امروز پسرمو دکتر برده بودم برا دلدردش موقعی که نوبت میگرفتم یه خانوم با بچه اش اومدبچه اش حدود 4یا 5ماه بودگفت دکتر بهش نمیدونم چه دارویی نوشته بود به جای 3قطره ده قطره داده بوداز وقتی که دارو خورد بی حرکت چشاش سمت بالا سر بی حرکت و بی حس فقط مردمک چشاش حالت دور از جون فلج روبه سقف بود از منشی پرسید منشی رفت به دکترش گفت دکتر هم کلی دعواش کرد که چرا این دارو رو که 3قطره بود بهش 10 قطره دادی صورتشو فلج کرده بود عوارض دارو واقعا وحشتناک بود طفلی بچه هیچ حرکتی نداشت دکتر براش یه آمپول نوشت که نصفشو براش زدباید یکساعت تو مطب مینشست تا آمپول اثر کنه گفت دکتر گفته اگه خوب نشد نصف دیگهآمپولو باید بزنه اونجا که نشسته بود بچه تو بغل مامانش خوابید بیدار که شد حال بچه خوب شده بود و اینور اونورو نگاه میکرد مامانش. فت پیش دکتر گفت ببریدش خونه اگه باز اینجوری شد باید ببرید بیمارستان یعنی تو این حدود یکی دوساعت همه ی کسایی که منتطر بودیم نوبتمون بشه نه تنها استرس مریضیه بچمونو داشتیم همه چهره ها نگرتن اون بچه بودیم هی از مامانش سوال میکردن که حالش چطوره خدارو شکر خوب بود رفتن خونه .. واقعا مادر بودن چقد سخته وقتی بچه مریض میشه چه بچه ی خودمون چه هر بچه ی دیگه چقدر نگران میشیم چقد برا مادر سخته استرسا همش رو مادره و مخصوصا این اتفاقای ناخواسته چقد مادر سرزنش میشه در کنار استرسی که داره باید حرف دیگران هم بخوره و بدوش بکشه خدا اول به مامانا بعدهمه ی بچه ها سلامتی بده 🙏🏼❤💚🌹❤❤❤💚💚💚

تصویر
۸ پاسخ

عزیزم😍
الهی شکر که خدا نگرانی مادرشو و دعاهای شما مادرهاییکه اونجا بودین رو بی‌جواب نزاشت🙏🏼🙏🏼🙏🏼

شاید قبلا مشکل داشته

بمن یبارداروخونه اشتب داد

درسته مادره تقصیر داشته ولی با مشلغه فکری امروز دکتر باید سه بار تاکید کنه این داره رو حتما حتما سه قطره بده بعضی از دکترها فقط بلدن یکبار اونم تند تند بگن رد شن

وای چه قطره ای بود نفهمیدی ؟؟
این دارو آنقدر حساس دکتر باید خیلی تاکید کنه به نظرم 😪

حالا چی بوده قطره
اگه انقد خطرناک بوده چرا جایگزین نداده

خداروشکر ،خدا برای هیشکی میاره من شنیدم ناراحت شدم ،ان شا الله اثر دارو بره و بهتر بشه

دقیقا گلم. من همیشه هر چی دکتر میدا از بقیه جاها یا اینترنت نگاه میکنم نکنه دکتر استباه کنه نکنه خودم اشتباه فهمیده باسم خیلی خیته

سوال های مرتبط

مامان باراد مامان باراد ۳ سالگی
مامان 💙راد💙 مامان 💙راد💙 ۳ سالگی
یه مدت با راد که میرفتیم خانه بازی با یه دختر هم سن خودش به نام آسمان دوست شده بود

امروز که رفتیم، پرسیدم آسمان نیست، گفتن که ااااا خبر ندارین
تو خونش عفونت داره و بستری شده، چند هفته تب داشته و خوب نمیشده
یادمه سه هفته پیش قبل مشهدمون مامانش ویروس گرفته بودو از ماشین نیومده بود پایین
اما آسمان اومدو بازی کردو ۴ روز بعد بیشتر بچه‌های اون روز مریض شدن و زنجیره ویروس اتصالشو قویتر کردو حسابی بقیه رو درگیر کرد

امروز به منشی خانه بازی گفتم کاش شرایط طوری بود که خونواده‌ها رعایت میکردن
وقتی یکی از اعضای خونواده بیماری ویروسی داره
اگر بچه نشونه‌ای نداره ، برای این نیست که مریض نیست اون ناقل میتونه باشه
منشی میگفت مامانش استوری میزاره و به دکتر و بیمارستان و … بد و بیراه میگه برای تشخیصشون
گفتم خب حق داره چون بچه‌اش مریضه پاره تن شه
اما میدونه با اینکاری که کرد چقدر آه بقیه رو خرید که اینقدر بچه‌های اونجا مریض شدن و بستری شدن
واقعا از صمیم قلب برای همه آرزوی سلامتی میکنم😍😍✌🏼✌🏼
اما خودمون رو هم که نمیشه به کوچه علی چپ بزنیم
یسری چیزها دست خودمونه رعایت کنیم
همیشه از بقیه توقع انسانیت داشتن که درست نیست
کی قراره وجدان ما بیدار شه…
مامان ❤️امیرحسام❤️ مامان ❤️امیرحسام❤️ ۳ سالگی
سلام خانومای گل... نمیدونم این چه داستانیه یعنی هر موقع که پسرمو میبرم بیرون یا خانه بازی فرداش از دماغم میزنه بیرون دیروز بردمش خانه بازی از صبح بیدارشده میگه گلوم میسوزه دلم درد میکنه دقیقا یه هفته پیش هم بردمش خانه بازی فرداش همین موضوع بعد بردمش دکتر گفت ویروسه نمیدونم این چه ویروس کوفتیه که هر وقت بیرون میریم بچه ی منو میگیره یعنی بچه های دیگه رو تو کوچه هر روز میبینم ماشاللههزار ماشالله سر حال و سرزنده دارن بازی میکنن و دست و پاهاشون همه کثیف و خیس عرق غبطه میخورم چرا بچه یمن اینجوریه... یعنی بیرون نبرمش مثلا خیر سرم میبرم حالو هواش عوض شه بدتر ببخشید این حرفو میزنم شرمنده میرینه تو حالم منتظرم دکترش بیاد ببرمش دکتر بخاطر گلو و دلدردش... اوففففف یعنی از صبح تا حالا زهرمارم شده انقد که این بچه غر زده نق زده گریه کرده داروهاشو که سری قبلداده بودو بهش دادم اصلا بگو یه ذره تاثیر من هر سری با دکترش باید قرار داد ببندم با این وضعیت.. والا به خدا گرفتاری شدیما... 🤦🏻‍♀️😖😥😮‍💨😮‍💨😮‍💨
مامان دریا 🩷 مامان دریا 🩷 ۳ سالگی
تا همین پارسال،منو جناب همسر سخت مشغول بچه داری و چالشاش بودیم ،از خودمون فراموش کرده بودیم!!
یک شب باهم صحبت کردیم که این رویه درست نیست و دریا احتیاج به یک پدر و مادر سالم داره 🥰 (چه از لحاظ روان و چه از لحاظ جسمی)

خلاصه استارت ورزش و دادن آزمایشات و خوردن مکمل ها زده شد (مثله روال قبل از بچه دار شدنمون 🥰💫
حالمون در عرض دو، سه ماه
ازین رو به اون رو شد 😍

یک سری مکمل ،در کنار تغذیه سالم ،نقش اساسی دارن در تقویت اعصاب و کاهش پرخاشگری،افسردگی
مثل
💊ویتامینD3(زیر ۶۰ نمیزارم بیاد)
💊 گروه ویتامین B,به خصوص B12(زیر ۶۰۰ نمیزارم بیاد )و B6
💊اسید فولیک
و💊منیزیم جان 😅به خصوص اگه مصرف قهوه و چاییتون زیاده 😊
مصرف💊 قرص آهن هم که بستگی به ذخیره آهنتون داره 😊
چند روز پیش ،خونوادگی 👨‍👩‍👧رفتیم و آزمایش خون دادیم 😊
چند روز قبل از آزمایش ،دریا رو حسابی آماده کرده بودیم برای آمپول 😉
بهش گفته بودیم که دردش مثله نیش یک زنبور کوچولو 😎من دکتر میشدم یا برعکس ،و بهم امپول میزدیم 🤭
روز تزریق ،عروسک مورد علاقش همراهش بود که اونم ناظر باشه 😅،و منم براش یک استیکر به عنوان جایزه برداشته بودم ،بعدم بهش قول داده بودم که بعد تزریق میریم برات یک استیکر گل رز که دوست داری میخریم 🥰دریا عالی همکاری کرد و خیلی تشویقش کردن 😇 فقط ماااا نمیدونستیم که ازمایشو ازش خوابیده میگیرن !😅دریا هم به هیچ وجه حاضر نشد دراز بکشه ،آخر سر نشسته ازش نمونه گرفتن با گارد ویژه محافظتی 😅😅
دریا چون ناشتا بود ،بلافاصله بهش ابمیوه دادیم .
♥️راسی قبل ازمایش بچه ها،بهشون حتما آب زیاد بدید تا
(خون رقیق باشه و رگ ها قشنگ دیده بشه و نمونه گیری راحت تر انجام بشه )
مامان دلی😍 مامان دلی😍 ۳ سالگی
منبع :خبرگزاری فارس

🔹قدم نورسیده مبارک!

تا حالا شنیدید که می‌گن: «قدم نو رسیده مبارک»؟
دیشب من واقعاً قدمِ مبارک یه نوزاد رو دیدم.

توی یکی از بیمارستان‌های زنان و زایمان تهران، وقتی یه مادر تو اتاق عمل داشت سزارین می‌شد، یه موشک به سمت بیمارستان اومد. موشکی که احتمالاً ساخته‌ی شرکت‌های تسلیحاتی اسرائیلی مثل آی‌ام‌آی یا رافائل بود.
همون موشک‌های دقیقی که به قول خودشون فقط «اهداف نظامی» رو می‌زنن و قراره برای ما ایرانی‌ها «دموکراسی و صلح» بیارن!

اما این یکی، درست وقتی به بیمارستان برخورد کرد، منفجر نشد.

موشک، توی آسمون سر خورد، به هدف خورد... ولی نترکید.
و این یعنی نه فقط جون اون مادر و نوزادش نجات پیدا کرد، بلکه جون ۶۰–۷۰ تا مریض دیگه هم حفظ شد.

بیمارستان رو تخلیه کرده بودن و مریض‌ها رو برده بودن تو محوطه‌ی باز بیرونی.
مادر، تازه چشماش رو باز کرده بود؛ با تعجب خودش رو زیر یه درخت وسط پارک دید، نه زیر سقف اتاق عمل.
بی‌قرار بچه‌اش بود، و نمی‌دونست چه اتفاقی افتاده.
پرستارها که نوزاد رو آوردن و نشونش دادن، یه نفس عمیق و آروم کشید...

پ.ن:
برای آدمی مثل من، با ایمانی که بیشتر وقت‌ها لنگ می‌زنه، خدا توی همین لحظه‌ها راحت‌تر پیدا می‌شه تا توی کتاب‌های قطور دعا.
من خدایی رو می‌شناسم که، با وجود هزار و یک کنترل کیفیت توی صنایع نظامی رژیم، باز هم کاری می‌کنه که یه موشک عمل نکنه... فقط برای اینکه یه بچه به دنیا بیاد.

این روزها، خدا رو خیلی بیشتر از قبل حس میکنیم