۱۰ پاسخ

عزیزم واقعا تحت تاثیر حرفهات قرار گرفتم ولی میخوام اینو بدونی این زنان عوضی در جلد مادر شوهر که همشون هم همینطورند هیچ وقت عوض نمیشند ویا حتی خوب نمیشند مگر بمیرند

اما از اون روز حال من بده
دعا میکنم کاش اول مهر نشه
فکر میکردم بهتر میشم اما امروز در حد ده دقیقه شاید پسرم خونشون بود تنها و نه من نه همسرم نبودیم کنارش داشتم دیونه میشدم
شاید خیلی از شماها بهم بگین دیونه ای حساسی یا هر چیزی
اما شاید زخم هایی ک من بواسطه مادرشوهر کشیدم رو نچشیده باشید
از اینکه منو الان فقط بخاطر نوه اش میخواد چون نوه اول هست و البته هیچ کاری برای این نوه عزیز کرده اش هم نکرده حالم بد میشه

از اینکه روز زایمانم که نه ماه منتظرش بودم رو به بدترین خاطره برام تبدیل کرد و منم با اشک چشم راهی اتاق عمل کرد که حتی توی اتاق عمل هم گریه میکردم و ارزوی مرگ میکردم بی تاثیر نیست و لحظه ای ک گریه پسرم رو شنیدم تازه به خودم اومدم

از همه خاطراتی که برام ساخت و برام درد داره اما به دختر خودش که رسید متفاوت عمل کرد

هرچند بعد از قضیه زایمانم که اییینقدر حالم بده ک حتی حتی قادر ب نوشتن اون یا تعریف کردنش نیستم و این عمق فاجعه هست دیگه ظاهری خوب هست و متوجه شد چقد جفا کرد بهم اما چ فایده
دایم ب این فکر میکنم زنی که تفریحگاهش مکان های زیارتی و روضه و نیایش هست چرا تو خلوت خودم بغض میکنم از کارهاش؟؟
گاهی میگم اصلا فکر میکنم مجبورم این بچه رو ببرم و باید این سختی رو تحمل کنم چون قسط و وام زیاد دارم هزینه ای ک برای ماهیانه خودم هست اونجوری باید بره برای اسنپ ولی بازم تو توان خودم نمیبیننم.دوست دارم همسرم کنارم باشه همراهیم کنه

با اینکه مادرشوهر خیلی بهتر نگه میداره پسرم رو اما امروز فهمیدم من نمیتونم
اگ بزارم و برم دق میکنم

حتی روی این قضیه که یه هفته کنار مادرشوهر یه هفته کنار مادرم باشه هم بازم اذیتم میکنه

اینا ک اهل روضه و نیایشن ازهمه بدترن..مثل منی دقیقا

ای خواهر چقدر زندگیت مثل منه
منم شوهرم تک بچس بچمم اولین نوه دوست ندارم یک لحظه بچمو بزارم پیش مامانش ولی مجبورم منم نمیتونم هزینه اسنپ بدم ببرم پیش مامان خودم
متاسفانه خیلیم پسرمو دوس داره از من بیشتر مراقبشه

حرف دل منو زدی عزیزم منم دلم نمی خواد اول مهر بیاد وبرم سر کار چون سر بچه ام خیلی اذیت شدم خانواده همسرم که اصلا همکاری نکردند ولی الان پسرم رو تو دست خودشون گرفتن ، خیلی از خانواده همسرم کشیدم برادر شوهر با شوهرم شریک بود همه چیز بالا کشید زجر زیادی ازشون کشیدم ولی مادرشوهر خیلی مارموزه شوهرم رام کرده که از حقش بگذره بخاطر اینکه زن اون پسرش خواهر زادشه
بعضی درد ها هیچ وقت جای زخمشون خوب نمیشه
میشه درخواست بدی من پرم عزیزم

عزیزم منم ارایشگاه کار میکردم الانم بهم زنگ میزنن بیا اما منم مثل تو فاصله خونه مادرم تا خودم و باید با اسنپ رفت آمد کرد و خب نمیصرفه و میدونم بخوام برم سرکار باید یه وقتای بدم خونه مادرشوهرم ‌چون نزدیک تره خونشون ب ما رفت آمد راحت تره،من خواستم برم باشگاه شوهرم کفت بچه رو بده مامان من برو من پشیمون شدم نرفتم ،برای من کاری باهام نکردن و خوب بودن اما زیر زیرکی کرم و رو شوهرم ریختن اون و انداختن جون من
منم فردای زایمانم تا ۱۰ روز خونه بابام بودم عذابم دادن انقد ک پشت شوهرم و پر میکردن اما نه مستقیم بلکه غیر مستقیم یادش میدادن اونم دعوا راه مینداخت و تو رو با من خیلی خوب بودن
خدا نگذره ازشون الانم ولم نمیکنن میان همش خونم ب هوای پسرم ک نوه اولشونه و اونام هیچ کاری نکردن
بنظرم تا زمانی ک بچه جون بگیره و بزرگ شه نرو سرکار از شوهرت بگیر قرض ها قسط هارو بده بذار جونش در بیاد تا خودش بگه کمکت میکنه بری سرکار
چون بچه دو تربیتی میشه زیر دست مادرشوهرت

عزیزم حتما با ی مشاور کار درست خودت و همسرت صحبت کنید.
شما اول باید از خاطرات منفی گذر کنی بتونی مادرشوهرت رو ببخشی و کارهاشون رو فراموش کنی بعد برسی ب معقوله گذاشتن بچه پیش دیگران. اینا کارای سختی هست ولی لازمه ک حلشون کنی وگرنه تا اخرعمر هرلحظه ک مادرشوهرت ببینی خاطرات منفی و حس بد تو مغزت خودکار پخش میشن

الهی 🥺کاملا درکت میکنم
با شوهرت صحبت کن بگو اینجوری مجبورم کارم رو ول کنم ،چون اگر اینجوری با استرس و ناراحتی بخوای بری سرکار حالت بد میشه .
یا مهد کودک اطرافتون اگر نزدیک هست ببر اونجا ،یسری مهدکودکا نوزادم قبول میکنن ،فقط خوب تحقیق کن که جای خوبی باشه

💔💔💔حرفات حرف دل من بود
من خیلی تو دوران بارداریم اذیت کردن..
روز زایمانم هم گند زدن ب بهترین روز زندگی منو شوهرم
بعدشم عملا نشون دادن چقد پسرمو میخوان با کاراشون (ینی بی احساس ان کلا)
ی بار تو اتاق بودم خواب بودم و ی ربع بچمو برد پیششون قلبم داشت از جاش می‌کند و گریم گرفته بود و ب شوهرم میگفتم توروخدا بچمو بیار🥺
خداروشکر ک ازشون دوریم و دو شهر متفاوتیم..
ولی کامل درکت میکنم
بگردم برات
مامانت نمیتونن از شنبه تا ۴ شنبه بیان خونت؟

شغلت چیه عزیزم ؟؟
ببخشی وقتی باهمسرت زندگی میکنی چراباید خرج پسرتو خودت بدی

سوال های مرتبط

مامان مهــدیار🐣💛 مامان مهــدیار🐣💛 ۹ ماهگی
بیاین از خاطره خوب و بد زایمانتون بگین
منکه درسته بهترین لحظه هر زنی لحظه تولد بچشه ولی من خیلی اذیت شدم و خاطره خوبی برام نشد
سه روز من درد داشتم و نمیدونستم درد زایمانه روز سوم شدید شد رفتم بیمارستان و تقریبا شیش سانت شده بودم و انصافا خیلی خوب پیشرفت کردمو یک ساعته فول شدم ولی دکتر شیفت تشخیص داد که نمیتونم طبیعی زایمان کنم و منو بردن سزارین بماند که بیمارستان و رو سرم گذاشتم از درد سزارینم چون خونریزی زیادی کردم و چون سه روز بود درد میکشیدم رحمم کش اومده بود کلی با دارو تونستن خوبم کنم و یه واحد خون گرفتم چون خیلی خونریزی حین عمل داشتم تا دوروزم منو نگه داشتن و خب درد سزارینم از یه طرف دیگه که خودتون بهتر میدونین چقدر بده من تا ده روز از درد گریه میکردم و بعد چهارده روز از زایمانم چون پسرم عفونت ادرار گرفت ده روزم بستری شد من با اون وضعم تو بیمارستان بودم و خدا میدونه چی به من گذششت در کل روزای اول خیلی حالم بد بود بماند که دیگران درک نمیکردن و همش خونمون میومدن و من نیاز به استراحت داشتم ولی نکردم و الان عوارضش و دارم میکشم 😔
شما هم بیان تعریف کنین سرگرم شین هم تجدید خاطره شه❤️
مامان آوین🪷🩷 مامان آوین🪷🩷 ۷ ماهگی
موقت
مامانا چرا فکر میکنید بچه ها رو زمین راحتتر میخوابن؟ ولی تو تخت تو عضابن؟
من از اول دخترم کنارم رو زمین میخوابوندم ولی خب وابستگیش به من شدید شده بود حتما موقع خواب شب باید منو لمس میکرد تا حسم کنه و بخوابه.
و خب الان دوماه اومدیم تو اتاق خودمون و تختش آوردیم تو اتاقمون که تقریبا یکم فاصله باشه بینمون و به تخت عادت کنه تاالان خیلی خوب پیش رفتیم و هم خودم هم دخترم و هم همسرم راضیم. وقتایی هست که گریه میکنه الکی و فقط میخواد کنار من باشه اون موقع ها جای اینکه بیارمش تو تخت خودمون میبرمش تو پذیرایی کنارش دراز میکشم. چون حقیقت یکی دو ماه دیگه میخوام ببرمش تو اتاق خودش که جدا از ما بخوابه.
شاید خیلیا با من مخالف باشن و بیان زیر تاپیک بگن نه نکن و فلان و اضطراب جداییو... ولی خب اینجوری بچم راحتتر از من برای خوابیدن جدا میشه و خب خیلی چیزا هست که از بچگی تو ذهن بچه شکل میگیره.
میدونم سخته چون همش باید هوشیار باشم که‌منو بخواد برم پیشش حقیقت الانم تختش ازمون فاصله داره یکم و نچسبوندم به تخت خودم و بهانه میگیره میرم پیشش.
مامان کــایـرا🎀 مامان کــایـرا🎀 ۸ ماهگی
#پارت_پنجم
در حال زور زدن بودم. پرستارا هم کمکم میکردن که زودتر بیاد دنیا و آمپول بی حسی رو زدن و برش رو زدن ولی منم متوجه نشدم
بعد چند دقیقه دیدم دختر کوچولوی مو مشکیم به دنیا اومد🥺🥲🫀
خیلی حس قشنگی بود یه آخيش از ته دل گفتم🥺
و شروع کردن بخیه زدن ، یه اسپری میزدن ئه‌م میگفتن این بی حسیه ولی خیلی میسوخت ولی من باز حس میکردم که دارم بخیه میخورم ولی بخیه های داخلی رو اصلا متوجه نشدم . اومدن که شکممو فشار بدن و خیلی درد میکرد و داد میزدم چون خیلی درد میکرد . بخیه هام تموم شد و اومدن زیرانداز جدید انداختن برام و مرتب کردن همه جارو و گفتن که همراهم بیاد کمکم کنه لباسامو بپوش ساعت ۲ و نیم نصفه شب بود که مامانم اومد با یه دسته گل🥺💖
بهم تبریک گفت و بغلم کرد و رفت پیش خانوم خانوما داشت دستشو می‌خورد معلوم بود گرسنشه😂
هروقت گریه میکرد صداش میکردم آروم میشد🙂
مامانم دخترمو آورد و بهش شیر دادم و کمکم کرد لباسامو پوشیدم و گذاشتنم رو ویلچر و بردنم بخش . پرستاره به مامانم میگفتن خیلی دختر خوبی اصلا ما رو اذیت نکرد اصلا داد نزد دخترشم خوب اومد دنیا
دیگ ساعت ۳ بود که رفتم بخش و کمکم کردن که دراز بکشم ولی بچم نبود چون وقتی داشت شیر میهورد سینم میخوره رو بینیش و یکم نفسش بد میشه و یکمی تو دستگاه میزارنش ولی بعدش مادرشوهرم و مامانمو صدا زدن رفتن لباس کردن تنش و اوردنش کوچولومو🥺💗