خانما کیا وضعیتشون مثل منه ; بخاطرشیطونیا واذیتای دخترم خیلی کم میرم خونه مامان آخرین باری که رفتم اصلا یادم نمیاد امشب رفتیم روضه ساعت ۱۱ ونیم بردم مامانمو برسونم دخترم گریه کرد که بریم خونه مامان جون تا۱۲ونیم نشستیم می‌خواستیم بیایم بابام بنده خدا اومد دخترمو بوس کنه دخترم ی دونه محکم زد توچشمش بعدم دستشو گاز گرفت قشنگ همون لحظه کبود شد چ کنم با این رفتاراش
خودم که دلم نمیاد ولی به شوهرم بگم این دفعه فلفل بزنه به دهنش بلکه ترک کنه ینی بزرگتر بشه خوب میشه تو خونه زندان شدم پارک میبرمش ولی خونه کسی ن طاقت ندارم حرص میخورم ازکاراش درست بچه اما نمیدونم ريشش کجاس چرااینجوری شد

نمیدونم چرا بچه های الان دست بزن پیدا کردن😔
دختر منم زرتی زرنی کتکمون میزنه.با اینکه اصلا جلوش دعوا نمیکنیم

پسر منم همینطوره بابام اینا اومدن خونمون یه چک توگوش بابام زد یکی هم تو گوش مامانم، مشکل بچه های حالا خونه آپارتمانی هست اگه یه خونه حیاط دار داشتن آنقدر آب و خاک بازی میکردن که انرژیشون تموم شه نتونن چشم باز کنن چه برسه به زدن

منم ماهی یک بار شایدم دیرتر برم.. از بس اذیت میکنه.. اصن دوس ندارم باهاش جایی برم. یا پرت میکنه یا ب وسایل دست میزنه جدیدا هم ک همش جیغ جیغ...

منکه زندون خونگی شدم از دست پسرم هیچ جا نمیرم دیگه فقط تا تو کوچه و پارک اونم تهش با ناراحتی باید برگردیم از دست کاراش

فلفل نه اصلا اولا باید ریشه یابی شه از چت جی بی تی کمک بگیر عالیه به خدا منو که خیلی کمک کرده ، بعدم آره قطعا طبیعیه بزرگ بشه تکرار نمیکنه ببین اول روش رفتار درست تو این شرایط رو یاد بگیر بعددددد هی ببرش تو جمع ، از جمع فراری شدن راهش نیس

منم پسرم خیلی اذیت میکنه سعی میکنم زیاد جای نرم واقعا خیلی اذیت میشم همش به پسرم چیزی میگن الان چند روزی هست خونه ی کسی نمیرم

دختر منم شیطونه ما هر روز ی روز درمیون خونه پدرشوهرم میرفتم الان ک یاس بزرگتر شده سختمه همش برم اونجا نمیرمم غم عالم میاد سراغم اونجا حالم خوب میشه مادرشوهرم همش میگ عب نداره بچس دیگ با اینک میریم اصلا دیگ سمتم نمیاد ولی شیطونی میکنه جدیدا هم دوست شوهرم بهش گف چطوری پدرسگ الان یاد گرفته ب همه میگه بلانسبت شما پدرسگ خیلی زشته من می‌میرم و زنده میشم💔

پسرم قبلا در پارک بچه ها را میزد. یه بار بهش گفتم اگه نی نی ها را بزنی، دد تموم میشه و برمیگردیم خونه. همون روز یه بچه را زد. و من هم بلافاصله قرارمون را یادآوریش کردم و هرچقدر گریه کرد، برگشتیم خونه. دیگه درست شد.