تجربه زایمان
خب عشقا من از دو روز قبل زایمانم درد پریودی داشتم و مدام در حال ورزش و پیاده روی بودم تا این که تا نصف شب یکدفعه پهلو درد گرفتم شدید از اون جایی که من سابقه معده دردای شدید دارم رفتیم بیمارستان برای مسکن زدن که دکتر گفت باید معاینه ات کنم و معاینه ام کرد من حدودا ۵.۵ سانت بودم خلاصه ساعت سه صبح منو بستری کردن منم دردام شروع شد تا ساعت ۶ همه چی عالی بود کیسه آبمو زدن و راس ۶ فول ده سانت شدم دکتر خودمم زنگ زدن اومد چک کرد گفت عالیه بچه با چنتا زور خوب دنیا میاد چشماتون روز بد نبینه من از ساعت شش صبح تا نه و نیم دردای وحشتناک داشتم و زور میزدم اما بچه نمی اومد که اومد دکترمو ماما هم همش چک میکردن و میگفتن باید دیگه بیاد دیگه آخراش نفس کم آوردم برای زور زدن تا اینکه دکتر دید من دیگه توان ندارم و بچمم گیر کرده و نمیاد و خیلی ساعت گذشته گفت تنفسش ممکنه افت کنه و سریع بردنم سزارین اورژانسی از اونجا که من طبیعی بود و کلیم درد کشیده بودم سر عمل فشارم افتاد و با بدبختی و آمپول و قرص زیر زبونی نگهم داشتن بعد عملم دو ساعت تمام مثل بید لرزیدم و دندونام خورد به هم حدودا هشت ساعتم گشنه و تشنه و بی حس افتاده بودم بی حسیم که رفت دیگه درد فجیع و خونریزی که کل تخت و خونی میکرد خلاصه من جفت زایمانارو دیدم و جفتشون واقعا سختن و الکی نیست که بهشت زیر پای مادراس

۸ پاسخ

قدم نو رسیده مبارک .وای چقدر سختی کشیدی استرس روز زایمان دارم چون سمت چپ پام کلا میگیره من چطوری می خوام زایمان بشم خدایا زایمانمم طبیعی هست .میشه عکس ورزش هایی که میکردی رو هم بزاری ببینیم .

عزیزم خسته نباشی واقعا
خدا قوت ..چقدر سخت بوده یادمه خیلی می‌پرسید از دردهاو اینا مرسی که تجربه تو گذاشتی
من چقدر میترسم از زایمان هرروز استرس وترسم بیشترمیشه

خسته نباشی مامان قشنگ واقعا زایمان سختی داشتی من تجربتو خوندم به زایمان خودم امیدوار شدم 🤦🏻‍♀️😅

وای وای وای خدایاخودت به دامابرس🤲🤲🤲

چندسانت به بعد دردات زیاد شد
دردا چقدر شدیده

عزيزم چقد سخت
خدزوشكر كه بخير گذشته مباركت باشه🥰😍

الحمدلله سلامتی

چقد زایمانت سخت بود

سوال های مرتبط

مامان کنجد💓 مامان کنجد💓 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی ۲
وقتی بستری شدم ماما ها از دکتر کشیک دستور گرفتن حدودا ساعت های ده و نیم صبح آمپول فشار رو تزریق کردن ، منکه اصلا درد نداشتم برای همین یکم ورزش کردم ساعت دوازده دردا کم کم شروع شدن قابل تحمل زودن با تنفس کنترل میشدن دیگه ساعت یک کم کم شدت گرفتن شیف وقتی عوض شد دکتر اومد معاینه کرد من هنوز نیم فینگر بودم و بچه بالا بود سرش فیکس نشده نبود داخل لگن ، دو باره دردام شدت گرفته بود طوری که اصلا روی خودم کنترل نداشتم باز معاینه شدم تازه یه ساعت باز بودم دیگه ماما اومد گذاشتم رو توپ هرموقع انقباض داشتم گفت چرخش لگن انجام بده منم انجام می دادم خیلی سخت بود اصلا هرچی کلیپ تکنیک دیده بودم رو یادم نبود ساعت سه بود معاینه کردن شده بودم سه چهار سانت ( هرچی لگن باز میشه معاینه های اذیت کننده نیستن) شاید چهل دیقه نگذشت که من بیمارستان رو گذاشته بودم رو سر دوباره معاینه شدم شده بودم پنج و شیش سانت بعدش دیگه به ماما کفتم تورو خدا گاز اتنوکس بزن برام رفت برام بیاره دو دیقه بعد اومد تا خواست بزنه رو سینم من حس زور زدن داشتم به ماما که گفتم گفت تازه معاینه شدی هنوز جا داری انقباض بعد دوباره حس زور داشتم که خودش دید به یکی دیگه گفت معاینه ام کنه وقتی معاینه شدن گفت فولی ، دیگه سه نفری دورمو گرفتن گفتند هر موقع درد کرفتت زور بزن ،من نمیتونستم خوب زور بزنم دیگه ساعت نزدیکای پنج بود که گفتن بلند شو بریم روتخت زایمان کمکم کردن با ویلچر بردنم رو تخت دیگه ساعت پنج ربع دخترم به دنیا اومد ( ولی تا دلتون بخواد پارگی داخلی آوردم در حدی که رفتم اتاق عمل و از کمر بی حسی گرفتم و ترمیمم کرد)
مامان کایرا مامان کایرا روزهای ابتدایی تولد

زایمان طبیعی پارت دو✅️
آماده شدم رفتم زایشگاه و دکتر خودمم اونجا بود و معاینه کرد همون دو سانت بودم اما چون دردهام شروع شده بود بهم گفت بستریت میکنم اما زایمانت برای فردا میفته و ساعت ۵ و ربع بستری شدم ، برام سنتو(آمپول فشار) زدن و با اون دردهای من بیشتر شد و شدت گرفت تقریبا تا ساعت ۹ و نیم درد رو تحمل میکردم و آروم ناله میکردم و تو این مدت همش توی دستشویی بودم اصلا نمیتونستم دراز بکشم و بشینم و فقط ادرار داشتم و بعد که یکم صدام بالاتر رفت ماما اومد و معاینه کرد گفت ۴. ۵ سانتی و زنگ زدن به ماما همراهم ، که ساعت ۱۰ اومد و اونجا دوباره معاینه کرد ۶ ، ۷ سانت بودم و تو این مدت همش روی تخت بودم یا سرویس و نمیتونستم ورزش کنم ماماهمراهم هم فقط نقاط فشاری رو کار کرد و بهم میگفت چطور نفس بکشم ، و همون موقع ها من حس زور بهم دست می‌داد که بعد اومدن و کیسه آبم رو پاره کردن فکر کنم اونجا ۸ سانت بودم ، بیشتر دردهام زیر ۵ سانت بود و تحملش خیلی برام سخت بود اما بعد از اون درد میگرفت و ول میکرد که اونجا با تنفس رد میکردم تند تند نفس میکشیدم و موقع انقباض هم زور میزدم
مامان 🩷🩷🩷 مامان 🩷🩷🩷 ۱ ماهگی
تجربه من از زایمان
من قبل اینکه زایمان کنم خیلی دوس داشتم طبیعی زایمان کنم سونو ۳۲ هفته رفتم گفت بچه سفالیکه دیگه سونو نرفتم مامای خصوصی گرفتم بهم ورزش داد و گفت پیاده روی کنم و اینکه دیگه لازم نیست برم پیش دکتر خودش منو معاینه کرد یه بار گفت لگنت خوبه بار دوم گفت بد نیس که کاش میرفتم دکتر هم معاینه می‌کرد سونو هم کاش ۳۷ هفته میرفتم من ورزش ها رو بعضی روزا انجام می‌دادم دیگه وقتی همه کارام رو انجام دادم روز بعد با ورزش و پله نوردی کیسه آبم باز شد رفتم زایشگاه اونجا معاینه کردن گفتن ۱ سانت بازه که مامای خودم آخرین بار گفته بود ۳ سانت بازه زنگ زدم بهش گفتم اونم با پرستارا صحبت کرد قرار شد ۴سانت که باز شد بیاد خلاصه منو بردن لیبر یه ماما اومد منو معاینه کرد هنوز درد نداشتم گفت اگه تا ساعت۱۲ دردات شروع نشن آمپول فشار میزنن دیگه ورزش بهم داد انجام دادم ساعت ۱۰ یا ۱۱ بود آمپول فشار زدن ساعت ۱۲ بود معاینه کردن ۴ سانت باز شده بودم زنگ زدن ماما اومد منم چون آمپول فشار زده بودن دردام شروع شده بود خیلی شدید بودن جوری که نم میتونستم بشینم نه ورزش کنم خلاصه ماما اومد معاینه کرد که من تازه اونجا فهمیدم معاینه چیه😑با هر سختی بود معاینه شدم چند بار ورزش هم خیلی سخت بود انجام دادنش که اونجا پشیمون شدم از انتخاب طبیعی کاش رفته بودم سزارین خیلی بهم گفته بودن نرو طبیعی پشیمون میشی گوش نکردم خلاصه بعد کلی درد کشیدن و معاینه شدن فول شدم که آخر معاینه کردن من چون بچه بجای سرش صورتش تو کانال بود دکتر کشیک اومد منو اورژانسی سزارین کرد اینطور من هم درد طبیعی کشیدم هم سزارین شدم ولی اگه برمیگشتم عقب اصلا زیر بار زایمان طبیعی نمی‌رفتم خیلی سخته
مامان ماهان 🩵 مامان ماهان 🩵 ۵ ماهگی
بعد رفتم زایشگاه تا تاریخ سونو رو نگا کردن دیدن ۳۵ هفته ۴روزم گفتند برگرد برو گفتم درد دارم دهانه رحمم بازه گفتند تا دوهفته دیگه میتونی نگه داری خلاصه خیلی اذیتم کردن تا بستری کردنم دکترم زنگ زد بهشون دعوا کرد گفت مریضم زایمان میکنه
بعد منو بردن او اتاق گفتند که باید باشی با دردای خودت پیش بری ساعت ۱۲ بود اومدن آمپول ریه زدن بعد خلاصه منم کم وبیش درد داشتم همینجوری ادامه داشت تا ساعت پنج ونیم دکترم اومد گفتم که من امروز زایمان میکنم یا نه گفت بعداز مطب میام کیسه آبتو پاره میکنم تا زایمان کنی
خلاصه دکترم ساعت ۱۰شب اومد کیسه آبم پاره کرد همچنان کم درد داشتم از ۱۱دردام وحشتناک شروع شد دکتر اومد معاینه کرد گفت ۵سانتی
البته هیچ آمپول فشاری بهم نزدن اینا دردای خودم بود
دکتر معاینه کرد رفت ساعت ۱۲ اومد واقعا دیگه نمیتونستم تحمل کنم دردارو دکترم با فوت کردن که بهم یاد داد عالی بود به محض اینکه دردام شروع می‌شد با فوت کنترل می‌کردم تا یه ربع به یک احساس مدفوع داشتم دکترم گفت سر بچه دیده میشه تا کاراشونو کردن بایه زور عالی
ساعت ۱شب به دنیا اومد پسرم
بعد دیگه دکتر شروع کرد به بخیه زدن ترمیم هم کردم
۳۵ هفته ۵روزم بود پسرمم با وزن ۲۸۰۰
مامان بنیامین ❤️‍🔥 مامان بنیامین ❤️‍🔥 ۶ ماهگی
۸/۲/۱۴۰۴ ۴۰ هفته و یک روز بودم رفتم سونوگرافی و نوار قلب جنین گفتن ضربان قلبش پایین اومده باید بری بیمارستان اومدم بیمارستان کم‌کم دردام داشت شروع میشد معاینه کردن ساعت سه یک سانت باز بودم رفتم برای بستری ساعت پنج و رب بستری شدم دوسانت بودم اصلا هیچ دردی نداشتم تا ساعت هشت و نیم سه سانت شدم بهم آمپول فشار زدن از ساعت هشت و نیم تا ساعت یازده رسیدم به پنج سانت دردش جوری بود که کمرم خیلی درد می‌گرفت اصلا نمیتونستم خوابیده باشم ولی مجبور بودم کمرم و می‌گرفتم بالا می‌گفت باید زور بزنی تا شیش سانت بشی بعد اپیدورال میکنیم دیگه واقعا دردش بالا رفته بود و خیلی درد داشتم زیر شکمم و پایین کمرم سمت لگن و ران پاهام فوق‌العاده درد شدیدی داشتم کل بدنم سرد شده بود فقط جیغ میزدم تا اومدن معاینه کردن سریع اپیدورال آوردن زدن برام تا زدن احساس کردم کل بدنم و گرما گرفته از سمت کمرم رفت به سمت شکم و پاهام دیگه دردی احساس نمی‌کردم درد داشتم ولی مثل درد پریود خیلی خیلی کمتر تا نه سانت نه سانت که شدم دوباره دردام رفت به سمت شدید شدن وقتی دردام زیاد شد فول شدم دردم مثل همون پنج سانتم بود اما سی ثانیه بود می‌رفت دو دقیقه بعد میومد یه خانم پرستار اومده بود همراه با ی ماما فشار میدادن شکمم رو که بچه بیاد بیرون وقتی اومد بیرون بچه خیلی راحت شدم اما جفتش مونده بود چندبار فشار دادن بخاطر جفت بعدشم بخیه زدن که من بیحس بودم چیزی احساس نکردم
مامان پـ💙ـارسا مامان پـ💙ـارسا ۱ ماهگی
ساعت ده شب بود ک دردای شدیدی داشتم تا ساعت دو نصف شب اومدن معاینه کردنو گفتن چون بچه اولمه باید ده سانت شم دیگه رفتنو من بی اختیار زور میردم مامام میگف زور نزن ولی نمیتونستم
بی حدی زور میزدم ک پاهام میگرفت احس میکردم یه چیزی وسط پامه گفتم بچه اومد و بدو بدو دکتر اومد نگا کرد و گف سریع ببرینش رو تخت زایمان و من نمیتونستم راه و برم و ب سخنی رفتم رو تخت
در حین زور زدن یکم تیغ زدن و من اینقد درد داشتم ک درد اونو زیاد متوجا نشدم زور دوم بچه به دنیا اومد و دقیقا ساعت دو و نیم بود
و من از اونجا ب بعد چشام دنبال بچه بود گفت باید صبر کنیم تا جفت بیاد و خیلی زود جفتم اومد و شکممو فشار دادو کلی ازم خون اومد و بعد شروع کرد بخیه زدن ک من متوجه میشدم گفتم دردشو متوجه میشم گف بی حسی زدم ولی خب یکم درد داره دیگه تحمل کردمو بعد از یه ربع بردنم همون اتاقی ک اول بودم مامام اومدو بچمم اورد و من بی اختیار اشک میریختم
باورم نمیشد تونستم
گفت ساعت چهار و نیم میبرننت بخش تا اون موقع ب بچه شیر دادم و بغلم بود تا شد چهار و نیم اومدن لباسامو عوض کردنو بردنم بخش و مامانمو تا دیدم شروع کردم گریه کردن
مامان آیهان کوچولو مامان آیهان کوچولو ۵ ماهگی
تجربه زایمان
من ۱۶ ام رفتم دکتر بهم گفت ۲ سانت بازی برو پله بالا پایین کن رفتم ساختمان پزشکان ۱۰ طبقه رو بالا پایین کردم اومدم ولی دردی نداشتم مامانم گفت نرو اذیتت میکنن منم خلاصه نرفتم اومدم پیاده روی کردم و ورزشهای لگنی کردم ۱۷ ام هم رفتم ورزش لگنی خصوصی انجام دادم شب دردام شروع شد کمر درد داشتم منتظر موندم تا صبح رفتم ساعت ۶ بیمارستان معاینه شدم ۵ سانت بودم بستری شدم تا ماما همراهم اومد ساعت ۸ بود هنوز ۵ سانت بودم ورزشارو شروع کردم کیسه آب و زدن ساعت ۱۰ دوباره ۵ سانت بودم دیگه تا امید شده بودم کامل که یهو بالا اوردم حس دفع پیدا کردم دردام زیاد شد اومد معاینه کردن ۸ سانت بودم آماده شدن برا زایمان ساعت ۱۱ و نیم با دردای زیاد زایمان کردم تا ۲ ریکاوری موندم بعد اومدم تو بخش ۶ تا بخیه بیرون خوردم داخلی هارو نمی‌دونم خلاصه خیلی سخت بود ولی گذشت
حتما حتما ماما همراه بگیرین خیلی خوبه خیلی
من ماسک بی دردی گرفتم اصلا تاثیری روم نداشت استفاده نکردم
مامان فندوق مامان فندوق ۲ ماهگی
تجربه زایمانم
خیلی فکر کردم که تجربمو بزارم یا نه چون میترسیدم باعث استرس خانپمای بارداری باشه که انتخابشون طبیعیه مثل خود من ، و سعی کردم از نظر روحی و جسمی براس آماده باشم ولی خب همیشه اونجوری که ما می‌خواهیم پیش نمیره و خدا چیز دیگه میخواد که حتما حکمتی داره ، من 38 هفته معاینه شدم هم پزشک هم ماما همراهم که 2سانت بودم و گفتن لگنم خیلی خوبه ولی سر بچه هنوز پایین نیومده و گفتن که پیاده روی کنم ، ماما میگفت روزی دو ساعت ولی خب من سختم بود و درد داشتم از قبل روزی نیم ساعت بود کردمش روزی یک ساعت همراه ورزش ، تا اینکه 39 هفته به توصیه ی یکی از آشناها یه نوشیدنی خوردم که زودتر زایمان کنم (بزرگترین اشتباه زندگیم)چون خیلی سختم بود دیگه، و همون روز صبح من کیسه آبم پاره شد و همراه دردای خفیف که دوش گرفتم و تماس گرفتم ماما گفت برو بیمارستان ، من ساعت 9 بیمارستان بودم ، دردای در حد پریودی شدید معاینه شدم ، گفتن 3.5 هستی و دهانه رحمت هم نرمه خلاصه بستریم کردن و کم کم دردام از ساعت10 شدید تر شد 4 سانت بودم ولی هی میومدن معاینه میکردن و میگفتن سر بچه بالاست و هنوز نزول نکرده وهی بهم میگفتن باید زور بزنی ، وای که چقد سخت بود این معاینه ها ، دردش از درد زایمان خیلی بدتر بود طوری که جیغ میزدم ولی موقع درد کاملا کنترل بودم و با ورزش و تنفس میگذروندم تا اینکه ساعت 12 و نیم من فول شدم
مامان نیکان 😍 مامان نیکان 😍 ۶ ماهگی
مامان ماهلین💞 مامان ماهلین💞 ۴ ماهگی
سلام خانما شبتون
تجربه زایمانمو بهتون بگم
۴۰هفته بودم رفتم پیش ماما گفت هنوز دهانه رحم باز نشده
چون من از ماه اول آمپول انوکسا میزدم انگار دهانه رحم بسته شده بود
ماما که معاینه کرده یکسانت باز کرد
گفت برو دو روز دیگه بیا ولی حسابی پله برو
منم همش در حال پله و پیاده روی بودم
دو روز بعد که رفتم بعد این همه پیاده روی گفت تازه دو سانته
ماما گفت برو فردا ساعت ۴بعدازظهر بیا که دیگه بستری بشی
منم اومدم خونه قرار بود فردا برم بیمارستان که ساعت ۱۲شب خیلی کم دردام شروع شد
بعداز چند ساعت فاصله دردام کمتر شد
خلاصه دیگه هر یکربع درد داشتم به ماما که پیام دادم گفت تا جایی که میتونی تحمل کن نرو بیمارستان که اذیت میشی
دیگه ساعت ۷صبح هر کاری کردم نتونستم تحمل کنم رفتم بیمارستان معاینه که کرد گفت ۵سانت باز شده سریع بستری شدمو کارامو انجام دادن رفتم داخل اتاق که ماما رسید کلی حرکات ورزشی انجام دادیم
دیگه دردام قابل تحمل نبود اومدن واسم آمپول بی حسی زدن خیلی خوب بود دیگه متوجه درد نمی‌شدم فقط حرف ماما رو گوش میدادم که چی میگه وگرنه چیزی حس نمی‌کردم
هر جا که می‌گفت زور بزن منم تمام تلاشمو میکردم تا اینکه دختر خوشگلم دنیا اومد
من همچنان بی حس بودم کلا سه تا بخیه داخلی خوردم چهار تا بیرون
از بی حسی فقط بعد زایمان کلی خارش داشتم با یک آمپول خوب شد
در کل زایمانم راحت بود خداروشکر
مامان آقا کوچیلی🐣 مامان آقا کوچیلی🐣 ۱ ماهگی
خودشون تعجب کرده بودن گفتن ماماهمراه میخوای گفتم اره دیگه زنگ زدن هماهنگ کردن تا شوهرم کارای بستری رو انجام بده
به مامانم اینا هم زنگ زدم ساک من و نینی رو آوردن اونا هم تعجب کرده بودن
دیگه تقریبا ساعت ۸ یا ۹ بستری شدم و ماماهمراهم اومد که خیلیی کمکم کرد با ماساژ و ورزش و نفس کشیدن
دیگه انقباضا و دردام هم داشت بیشتر میشد ولی خب با نفس کشیدنی که اون یادم میداد می‌تونستم رد کنم و موقع انقباضا هم یک ماسک اکسیژن مانندی میزاشت روی دهنم و نفس می‌کشیدم که دردامو کمتر میکرد نمیدونم چی بود ولی خیلی خوب بود آدم و مست میکرد😂
دیگه ماماهمراهم معاینه کرد گفت ۶ سانت شدی که کیسه آبمو پاره کرد منم از این اکسیژنه واقعا انگار مست شده بودم و چیزی نمی‌فهمیدم که بعدش بهم بی دردی هم زدن بدتر شدم هیچی نمیفهمیدم ولی خب پیشرفتم خیلی خوب بود معاینه کرد فول شده بودم دیگه باهمون تخت من و زود بردن اتاق زایمان تو راه می‌گفت زور نزن تا برسیم به اتاق زایمان وگرنه همینجا بچه‌ت میاد
دیگه اونجا فقط حس زور زدن داشتم وفقط زور میزدم یادم نمیاد با چندبار زور زدن بچه‌م بدنیا اومد که گذاشتنش رو سینه‌م ولی خب من مست بودم😂
ساعت ۱ زایمان کردم
دیگه بخیه اینا هم زدن که خداروشکر زیادم بخیه نخوردم و زایمانم راحت بود
تا اثر این بی حسی رفت بچه مو آوردن پیشم بعدشم بردنمون بخش