۶ پاسخ

من نه دل خوشی دارم از خانواده هامون نه حوصلشون رو دارم ،من و همسرم عاشق مهمون هستیم ولی خانوادم همیشه اهل سواستفاده هستن خیلی دلمون رو شکستن یه کارایی کردن که اصلا دوس نداریم هیچکدومشون بیان ،نه کمک و خیرشون رو میخوایم نه اومدنشون ،جز زحمت و حرص دادن کاری بلد نیستن ،واقعا نمیدونم باید چکار کنم

من منتظر اون روزم ک زایمان کنم مامانم بیاد بمونه خونمون😍😍😍 ولی اصلا دلم نمیخاد مادر شوهرم بیاد 😤 چون اصلا باهاش راحت نیستم

منم موقعی که زایمان کردم دوست ندارم کسی بیاد پیشم

من بعد زایمانم فقط مامانم آبجیم میان کس دیگه نمیاد

وای منم همینطوریم اصلا دوست ندارم موقع زایمان جز خودمون بقیه بیان آخه میشینن شبا هم تا هر وقت خوابشون بیاد با هم صحبت میکنن اصلا درک نمیکنن که شاید خسته باشم یا نیاز به خواب واستراحت داشته باشم شب وروز براشون فرقی نداره همین که بهم میرسن میگم برم خونه مادرم ۱۰روز اول رو ولی همسرم مخالفه موندم چکار کنم.

سلام .منم دقیقا همین حس رو دارم .نه اینکه حالا دل خوشی نداشته باشم .اصلا دوست ندارم دور وبرم شلوغ بشه.نمیدونم چمه

سوال های مرتبط

مامان آقا مهدیار💚 مامان آقا مهدیار💚 ۱ ماهگی
باز هم شب شد تنهایی و افکار آخر شبی اومده سراغم
به شدت احساس تنهایی میکنم از اعماق وجودم،توی تک‌تک لحظات سخت زندگیم تنها بودم و نذاشتم خانوادم همراهیم کنن که یه موقع باعث ناراحتی و پریشون شدن افکارشون نشم:)
نگران مسئولیت های آیندم و به شدت میترسم نتونم استقلال خودم برای تربیت بچه هام حفظ کنم...
خودم روانشناسی خوندم مطالعه دارم راجب این موضوعات،میدونم مشکلم از چیه میدونم نگرانی هام تا یه جایی طبیعی و از یه جایی به بعد بیهوده‌س ولی هیچ کس کنارم ندارم که با آرامش خاطر گوش شنوایی برام باشه
برای همه گوش شنوا بودم و بدون هیچ قضاوتی همراهشون بودم و اما هیچکس نتونست اونجوری که من براش بودم،برام باشه...
فرزند اول خانواده بودن سخته چرا که بار همه مشکلات خانواده میاد رو دوشت،خودم وهمسرم بچه اولیم و دختری که بچه اوله خیلی سختتره شرایطش...
چون باید تو مشکلات عظیم خانواده رو دور هم جمع نگه داره،کسی که مثل منه درک میکنه حرفمو
با این شرایط سخت نگران پسرم شدم که نکنه نتونیم شرایط جوری پیش ببریم که اینم مثل همه ما تحت فشار باشه...
صد البته که یسری چیز ها از دست ما خارجه...
میدونم اگر بیست سال دیگه به این پیاما دسترسی داشته باشم،با خودم میگم همه این روزها گذشت،آرامش برگشت به خانواده،هر کی رفت پی زندگی خودش و باز این تو هستی که تنها موندی...
روانشناس بودن تو خانواده‌ ی ایرانی سخته،چون توقع دارن که همه کارات درست باشه و دست همه رو بگیری و طبق حرف اونا پیش بری نه صلاح دید خودت.تو اگر روانشناسی پس حق نداری نگران شی،استرس بگیری یا حتی عصبی بشی،تو باید بیشتر از همه بفهمی،درک کردن بقیه وظیفته...
خدایا این روزای سخت رو زود تموم کن بزار این چند صباح هم با آرامش کنار هم زندگی کنیم...
ممنونم ازت❤️‍🩹