلامتی بغلش بگیری عزیزم🥹❤️❤️

من دارم بچه رو شیر میدم وبا تاپیکات کلی گریه کردم منتظر بقیه و ذوق موقعی ک فهمیدی بارداری هستم

الهی که به سلامتی نی نی تو بغل بگیری الهی این چشم انتظاری قسمت همه ی اقدامی ها بشه ان شاءالله

سوال های مرتبط

مامان 🎀لِیلی کوچولو🎀 مامان 🎀لِیلی کوچولو🎀 ۴ ماهگی
قسمت نهم
رها
بعد از هیستروسکوپی دوماه ال دی خوردم و مجدد سونو شدم و این دوماه هم زمان سوزن درمانی میکردم که مبادا بگن باز هم رحمم اماده نیست و چقدر ادیت میشدم از این سوزن ها … چقدر درد داشتن و همسرم برای اینکه اشک منو نبینه چقدر با اینکه مخالف بود با طب سنتی هزینه میکرد .
گوش های من پر از سوزن بودن دست ها و پاهام پر از سوزن بودن و روزی۱۰ باز باید سوزن ها رو فشار میدادم تا جریان خون در بدنم ببشتر بشه .. و در کنارش رفتم مطب سنتی زالو انداختم روی تخمدان هام و رحمم با اینکه حالم را بد میکرد اما همه چیز را به جان خریده بودم .
دوماه تمام شد و با امید رفتم سونوگرافی ، بگذریم از درد سونوگرافی هایی که در طول این چند ماه میکشیدم، مخصوصا زمانی که امپول های تخمک سازی میزدم و تخمدان های من بزرگ شده بودن و من یک روز در میون توی سونوگرافی بودم و اون ها بدون در نظر گرفتن درد مراجع کننده دستگاه رو محکم وارد میکردن و تکان میدادن و خدا میداند چقدر اه و ناله هایم را به سختی قورت میدادم ، فقط به عشق مادر شدن ..
بگذریم بعد از کلی سوزن زدن و زالو انداختن و هیستروسکوپی و قرص ال دی همه چیز رو به خدا سپردم و رفتم سونوگرافی !
مامان مهراد و تو دلیم مامان مهراد و تو دلیم ۵ ماهگی
سلام مامان های صبور
تجربه زایمان؛
روز دوشنبه ۹تیر ماه بود رفتم پیش دکتر نوار قلب جنین انجام دادم انقباض ثبت کرد ماما گفت باید سزارین بشی چون درد داری با اسرار گفتم روز سه شنبه ۱۰تیر ماه صبح زود میام تا سزارین بشم با رضایت خودم اومدم خونه صبح روز بعدش سزارین شدم
خیلی ترسیدم خیلی
خرید های باقی مونده رو انجام دادم خونه رو تمیز کردم شب هم حمام کردم
صبح ساعت ۷رفتیم بیمارستان تا منو اماده اتاق عمل کردن شد ساعت ۹ منو بردن اتاق عمل خیلی ترسیدم
دکتر بیهوشی خواست امپول بزنه بی صدا گریه کردم همه پرسنل دلداریم دادن
امپول که زد از کمر به پایین سر شدم بعد ۵دقیقه صدای بچمو شنیدم خیلی حس خوبی بود
دیگه اتاق عمل که تموم شد تو ریکاوری بودم بعدش منو دادن شد ساعت ۱۰و۱۱ بعدش ساعت ۲به بعد حالم بد خیلی گرمم بود و عرق میکردم
واسه چند لحظه حالم بد شد
مامانم همراهم بودن میگفت حالت بد شده همه پرستارا اومدن شک بهت دادن تا برگشتی چشمامو باز کردم دور و برم پر دکتر و پرستار بود هی صدام زدن
خداروشکر بخیر گذشت
بعد ۲روز مرخص شدم امروز صبح اومدم خونه
خداروهزار مرتبه شکر الان بهترم
مامان 🎀لِیلی کوچولو🎀 مامان 🎀لِیلی کوچولو🎀 ۴ ماهگی
قسمت ششم
رها
تو همون دوران با یه متخصص‌رژیم اشنا شدم و شروع کردم به رژیم گیاهی و این موضوع باعث شد من ۶ کیلو وزن کم کنم و مجدد همه حرف بزنن که برای بچه دار شدن لاغر کرده و … ولی سعی کردم برام مهم نباشن یعنی اینطور وانمود میکردم اما ، راستش …. مهم بودن و منو از درون نابود میکردن .
تو یک ماه یکی از کیست هامو از بین ببرم اما همچنان پک آندومتریوزم سر جاش بود و مادامی که اون گوشه ی عکس های سونو خودنمایی میکرد، من پر از استرس بودم و همین باعث میشد نه باردار بشم نه کیستم درمان بشه.
بعد از ۳ ماه ک نتیجه ندیدم خسته شدم و رژیم رو رها کردم و تصمیم گرفتم تحت نظر پزشک اقدام کنم.
پزشک اول امپول های سینال اف داد و مجدد در کنار پک اندومتریوزم یک کیست هورمونی ساختم و مجدد دو ماه قرص ال دی خوردم و دفع که شد باز سینال اف زدم و باز هم نشد … این بار همسرم وقتی دید کاملا روحیمو باختم و تمام دختر عمو و خاله و .. هر کسی ک بعد از من ازدواج کرده بودن یکی یکی خبر بارداریشون به گوشم میرسید منو چقدر افسرده تر میکرد، رضایت داد که آی وی اف کنیم. اما خودم از عمق وجودم ناراحت بودم از این موضوع ولی چاره ای نداشتم.
مامان 🎀لِیلی کوچولو🎀 مامان 🎀لِیلی کوچولو🎀 ۴ ماهگی
قسمت اول
رها
خدای مهربون من
ممنونم منو مورد رحمتت قرار دادی و طعم مادر شدن رو به من چشاندی
من همیشه هراس داشتم نکنه هرگز درد های بارداری رو درک نکنم
نکنه هیچوقت نفهمم لگد زدن بچه چه حسی داره
نکنه که متوجه نشم که بزرگ شدن شکم و اماده شدن برای مادری کردن چی هست
بین خودمان باشد از تو که پنهان نیست ، از همان اوایل بچگی ام ک دختر خاله ام به خاطر عدم ناتوانی همسرش مجبور شد فرزندی رو بیاره و بزرگ کنه این ترس در من ایجاد شد که نکند من هم با این اتفاق مواجه بشم؟
من از بچگی برای تمام بچه های فامیل مادری میکردم و تو بغلم بهشان آرامش میدادم
سخت ترین و لجوج ترین انها محمدحسین بود که در آغوش من به خواب میرفت ..
حال من بزرگ شدم و در ۲۷ سالگی فهمیدم به خاطر مشکلات اندومتریوز ممکن هست یکی از تخمدان هامو از دست بدم و من هنوز ازدواج نکرده بودم … در مطب دکتر نشستم روی زمین به گریه انگار حاضر بودم به من بگویند فردا میمیری اما نگویند که مادر نمیشوی …!
روز عمل، وارد اتاق عمل ک شدم در و دیوار و پرده و ملحفه های سبز ترسم رو بیشتر کردن و ناخواسته من، همون رهای شجاع، به سرعت به عقب برگشتم و دوییدم بیرون و در آغوش مادرم گریه کردم که:
- نمیشه عمل نکنم؟ میترسم …
مامان 🎀لِیلی کوچولو🎀 مامان 🎀لِیلی کوچولو🎀 ۴ ماهگی
قسمت دوازدهم
رها

چند روزی که گذشت مدام سرگیجه داشتم و معده درد های شدید و حالت تهوع های بی سابقه که پزشکم گفت برای جا به جایی مایع میانی گوشم هست .
نزدیک موعد پریودم شد و حالا دو سال و ۶ ماه از عقد و اغاز اقدام من میگذشت که به ایام فاطمیه وارد شده بودیم .
یکی از بستگان روضه و سمنو پزون دعوت کرد و صبح اون روز بود که با لکه صورتی روی شورتم از خواب پریدم و به همسرم گفتم برای من پد بهداشتی بخر من پریود شدم !
تمام سینه هام درد میکرد ولی اعصابم بی نهایت خورد و بهم ریخته بود دقیقا مثل دوران پی ام اس …
تا شب نوارم رو مرتب چک میکردم ولی خبری از لک یا پریودی نبود .. برای همین مجدد نماز خواندنم رو از سر گرفتم و روز ۳۰ ام از نذر ها بودم بعد اماده شدیم و با همسرم رفتیم مراسم سمنو پزون .
وارد روضه شدم و مادرشوهرم یواشکی به من یه پارچه ای داد و گفت:
این برای یه خانوم سیدی هست خیلی حاجت میده ببند به شکمت و اقدام کن
دلم شکست …. دلم خیلییییی شکست و حس میکردم صداشو میشنیدم.
آروم چادرم رو روی صورتم کشیدم و شروع کردم با نوای روضه خوان به گریه کردن .
به حضرت فاطمه گفتم:
نذار از در خونت دست خالی برم که اگه دستم خالی باشه و برم در خونه حضرت ام البنین، نمیگه اگه قرار بود حاجتت رو بگیری حضرت فاطمه حاجتت رو میداد؟ اون نداده منم نمیدم !؟
اون شب با حال بدی از روضه خارج شدم انگار تمام زحمات دو ماهه ام از بین رفته بود با اون جمله مادرشوهرم.
مامان بیبی مامان بیبی ۲ ماهگی
سلام خانما منم زایمان کردن امروز
تجربمو در اختیارتون میذارن
دکترم گفته بود ۳۱شهریور بیا معاینه تحریکی چون من طبیعی میخواستم ولی خب تو ماه نهم تا به دیروز هیچ درد وعلائمی نداشتم،بعد از معاینه تحریکی هم دکترم گفت بهتره سزارین بشی چون اصلا دهانه رحم باز نشده با آمپول فشار شکنجه میشی
منم قبول کردم اومدم خونه، تا صبح هم منتظر موندم ببینم بعد معاینه درد دارم یا نه که اصلا هیچی نبود
دیگه فرداش اومدیم بیمارستان سزارین ،اولش پذیرش و کارای لباسو انجام دادم که صدام کردن ، با ویلچر منو بردن تو اتاق عمل و خداییش باهام صحبت میکردند از این درو اون در چون پاهام می‌لرزید از استرس ، دکتر بیهوشی هم باهام صحبت کرد و آروم شدم و اصلا هم درد نداشت از آمپول های معمولی کمتر بود دردش ، موقع زایمان هم درد نداشتم ولی فشار رو شکمم باعث شده بود ضربان قلبم خیلی شدید بشه و حالت تهوع داشته باشم ، بچه رو نشونم دادن تماس پوست باهاش داشتم و اینا
اوزدنم بخش که تقریبا موقع ملاقات بود و من بی حسیم داشت باز میشد و دردم شدید میشد و همش ناله و بی‌قراری میکردم ، اصلا نفهمیدم کی اومد کی رفت، خلاصه با شیاف و آمپول و اینا بهتر شدم ، ولی خب راه رفتن سخت بود که باید قدمو باز میکردم و اذیتم کرد و الانشم نمیتونم قدمو باز کنم
ولی خب با توجه به گفته دکتر بچه بد به سمت کانال اومده بود و برای شخص من طبیعی خوب نبود
در کل راضی بودم ، امیدوارم هر کسی هر جوری به مصلحتشه زایمان کنه و به خوبی و خوشی نینی شو بغل بگیره
مامان آراد مامان آراد روزهای ابتدایی تولد
پارت سوم
دیگه من با گزارش رفتم دوباره اناق زایمان پیش خانم صفایی و یه ماما جدید هم اومد دیگه دوتاشون پیشم بودن برای اینکه خاتمه بدن قرص زیر زبونی دادن ولی بار اول با آبرگ خوردم سوند گذاشتن توی رحمم که انقباض هام شروع بشه دردی نداشت خیلی کم بود دردش بعد یه ساعت که هم ان اس تی وصل بود هم این من چون دیابت داشتم و هی خوراکی هم میخوردم خیلی دستشویی میرفتم دو ساعت گذشت ساعت ۸ بود ادرار داشتم گفتم میرم دستشویی بعد یه دفعه سوند در رفت از توم‌موقع ادرار بعد تا اومدم بیرون شوهرم اومد پیشم بعد چک کردن دیدن هنوز همون ۲ و ۳ سانتم بعد دیگه توپ هم اوردن من هر ۲۰ دقیقه رو توپ ورزش میکردم ان اس تی میدادم دوباره ورزش میکردم وسطشم دردام شروع شده بود سه سانت که بودم بعد کسی که قرار بود اپیدورال بزنه رفته بود زایمان طبیعی ساعت ۱۰ اومد اپیدورال کردن یه حالت سِر کردن دندون داشت بعد یه مسکن ساده زدن رفتن یعنی من درپ رو حس میکردم تا ۱۱ شب همینجوری گذشت ولی اینم بگم ساعت خیلی تند می‌گذشت من که چیزی نفهمیدم از زمان بعد دیگه دوباره معاینه کردن گفتن ۳ و ۴ سانتم قرص زیر زبونی دادن ولی خب این دفعه زیر زبونم گذاشتم و انقباضام شروع شدن درد داشتم واقعا تا ساعت ۱۲ خیلی درد داشتم چک کردن گفتن ۴ سانتم ۶۰ درصد بعد من چون کلاس رایمان رفتم خیلی چیزا میفهمیدم همسرم همش کنارم بود بعد دیگه درد داشتم جوری که گریه میکردم بعد اومدن دوز اول اپیدورال رو زدن دردام آروم شد خانمه گفت این تا ۳ ساعت اثر داره ساعتم ۱۲ بود دیگه خانم صفایی گفت بخواب همسرمم از سرکار اومده بود ان اس تی هم همش وصل بودا ولی زیاد خوب نبود یه ساعت تند گذاشت