۴ ماه بود که اقدام داشتم و باردار نشدم ،بعد از اون تازگیا واکسن زدم و دکتر بهم گفته تا ۳ ماه اقدام نداشته باشم ،و گفت بهم اصلی ترین علت باردار نشدن استرسه ،(درصورتی که هیچ مشکل دیگه ای نداشته باشی)
اما من از وقتی که تصمیم به اقدام گرفتم و با گهواره آشنا شدم استرسم ،فکر و خیالم به شدت بیشتر شده
هرماه میومدم و تجربه ها و علائم بقیه رو میخوندم و با هر علامتی که مشابه به بقیه بود کلی امیدوار میشدم که اره منم باردارم ،با هر لکه بینی فکر میکردم که لانه گزینیه،با هر تاخیری فکر میکردم که علتش بارداریه و....هزاران هزار فکر و خیال
اما نمیدونستم با اینکار دارم قدم به قدم از بارداری دورتر میشم
فقط و فقط استرس وارد میکردم به خودم ،به همسرم ،
با کلی قاطعیت به همسرم میگفتم من فلان علامتو دارم داری بابا میشی اون بنده خدام کلی ذوق میکرد و با پریود شدنم ذوق جفتمون کور میشد
الان من ۳ ماه وقت دارم ،برای اینکه روی خودم کار کنم ،روی تقویت همسرم کار کنم ،میخوام این ۳ ماه رو دور باشم از هر فکر و خیالی ،از هر استرسی
برای همین میخوام گهواره رو فعلا پاکش کنم ،گهواره هیچ مشکلی نداره ،اتفاقا خیلی به اطلاعت آدم اضافه میکنه،اما برای آدمای استرسی مثل من سمه پس پاکش میکنم و هروقت که به امیدخدا جواب گرفتم و باردار شدم دوباره نصبش میکنم
ازتون میخوام که واسم دعا کنید ،مخصوصا مامانایی که تو راهی دارید ،دعا کنید برای همه تا بتونن لذت مادر شدنو، لذت مثبت شدن آزمایش و بی بی چکارو بچشن 🥺❤️
بمونه به یادگار :۱۴۰۴/۴/۲۲

تصویر
۷ پاسخ

برنامه گهواره استرستو بالامیبره .تجربش کردم الان بیخیالش شدم بهترشدم

مادر هم شدی نصب نکن همش استرسه

عزیز دلم منم دقیقا مثل توهم شرایطم با استرس بدتر میشه من هشت ماهه اقدامم 💔 امیدوارم به زودی زود جواب بگیری و مثبت بشی و با ذوق بیای شرایط بارداری تو بگی ...

مطمئنم که با خبر بارداریت بر میگردی🙂💛

ایشالا با خبر بود دوباره برگردی.برا منم دعا کن

ایشالا بزودی دامنت سبز بشه جانم

انشالله عزیزم

سوال های مرتبط

اقدامیivf اقدامیivf قصد بارداری
به عقب که برمی‌گردم... زمانی که بچه بودم فکر می‌کردم مادرا وقتی دعا می کنن پیش خدا... سریع مادر می‌شن... تو بازی های بچگونه‌ام همیشه مادر بودم... بچه داشتم و باهاش بازی می‌کردم... همیشه فکر می‌کردم بزرگ بشم خدا بهم چند تا بچه می‌ده؟ اسم انتخاب می‌کردم... نفس... پریناز... دلسا... مهیاس و... هر بار یه اسمی که به دلم بشینه... عاشق بچه های فامیل بودم و اونا هم دوستم داشتن... تو دوران مدرسه وقتی با دوستام واسه سرگرمی فال می‌گرفتیم و مثلا بهم می‌گفتن تو فال نشون می ده سه تا بچه داری ذوق می‌کردم... وقتی ازدواج کردم و همسرم هم عاشق بچه بود و می‌گفت سریع بچه بیاریم... با وجودی که هیچی از اقدام و بچه داری هاش نمی‌دونستم با وجود استرس ها فقط به خاطر اون عشق قبول کردم... یه ماه... دو ماه... چند ماه... یه سال... دو سال... چرا نمیشه؟ چرا نشد؟ ۱۸ سالگی... ۱۹ سالگی... ۲۰ سالگی... سنم که کمه چرا نمیشه؟ دکتر برم؟ باشه... دکتر و سونو و آزمایش... سریع ivf کن... چرا؟ ivf چیه اصلا؟ مشکلم چیه؟ ذخیره تخمدان کم... ۲۰ سالگی منی که از بچگی فوبیا آمپول داشتم کلی آمپول و دارو و استرس و ناراحتی رسید به تخمک کشی... نشد... نا موفق بود...
از ۲۰ سالگی انگار افتادم تو ۲۲ سالگی... ۴ سال اقدام ناموفق... ۴ سال در آرزوی فقط یه دونه بچه... شاید این ماه... شاید ماه بعد... شاید این دکتر... شاید این دارو... همسری که دیگه مثله اوایل نمی‌خنده... دلی که گرفته... خونه‌ای که سوت و کوره... نگاه هایی که عوض شده... اقوام و دوست و آشنایی که هر کدوم شون یه نظر می‌دن... و منی که تو ۲۲ سالگی حس می‌کنم پیرم و هیچی از زندگیم نمی‌فهمم!