هنوز این بچم به دنیا نیومده همسرم لفظ بچه دوم میاد اعصابم خورد میشه...
واقعا چطور میشه فقط بخاطر اینکه بچه اول تنها نباشه دومی رو اورد؟
من خودم وقتی می‌خواستیم اقدام کنیم همش دو دل بودم، نه ک دوست نداشته باشم اما بنظرم بچه داشتن فداکاری بزرگی رو از سمت مادر میخواد که من هنوزم نمیتونم باهاش کنار بیام... خب من تا به الان توی یکی از بهترین دانشگاه‌های تهران مهندسی خوندم و هنوز فرصت نکردم مشغول به کار شم... دوست داشتم حداقل از لحاظ مالی مستقل شم و یه هویت اجتماعی برای خودم داشته باشم اما خب به محض تموم شدن ارشدم از ترس اینکه بعدا توی بارداری به مشکل نخوریم(چون همسرم ۸ سال ازم بزرگتره) اقدام کردیم. حالا حس میکنم از اهداف شخصیم دور افتادم، چون خانواده‌هامون هم شهرستانن ، برای بزرگ کردنش دست تنهام و این به این معنی هست که حداقل دو سال دیگه نمیتونم برای خودم کاری بکنم... بعدش هم ک بالای سی سال سن دارم و کی به خانومی تو این سن ک بچه داره و هیچ سابقه کاری نداره کار میده... این فکرا دیوونم میکنه و هیچکس درکم نمیکنه...

۱۱ پاسخ

ببین بپذیر واقعا دیگه نمیشه کار کرد
من ک ۲۳ سالمه دوتا بچه دارم دیگه پذیرفتم
با وجود مدرک دانشگاهی
کسی ک مادر میشه دیگه مادره
شغلش جایگاهش مادریه
تو همون جایگاهی که هستی سعی کن بهترین باشی
حداقل فعلا
بعد مخصوصا شما ک خانواده تون نزدیک نیست واقعا نمیشه
مگه اینکه شغلی پیدا شه اینقدر حقوقش خوب باشه بتونی بزاری مهد
ک اونم بچه اسیب میبینه واقعا

وا این چ حرفیه خواهر😂من الان ۳۰سالمه وکالت قبول شدم هنوز پرونده نگرفتم تا بچم ب دنیا بیاد بدم مامانم برم دور کارام نگران نباش سن استخدامی رفته بالا

بیخیال اهدافت نشو ،همه چی درست میشه،با امیدواری همیشه به موقعیت های خوب فکر کن تا کائنات هم کمکت کنه به هدفت برسی،از ۳۰ سالگی نترس،آینده ای که دوست داری منتظرت هست

منم همین فکرارو میکردم ولی بچه تنها خیلی از ادم انرژی میگیره مدام باید براش وقت بزاری که تنها نباشه .ببری بیرون مهد خونه بازی انواع کلاس ک بتونه اجتماعی بشه
تو خونه هم مدام بهت چسبیده توجه میخاد
پسر من یه دونه بچه میبینه کلا یادش میره مامان داره ولی تنها باشه مدام چسبیده بمن نمیزاره دستشویی تنها برم.دومی رو میارم هم تنها نباشه هم خودم جفتشو باهم بزرگ کنم بعد به زندگیم برسم

من کارمند بیمارستان بودم،الان ب خاطر شرایط با دو تا فوق لیسانس کار نمیکنم و ناراحت هم نیستم چون ب مادر شدن می ارزه
ضمن اینکه همسرمم از الان برنامه بچه دومو ریخته و میگه باید دومی هم دختر باشه 🤭،ولی خب من ب سکوت دعوتش میکنم😋
خیلی سخت نگیر،داری مادر میشی ارزش همه چیو داره ب نظرم

من درکت میکنم چون دقیقا همین شرایط تورو دارم، همش حس ناکافی بودن میکنم میگم پس این همه درسو تلاش چی شد، با اینکه الان درامد اندکی از کار تو نظام مهندسی دارم اما حس میکنم تو دوراهی گیر افتادم هنوز نه اونقدر فداکارم که خودمو فدای بچه کنم نه اونقد خودخواه که بگم اصلا بچه دار نمی‌شدم...

شما پیچ حوثر رو ببین تفکراتت عوض میشه قطعا . با ۲ بچه درس میخونه زبان دیگه میخونه سنش کمه حتما نگاه کن

همسر منم مدام میگفت بعد این برای دخترمون یه داداش بیاریم
گفتم اگه زد پسر نشد چی گفت اشکال نداره تنها نباشه....
گفتم چطور میتونی این حرف بزنی من چهار ماه اول ویار وحشتناکی داشتم بعدش من هنوز دخترمو به دنیا نیاوردم اصلا نمیدونم بچه داری یعنی چی بزار ببینیم میتونیم از عهده ش بر بیایم یا نه ...چرا بار این مسئولیت میزاری رو دوشم....گفتم حتی حرفشم میزنی انگاری یه بار سنگین میزاری رو شونه هام...دیگه حرفی نزد

منم همین مکافاتوداشتم تهش آوردم دیگ خسته شده بودم

من همسرم هیچی نمیگه خودم از الان برنامه دومی دارم😅
من معلمم باتوجه به شرایط کاری همسرم وخب اینکه به حقوقش هم نیاز نداشتیم وبرنامه برای بچه دوم داریم نرفتم سرکار بستگی بع دیدت داره مثلا برای من تشکیل خانواده وتربیت بچه ها پیش خودم در اولویت بود

عزیزم بچه بیاد دیگه سرگرم میشی حتی بهش فکر هم نمیکنی من خودم دامپزشکم ولی کار نمیکنم بخاطر وضعیت بارداریم فدای سر دخترم بچه بیاد کلا فراموش میکنی اینارو

سوال های مرتبط

مامان الوین💙 مامان الوین💙 ۲ ماهگی
فردا شروع آخرین هفته‌ی بارداریمه😇

خداروشکر بابت بارداری‌ای که احساس میکنم سخت نبود
فرصت زندگی دونفرمون کم بود فقط و نمیدونم چقدر این موضوع منو تحت تاثیر قرار میده.
مسئولیت مادری رو کم کم دارم رو دوشم حس میکنم
که نکنه یه وقت کم بذارم براش
نکنه نتونم مامان خوبی باشم
نکنه خودم هنوز رشد کافی برای مادر شدنو نداشته باشم
آخه من دوست دارم معلم بشم
دوست داشتم آزمون بخونم ولی تنبلی کردم
ای کاش تو بارداری وقت میذاشتم و بیشتر میخوندم برای آزمون
حداقل اراده‌ی قویمو برای خودم اول به کار میبردم
بعدش بیشتر به خودم افتخار میکردم...
وقتی بچه به دنیا بیاد میدونم قطعا دیگه اصلا نمیتونم پیش برم..
کاش مامان خوبی باشم.
جدای از همه‌ی اینا خدایا بچه‌م رو به خودت میسپارم
سلامت باشه❤
دوست دارم سالم بغلش بگیرم
لطفا جور دیگه منو امتحان نکن❤
میدونم تو قوی ای
تو بهترین انتخابو برام داری
و من تسلیمم دربرابرت
میدونی که عمیقا تسلیمم و میتونم باهرچیزی کنار بیام
ولی خب زیاد غصه میخورم
گریه میکنم
نمیخوام این احوالو داشته باشم
میدونی که چقدر سخته گریه و غصه برای من
بذار روی خوش زندگیو ببینم لطفا❤
همش کارای عقب افتاده
ترس از آینده
بچه و نگرانی اینا تو ذهنمه
دلم میخواست تو بارداری تایم بیشتری با خدا بگذرونم
قرآن زیاد بخونم
نماز زیاد بخونم و..
ولی حتی تو این موضوع هم تنبلی کردم...
خدایا کمکم کن حداقل بعد به دنیا اومدن بچه یکم ارادم قوی تر باشه برای انجام کارام🌼
مامان آیه کوچولو🩷 مامان آیه کوچولو🩷 هفته سی‌وهفتم بارداری
قسمت سوم
رها
و ما دو ماه بعد کردیم و همان شب ک عقد کرده بودیم اقدام را شروع کردم .
دکتر گفته بود بعد از ۶ ماه سونوگرافی بشم ک مجدد کیست نساخته باشم اما من از ترس پیگیری نکرده بودم.
تقریبا ۵ ماه از اقدام من گذشته بود و خانواده همسرم از همون اول در جریان اقدام ما بودن و هر ماه نزدیک پریودی من ک میشد میگفتن:
- مژه هات جفت شده
- عقب ننداختی؟
- شما کار سنگین نکن شاید باردار باشی
- رنگ و روت پریده خبریه؟
- پف کردی بی بی چک زدی؟
و و و … تا اینکه کم اعصابم خورد شد و رفتم دکتر و سونو و ازمایش و فهمبدم دو تا کیست بزرگ در اوردم که مانع بارداریم شدن .
۳ ماه متوالی قرص جلوگیری خوردم ، مجدد اقدام رو شروع کردم و در ابن کدت خانواده همسرم کم کم شروع به زخم زبون زدن کردن ..
کیست ها برطرف شدن و مجدد اقدام رو شروع کردم و دو ماه بعد مجدد کیست ساختم و این بار ۴ ماه قرص جلوگیری خوردم و همچنان زخم زبون …
ماه اخر بود که یه روز همسرم با عصبانیت اومد خونه و گفت تو چرا به من نگفتی یه تخمدان نداری!؟
در حالی ک اصلا همچین چیزی صحت نداشت و من توی شوک بودم ک ابن حرف از کجا اومده!
یه هفته بحث و دعوا که بیا بریم سونو بدم خودت ببینی ک من تخمدانهامو دارم اما نه قبول میکرد نه حرفشو پس میگرفت منم زدم زیر همه چیز و گفتم دیکه بچه نمیخوام! از کسی که نه اعتماد داره نه حاضره کاری کنه بچه نمیخوام از ترسش اومد و با هم رفتیم سونو دادم وقتی دکتر گفت ایشون مشکلی ندارن شاد شد انگار واقعا منو باور نداشت و این بیشتر اذیتم کرد.