۱۴ پاسخ

من باشم بچمو بغل میکنم و امنیت بهش میدم اگه تونستممممم کاری میکنم نتونستمم ک هیچ
هیچ چیزی از پسرم مهم تر نیست برام
مهمون بوده زنگ زده بی رودروایسی گفتم بیاین غذا درست کنین من بچم نمیمونه

عزیزم به خودت سخت نگیر بچه از همه چی مهم تر بالاخره باید عادت کنن خونه کسیکه بچه کوچیک داره واقعا تا دوسال نباید رفت

بیا بذارش خونه ی ما کاراتو بکن بعد بیا دنبالش نزدیکتونیم 😁

کاش نزدیکت بودم کمکت میکردم 🥺 گلم برای پسرت چهارقل بخون شبا بالاسرش قران و چاقو و نون بذار .اگه با خواهرشوهرت رودربایستی داری غذا از بیرون بگیر اگرم نه حاضری بخور به هرحال ازت توقع نداره ک

بنظرم برا دندونشه یکم ژل بیحسی بکش به لثش یا یکم قطره استا بهش بده چون خواهرزاده منم موقع. دندون دقیقا همینجوری بود

استرس که داری اینطوری شده
خودتو آروم کن ببرش توی اتاقش سرشو یکم گرم کن شیرش بده ببین نمیخوابه

اوا بچتون بخوابون بعدش بلند شو کاراتو بکن

بزار تو آشپزخونه قاشق بریز جلوش باهاشون بازی کنه

یه غذای خیلی راحت بزار و یا به شوهرت بگو سر راه مرغ بریون بگیره خیالت از شام راحت باشه تمیز کاری هم یه چیز جدید از وسایل اشپزخونه بهش بده مثل سبد یا قابلمه بچه ها با اینجور چیزا خوب مشغول میشن نزدیک خودت بزار بمونه که نترسه

عزیزم اول آرامشخودت رو حفظ کن.بچه‌ها از آرامش مادر آروم میشن. اگر حس میکنی بچت چیزی میبینه و ناارومه مرتب قرآن پخش کن و خودت قرآن بخون.

براش همش چهار قل بخون به صورتش فوت کن. سوره ناس و فلق بیشتر بخون.برای مهموناتم باید غذا حاضری بگیری یا اگر خانوادت میتونن یکی بیاد کمکت‌ یا اگر با خواهرشوهرت تعارف نداری بگی زودتر بیان که غذا بذاری

عزیزم اصلا استرس نداشته باش
همه میدونن کسی ک بچه کوچیک داره خونش نامرتبه
همه چی رو برنامه نیس
بنظرم استرست بدتر باعث اشفتگی خودت و بچت میشه

بزارش تو کالسکه باهاش کم کم کار کن چاره ای نیست دیگه

کسیو نداری زنگ بزنی زود بیاد؟

سوال های مرتبط

مامان آراد مامان آراد ۸ ماهگی
بچه ها دیگه دارم روانی میشم یعنی اراد اصلا نمی ایسته ساعت 11شوهرم زنگ زده مهمان داریم غذا درست کن مرغ نبود تو یخچال گوشت در اوردمه گذاشتم ابپز شه سریعتر درست شه ارادم همش گریه گریه که بغلم کن همه اسباب بازیاشو ریختم جلوش تلویزیون روشن کردم اصلا نگاشونم نمیکرد میگفت فقط باید بغلم کنی خونه هم به هم ریخته ظرفا نشسته نمیزاشت ی پتوهم تا کنم تو بغلم برنجو خواستم ابکش کنم ی دستی سنگین بود همه ابش ریخت رو گاز دیگه اب ریختم تو ظرف گذاشتم جلوش یکم سرگرم بشه تا کار کنم ی 5دقیقه بازی کرد همه اشپزخونرو با اب یکی کرد خودشو کامل خیس کرد منم تازه میخواستم یکم کار کنم دوباره شروع کرد ب گریه لباساشو در اوردمه حوله پیچیدمه دورش تو بغلم تکونش میدادمو ی دستی کار میکردم ی بار پیازام سوخت زودپزم ندارم گوشتم هنوز نپخته اینم لخت تو بغلم با حوله اشپزخونه هم خیسسسس هول هولکی ک ظرف میشستم چاقو ها همه انگشتامو زدن از این ورم از انگشتام خون میومد😐😐 یعنی تو ی کلمه میتونم بگم روانییی شدمممم همشم تقصیر شوهرمه اگه زودتر بهم خبر میداد اینطور نمیشد اخه خونه کسی ک بچه 8ماهه داره ساعت 11باید خبر داد ک میان بعدم اگه مرغ بود سریع ی چی درست میکردم گوشتم هیچیشششش نپختهههه یعنی بخدا دیوونه شدمه از دسته این بچه و کارا یهویی باباش