خوش. به حالتون. خیلی چیزا تجربه کردین من تو زندگیم. هیچی. تجربه نکردم. حتی یه دوس پسر. گوزو🤣🤣🤣
هم دانشگاهیم بود با همسرم رفتیم دانشگاه برا مدرکامون اونجا دیدمش ولی خوب برام اهمیتی نداشت دیدنش چون با انتخاب همسرم بهترین کارو کردم و الانم بعد گذشت ۱۰سال راضیم
من هر موقع از کنارش رد میشم بغلش میکنم 😂
من هنوز رد نشدم
ولی کارت عروسیمو براش برده بودن
منم ماه محرم دیدمش تعجب کرده بود بچم کنارم بود 🤣
حسرت☠️😐
اره
چند ماه پیش با زنو بچه ش دیدمش تو خیابون
مث مردم عادی از کنار هم رد شدیم
دوست پسر نداشتم ولی خواستگار سمجی بود چندماه پیش که حامله بودم جلو درِ خونه مامانم ایستاده بودم اونم رد میشد باماشین
بعد رفته بود فوری زنگ به خواهرم زده بود که آمارمنو بگیره خواهرمم جواب فضولیاشو نداده بود دماغ سوخته شد😝
ادی دیتومه لکنم رد بو جورکی چاو لکردم😂
من دوست پسرم نبود ولی تویه عروسی تو روستا برام شماره فرستاد منم پاره کردم بعد عصبانی شد اومد جلو گفت فک کردی خیلی خوشکلی 😡وقتی ازدواج کردم دوباره توی عروسی دیدمش همش نگاه میکرد دلم سوخت براش
آره دیروز که از بیمارستان مرخص شدم اومدم دیدمش محکم بغلمکرد کلی قربون صدقم رفت 😂😂😂😂😂😂
ومن توجنگ دیدمش نصف شب بودبچه هام بیرون بودن خودش وخواهرش ردشدن بعدراهی ک رفتن رودوباره برگشتن منم بچه هاموگرفتم وامدم خونه وبعدچندروزدوباره مابخاطرموشک ریختیم بیرون دوباره باموتورامدمنوباشوهرم وبچه هام دیدخودش خواست بره بانامزدقبلیش ازدواج کنه هرچی گفتم نرو
من یه وقتایی یادش میافتم ، میگم کاش یه بار دیگه ببینمش ولی بعییییده خیلی بعید ، چون دیگه کلا تهران نیستم از اونم خبری ندارم ، اخرش خیلی با کلاس خدافظی کردیم ، شوهرم اومده بود خاستگاری بعد اون میگفت ببین خوب فکراتو کن ، بعد یه هفته بعد بله برونم شد آخرین تماسم بود اون شب ، گفت ایشالا خوشبخت بشی ، هر وقت دوباره تنها شدی من همیشه هستم 😶
خب بزار من بگم خیلی تخس و از طرفی با حسرت نگاه میکنه
روزی که اومد تو شیرینی بهش تعارف شد تو جمع گفت یعنی انقد زود؟ هنگ کرده بود انگار تو ذهنش فکرشو نمیکرد بشه
یا شبی ک تو تالار بودیم بهش زنگ زدم که چرا نمیای؟ گفت مگه امشبه... انقد خورده بود اوضاش خوب نبود اومد ی عکس انداخت و رفت...
اون مرد کسی نیست جز برادرشوهرم🥴
۶ ساله ازدواج کردم تازه چند ماهه باهام اوکی شده میگه و میخنده تقریبا
آره من چند ماه پیش اسفند ماه مریض شدم با مامانم رفته بودم دکتر خیلی حالم بد بود نمیتونستم سرپا بایستم مامانم کمکم کرد که رو صندلی بشینم یه لحظه سرمو آوردم بالا دیدم دمه پذیرش ایستاده یه لحظه چشم تو چشم شدیم فکر کنم کسی رو آورده بود دکتر من متوجه نشدم کی بود از بغلم رد شد رفت بخش سرم میزنن تو اون حال چند بار سرمو آوردم بالا سمت اونجا که سرم میزنن نگاه کردم هر بار نگاه کردم دیدم داره منو نگاه میکنه دیگه من نوبتم شد که رفتم تو بعد که اومدم بیرون دیگه ندیدمش خلاصه تا چند وقت از تو فکرش بیرون نمیومدم آخه قبلا نا خیلی دوسش داشتم ولی متاسفانه قسمت هم نبودیم
فامیل همسایمون بود ب دلایلی نشد باهم ازدواج کنیم من۲تا بچه دارم اونم ۲تا ولی هنوزم الان بیاد خونه همسایمون من خونه مادرم باشم ب همسایمون میگه برو بگو بیاد دم در ببینمش منم دوسش داشتم
ندیدمش
دوس دارم ببینمش ببینم ری اکشنش چیع
چند ماه پیش دیدمش پیش خانواده ها بودیم هول شد بم گفت خوبی ابجی
نه چون با دوست پسرم ازدواج کردم😂
دوست پسرم اول و آخر شوهرم بود که تبدیل شدیم به خانواده
من اکسم فامیل بود حالا ازدواج کرده زنشم فامیله اونروز تو روستامون دیدم نگاش نکردم با نامزدش دختره سلام علیک کردم دختره هم چنان سر سنگین بود که نگم هیچ اکسم اکسمم میگم ی هفته ۱۰ روزی باهم بودیم دختره هم میدونست بعد رفت باهاش رل زد
هیچی فقط خیلی تخس نگام میکنه البته واقعا دوست ام داشت خانواده ام ندادن یه بار یکی از فامیلاشون که دوستم باهاش میگفت جمع شده بودیم بهش گفتن عروسی میای اولش گفت نه بعد گفت آره میام میخوام دختری که دوست داشتمو ببینم
اره منم محرم دیدمش اون هنوز ازدواج نکرده با دخترم خالش دوستم میگه بعد تو دیگه ب هیچکس دل نبست که نبست😐😂
روزانه پیام مشاور، متناسب با سن کودکتون دریافت کنین.
سوالاتتون رو از مامانای با تجربه بپرسین.
با بازیهایی که به رشد هوش و خلاقیت فرزندتون کمک میکنه آشنا بشین.