سلام روزتون بخیر باشه
دقت کردین چقد روزا تند تند دارن از هم سبقت میگیرن و میرن چشم بهم میزنی هفته تموم میشه ماه تموم میشه سال تموم میشه و از همه مهمتر عمرمونه ک داره تموم میشه و این خیلی بده نمی‌دونیم چطوری داریم زندگی میکنیم چقد از زندگی لذت بردیم چقد کار مفید کردیم چقد آدم خوبی بودیم

دغدغه ی این روزات چیه رفیق ؟؟

از دغدغه خودم بخوام بگم فقط تربیت بچه ایه ک داره تو وجودم رشد می‌کنه
قبل از اقدام ب بارداری همیشه با خودم درگیر بودم من چقد توانایی دارم ک بخوام ی بچه رو بوجود بیاورم جوری تربیت کنم ک فردا نگران آینده و زندگی و خیلی چیزای نباشم بنظر خودم بچه دار شدن خیلی راحته اما بچه بزرگ کردن تربیت درست کردن سخت ترین کار دنیاست
من همیشه تلاش کردم آدم درستی باشم تا جایی ک بتونم خوب رفتار کنم اخلاقای بدمو کنار بذار و کمرنگشون کنم نقاط مثبتمو تقویت کنم
اما بازم میترسم از آینده بچه م دلم میخواد واقعا بچه خوب و صالحی تربیت کنم روزی نیست ک از خدا نخوام دست حمایتشو از سر منو خانوادم مخصوصا بچم برنداره بچه مو زیر سایه خودش نگه داره ب من قدرت و توانایی بده بتونم مادر خوبی باشم همسرم پدر خوبی باشه
دغدغه ها بعد مادر و پدر شدن خیلی بیشتر میشه 🥴
امیدوارم همه بتونن بهترین والدین باشن 🤲

۳ پاسخ

دقیقا درست میگی

ان شالله بتونیم بچه های صالح و درستی تربیت کنیم

چقد حرفات حرفای من بود🥲🥲

چشم ب هم زدنی پسرم قراره بره کلاس دوم
دلم میخاد این بارداریم زود نگذره
هی کش بیاد

سوال های مرتبط

مامان نِلا👧🏻🩷🪄 مامان نِلا👧🏻🩷🪄 روزهای ابتدایی تولد
آخرین روز ۷ ماهگی و شروع هفته ی ۳۱🥹🩷
من نمیدونم احساسم دقیقا چیه،گاهی عجله دارم این دوران تموم شه و دخترم رو‌ بغل بگیرم و ببینمش،گاهی میگم دیر تر بگذره فرصت تنها بودن الان رو‌داشته باشم،هروقت خواستم بخوابم‌هروقت‌خواستم بیدار شم،همسرم ک میره سرکار تو سکوت برا خودم باشم،همسرم ک‌میاد دوتای وقت بگذرونیم و از دوتایی بودن لذت ببریم🥹نگرانم با اومدن بچه امادگی پذیرش اینکه دیگه هیچی مثل قبل نیست و تغییراتی ک تو زندگیم ایجاد میشه رو‌ نداشته باشم،بعد با خودم‌میگم اگه همه چی خیلی قشنگتر شد چی؟اگه دیگ تنهایی رو‌دوست نداشتی چی؟اگه سه تایی زندگی قشنگ تر از دوتایی بودن باشه چی؟امیدوارم ک همینطور باشه بتونم مادر خوشحالی باشم،بتونم‌از پس مسئولیت های مادری خیلی خوب بر بیام بتونیم خونواده خوبی براش باشیم🤍و لذت ببرم از بودنش،از انجام کارهاش،از شب بیداریاش،از اینکه همش مراقبش باشم،نمیدونم چرا مثل همه ی مامانای ک اینجا قربون صدقه تو دلیاشون می‌رن نیستم ولی میدونم‌تو‌همه ی این مدت هروقت چیزی از بچم نگرانم کرد با تموم وجودم ترسیدم وخواستم ک حالش خوب باشه و ب سلامت و ب موقع ب دنیا بیارمش🤍
مامان شوکول 🩷 مامان شوکول 🩷 ۱ ماهگی
خانوما میخوام بدونم کسی هست ک اونقدر استرس بعد از زایمان داشته باشه و حس کنه قوت و توان روحی و جسمی برای بچه داری نداره و فقط تموم حسش ترس و و حشت شدید و حس ناتوانی و سیاهی باشه...؟
از بهم ریختگی هورمونی باشع، یا کم اشتهایی و حال بد ویاری ک داشتم ک باعث شده اینروزا ضعیف بشم و یا هرچیز دیگه، این قضیه داره دیوونم میکنه و اصلا نمیتونم حس خوب و قشنگی ب خودم و کوچولوم داشته باشم و حس بدبختی شدید میکنم و حس میکنم ک هیچوقت نمیتونم وظایف مادریمو حتی حداقلشو داشته باشم و حتی از استرس نمیتونم ب بچم عشق و علاقه خوب و اندازه ای داشته باشم...
میدونم قطعا خیلیا درک نمیکنن و امیدوارم اونایی ک خدا بهشون این لطف رو کرده ک احساسات منو تجربه نکنن واقعا نظری ندن چون تحمل اونم ندارم🙃
این پستو زدم ک بعدا اگه تموم این احساسات لعنتیم قشنگ شد و اونطوری ک ازش وحشت دارم دارم نشد، کلی خداروشکر کنم و هم اینکه اگر یسری مث منه بیچاره این احساساتو دارن تجربه میکنن و حتی از ابرازشم خجالت میکشن بدونن ک تنها نیستن...
اینم بگم تازه من کسیم ک قبل از بارداری کلی فکرشو کردم ک مثلا مطمئن شم قرار نیست پشیمون شم و با چشم باز اقدام کنم، چون با وجود مادر دسته گلی ک دارم، از قدیم فوبیای مادرِ بد شدن رو داشتم و حس میکردم تربیت بچه ازم نمیاد و هزارتا ترس از آینده‌ش و اینکه میدونم تحمل کوچیکترین فشاری رو ندارم.. و با اینحال الان آخرش میبینم دوباره اون فکرا و نگرانیای بدتر ازون سراغم اومده ک حتی وقتی میبینم مامانای اینجا انقد ذوق دیدن تودلیشون رو دارن، بیشتر از خودم بدم میاد...
فکنم تهشم باید بگم بمونه ب یادگار 😞