زایمان طبیعی - پارت 2

معاینه برام انجام داد و گفت تیپ فینگری. نوار قلب رو هم گفت خوبه. با دکتر شیفت هم تماس گرفت و اونم همه چیز رو تایید کرد. یه سونو برام نوشت، گفت اینو انجام بده و دوباره بیا تا دوباره ازت نوار قلب بگیرم.
فرداش با همسرم رفتیم سونو گرفتیم. همه چیز عالی بود. وزن بچه یک هفته، نسبت به سنش کمتر بود، اما گفت اشکالی نداره. بند ناف یه دور پیچیده بود و گفت اینم اشکالی نداره. برگشتنی دیگه نرفتم بیمارستان. گفتم فردا مستقیم میرم پیش دکتر خودم.
فرداش رفتم دکتر و سونو رو دید و ماجرا رو براش گفتم. وقتی شنید تیپ فینگر بودم، تعجب کرد و گفت امکان نداره تو 39 هفته تیپ باشی. خودش دوباره معاینه انجام داد و با تأسف گفت آره تیپی😅🫤
گفت لگنت عالیه و یه زایمان خیلی راحت خواهی داشت، به شرطی که خودت دردت بگیره و باز بشی و آمپول فشار نخوای. نامه نوشت برام، برم پیش ماما زایشگاه، اون باهام ورزش کار کنه.
برگشتم پیش شوهرم و ماجرا رو با آب و تاب و پیاز داغ و ناز فراوون براش تعریف کردم🤪
فرداش با نامه رفتم زایشگاه و رفتم پیش ماما که گفته بود. تو نگاه اول عاشقش شدم 🥹 اونم دوباره معاینه کرد. گفت اینجا شلوغه و نمیتونم اونطور که باید روت وقت بذارم. اینجا شیفتم و باید به باقی مادرا برسم. شمارش و گرفتم و آدرس کلینیک خودش رو داد، تا برم اونجا باهاش کار کنم. گفت چون وقتت کمه، هر روز بیا تا زودتر نتیجه بگیری. چند تا حرکت بهم یاد داد، گفت فعلا اینا رو تو خونه بزن، تا بیای پیش خودم.
چند روز بعدش رفتم پیشش. یه ساعتی ورزش انجام دادیم. ازم نوار قلب گرفت و معاینه انجام داد. یه سانت بودم 😐 گفت دوباره بیا تا نتیجه بگیری.
من رفتم و تو خونه روزی یه ساعت ورزی و پیاده روی میکردم.

تصویر
۰ پاسخ

سوال های مرتبط

مامان مهیار مامان مهیار ۴ ماهگی
زایمان طبیعی - پارت 1

37 هفته بودم و هیچ علائمی از زایمان نداشتم. مثل هر هفته رفتم پیش دکترم برای چکاپ و اون گفت هفته بعد بیا تا معاینه لگنی برات انجام بدم.
38 هفته، رفتم مطب و دکتر اونجا نبود، گفت برید بیمارستان، شیفته. رفتیم بیمارستان و بخش لیبر نوار قلب گرفت و همه چیز خوب بود. تلفنی برای دکترم توضیح دادن و اون تایید کرد. چون برای معاینه استرس داشتم و آنقدر همه بد گفته بودن، میترسیدم، حرفی از معاینه نزدم و برگشتم خونه.
38 هفته و 3 روز بودم، بچه از صبح تکون نمی‌خورد. شیرینی خورده بودم و دراز کشیده بودم بازم خبری نبود. تا بعد ظهر صبر کردم و بازم تکون نمی‌خورد.
به شوهرم گفتم، سریع با مادرش تماس گرفت و منم یه دوش سریع گرفتم و شیو کردم و رفتیم بیمارستان.
اونجا سونو هام رو دید و نوار قلب ازم گرفت. 5 تا حرکت داشت و گفت خوبه طبیعیه. اما خودم راضی نبودم. نسبت به قبل خیلی آروم بود. اونجا گفت دراز بکش معاینه‌ات کنم. من یهو گرخیدم 😅 لحظه آیی که ازش فرار میکردم سر رسید.
پرستار خیلی خیلی مهربون بود. ازم پرسید تا حالا معاینه شدی، گفتم نه. گفت خب شلوارت رو در بیار، یه پات رو کامل بده بیرون و دراز بکش.
انجام دادم اما از خجالت داشتم میمردم و همش پام رو جمع میکردم. اومد نشست روبروم و پاهام و باز کرد و دستش و کرد تو. دو تا نکته برا کسایی که تا حالا معاینه نشدن:
اول اینکه اصلا خجالت نداره. من فکر میکردم همش میخواد نگاه کنه، اما اصلا نگاهش به سمت دیگه بود و فقط دستش و برد، اونم در حد چند ثانیه. آنقدر حرفه‌ایی برخورد کرد، اصلا احساس معذب بودن به من دست نداد.
دوم دردش. خیلی خیلی کم بود. کاملا قابل تحمل بود. از درد رابطه داشتن با شوهر هم کمتر بود. اصلا نگران نباشید.
ادامه دارد...
مامان حسین🤍 مامان حسین🤍 ۵ ماهگی
می‌خوام چیزی تعریف کنم که باعث شد من پوستم کنده بشه جون بدم
از حاملگی زایمان بچه داری لذت نبرم
الهی شکر که خیر بود اخرش..
پارت اول:
از روزیکه تستم مثبت شد همه چیز من عالی بود
خوب نه, عالی! از عدد بتا بگیر تا ان.تی
۱۷ هفته و ۶ روز بودم که رفتم آنومالی
با خواهرم رفتم که جنسیتو دکتر ب خواهرم بگه و بریم برای جشن
خوش و خرم رفتیم تو
دکتر درویشی گرگان..
هرچیزی می‌دید می‌گفت خوب نیست عالیه
فقط میگفت عالی عالی عالی..
تا دیدم چند لحظه‌ست سکوت کرده
ترسیدم
گفتم آقای دکتر چیزی شده؟
گفت نه بهت توضیح میدم
خواهرمم داشت فیلم می.گرفت..
گفت ببین همهچیزش عالیه ولی کلیه راست نیست!
گفتم یعنی چی؟
گفت نترس دخترم یک کلیه نداره, ۲۴ هفته دوباره بیا ببینم..
بعد تو چشمام نگاه کرد گفت صورتت جوریه که درم میخواد الان بغلت کنم کمکت کنم گفت گوش بده من خدا نیستم من ندیدم شاید هست
این دستگاهه با سایه کار میکنه شاید این نشونم نداد شاید من ندیدم
شاید توی لگنشه من الان نمیبینم
اصلا بخواب دوباره ببینم، بذار توی لگن جنین‌ رو ببینم
نگاه کرد نگاه کرد
خواهرمو صدا کرد گفت ببین یهچیزی میبینم اما مطعمن نیستم که کلیه باشه
برو ۲۴ هفته بیا
اگه هم تک کلیه باشه هیچ اشکالی نداره, انقدر ادما هستن ۵۰ ساله ۶۰ ساله میان اینجا تازه میفهمن یه کلیه ندارن
برو ۲۴ هفتگی بیا..
زدم زیر گریه گفتم طاقت ندارم دکتر
گفت بروپیش دکترت! گفتم مسافرته تا یه هفته نیست..
گفت بذار زنگ بزنم ب دکتر وثوق برو اونجا
گرگانیا میشناسنش, پریناتولوژیسته
نمی‌دونم چجوری اومدیم بیرون
من و خواهرم راه میرفتیم اون دستمو میکشید راه میبرد
من گریه میکردم
هنوز امید داشتیم..
پیاده داشتیم میرفتیم تا مطب وثوق
مامان حسین🤍 مامان حسین🤍 ۵ ماهگی
پارت چهارم
۱۸ هفته و ۲ روز شدم
رفتم پیش مقصودلو گند اخلاق
گفت واسه چی اومدی؟ گفتم آنومالی
اصصصلا نگفتم قبلا رفتم و اینجوری شده
در همون حال که داشت منو سونو میکرد با دستیارش شروع کرد به حرف زدن
راجع به کنکور فلان کس.. منو داری دارم از استرس میمیرم
هی با خودم میگم نکنه الان داره حرف میزنه دقت نکنه
دستیارش هم از قبل اومده بود گفت هیچ حرفی نزن
با ترس و لرز گفتم خانوم دکتر؟ اینو ک گفتم یه جوری نگام کرد گفت خانوم ساکت کارم تموم نشده عجله داری مگه؟ میخوای ول کنم؟ برو بیرون یه دور بزن بعد بیا! ول کرد!!
اروم گفتم ببخشید ادامه بدین..
ادامه داد و دیدم ب انگلیسی ب دستیارش گفت کلیه راست الان دم دستم نیست برمیگردم میگردم..
دق کردم دق...
رفت بقیه چیزها رو گفت دوباره برگشت گفت کلیه راست با اندازه های طبیعی ولی در موقعیت لگنی.
اخ نمیدونین چه خالی شدم..
چون دکتر درویشی گفته بود اگه توی لگن باشه ممکنه بره بالا اگه هم نره هیچ اشکالی نداره و کاملا مثل کلیه طبیعی هست.
تموم ک شد گفت خانوم هکه چیز طبیعیه پاشو
گفتم مشکلی نیس؟ گفت دکترت بهت میگه
اومدم بیرون منو شوهرم همدیگرو بغل کردیم و گریه...
چقدر نذر و نیاز کرده بودیم..
سریع ب دکترم پیام دادم درجا سین زد
گفت اصلا امینوسنتز نمیخواد جنین سالمه فقط برو اکوی قلب خیالم راحت بشه
شوهرم دیگه اروم شده بود اما من هنوز میخواستم که بره سر جای خودش.. مادرم دیگه..
اکو دادیم و قلب سالم بود
اونجا ب دکتر اسماعیلی ک گفتم کلیه اینطوریه
گفت ببین من بهت قول میدم بعد تولد ببری رفع شده
چون من همه بچه‌ها رو یه بار نمی بارداری میبینم یه بار دو هفته بعد
و خیلی از مسائل خود ب خود حل میشه
بعدم
مامان پِش پِش🖇️🫀 مامان پِش پِش🖇️🫀 ۷ ماهگی