۵ مرداد ۱۳۹۳ عروسی یکی از دوستای صمیمی دانشگاهم بود با بقیه بچه ها هماهنگ کردیم و رفتیم‌ عروسی البته با خانواده دعوت کرده بودن اما چون مختلط بود بعضیا نگفته بودن و با پارتنرشون اومدن اما خانواده من میدونست ماشین و برداشتم رفتم دنبال سه تا از دوستام که که مثل خودم سینگل بودن 🤭 اخی نگم براتون که چقدر دوستم ماه شده بود موقع عکاسی بود اومدیم‌عکس‌بندازیم یهو داماد گفت دوستای من چی؟ عروسم گفت بگو بیان خب همونجا بود ک اولین بار دیدمش اخماش انقدر زیاد بود که به دوستم گفتم خب اذیت میشه نمیومد گفت کی گفتم دوست داماد دیگه همون کت سرمه ای ببین چقدر اخم داره خندید گفت ولی جذابه گفتم منکه خوشم نیومد از اخم‌ کردنش موقع انداختن عکس یکی‌از دوستای دیگه داماد گفت عه شما لباستون سبزه بیاین کنار‌من با کت من ست شیم اونم کت شلوار ست پوشیده بود من ناخواسته خندیدم وعکس انداختیم نگو من زیر نظر یه بنده خدایی ام که هر لحظه داره اخماش بیشتر و بیشتر میشه
اخر شب شد و از اونجایی که دوستان سینگل بنده در عروسی بختشون باز شده بود من فقط سرم کلاه رفته بود تنها برگشتم خونه فاصله خونه ما تا تالار زیاد نبود ما مرزداران بودیم عروسی پونک نزدیک خونه بودیم من راهنما زدم بپیچم تو پارک ک دیدم ماشین پشت سرم مدام چراغ میده نگه داشتم که از اینه دیدم‌ عه اینکه همون اخمو هست شیشه رو خیلی کم دادم پایین گفتم بله گفت میشه ی لحظه بیاین پایین ؟ گفتم چرا؟ گفت خانم عزیز من قصد مزاحمت ندارم فقط چند لحظه رفتم پایین گفتم امرتون؟ گفت از سرشب تاحالا دارم با خودم کلنجار‌میرم‌ بگم یا نه اما آخرش گفتم‌نگم تو دلم میمونه من تهران زندگی نمیکنم دارم برمیگردم شهرمون اگه میشه شمارتونو داشته باشم برای آشنایی؟ گ

۱۱ پاسخ

خببب تعریف کنننن

اره خیلی جذاب تعریف میکنی😍😍 استعداد نویسندگی داری گلم❤️

حالا آقا اخمش برا چی بوده؟
مذهبیه؟ لباس تو خیلی باز بوده؟

دمت گرم با این قلمت🤩🤩

عزیزممممم🥰🥰🥰

وای توروخدا تا آخرش بنویس
اصلا هم به نظرات منفی اهمیت نده
خواهش میکنممممم

احساس میکنم این رمان و خوندم

جونممممم😍

خببببب

ای جاااان🥹🥹🥹🥹💕

اخیییی ی رمان واقعی🥹

سوال های مرتبط

مامان سامیار👶🏻🩵 مامان سامیار👶🏻🩵 هفته هجدهم بارداری
ی سوال میپرسم بگید مشکل از منه یا اطرافیان امشب شوهرم گفت بریم پیاده روی مثل هرشب (میریم دنبال مامانم بعد میریم پارک پیاده رویی) بعدش همین که سوار ماشین شدم از شیشه سمت خودم دوتا پسر دیدم بستنی دستشون بود ضعف رفتم بگم اولین بار بود آنقدر دلم ی چیزی میخواست تو بارداریم اولین ویارم بود بعد رو به شوهرم گفتم وای چقدر دلم بستنی خواست از این سوپرمارکتیا نهایت بستنی شیری ۲۰ تومنه بعد گفت نه پول ندارم چک دارم اصلا آدم خسیسی نیست منم شکه شدم زدم زیر گریه تو دل خودم باورم نمیشد بعد رومو کردم به شیشه اشک ریختم تو دلم ساک ساکت هی زد به دستم هی زد تو دستم منم عصبی شدم زدم تو دستش داد زدم گفتم ی دقیقه تو خودمم ولم کن دیگه دیدم همون لحظه مامانم از در اومد بیرون سوار ماشین شد گفت چی شده گفتم بهش که بستنی خواستم و .... بعد اونم ساکت بود هیچی نگفت آخرش که داشتیم برمیگشتیم بعد من گفتم مامان امشب حال نداشتیا برگشت گفت چرا جلو در خونه من داد زدی مگه من تاحالا جلو در خونت داد زدم تو عن منی و خفه شو اینا حالا نمی‌دونم مشکلل از منه یا از بقیه
مامان ❤️❤️❤️ مامان ❤️❤️❤️ هفته بیست‌وچهارم بارداری
سلام خانوما خوبین؟ تروخدا میشه کمک کنید راهنماییم کنید اونایی که چندقلو داشتن؟؟ من الان بارداریم سه قلویی هست توی ساک های جدا. دیروز رفتم سونو واژینال، قلب داشتن خداروشکر. الان دکتر بودم تا سونومو دید بااینکه همه چیز خوب بود گفت باید برای اینکه دوتای دیگه سالم به دنیا بیان و زنده بمونن، یکیش رو دفع کنیم. بعد گفت دست نگه داریم تا یک ماه دیگه که سونوی انتی داری اون موقع تصمیم میگیریم. اینم بگم دکتری که رفتم جنین شناسه و دکتر خیلی خوبیه ولی خب همه چیز دست خداست و من توکلم به خداست. گفت خیلیا هستن ۷ ماهگی چندقلو رو به دنیا میارن صحیح و سالم خیلی هاام هستن که یهو تو پنج شش ماهگی همه ی بچه ها از بین میرن‌. گفت من مجبورم همه ی احتمالات رو به تو بگم. از طرفی هم گفت ممکنه اگر یکیش رو بخوایم حذف کنیم، دارویی که میزنیم ممکنه اونیکی هارو هم سقط کنه. حتی اگه خدایی تکرده توی سونوی انتی مشکلی باشه و اونی که خدایی نکرده مشکلی داره رو بخوایم حذف کنیم، بازم ممکنه بقیه هم سقط بشه. گفت هیچ چیز تو بارداری چندقلو صددرصد نیست. من الان خیلی نگرانم بخدا دیشب اینقدر خوشحال بودیم خانواده هامون چقدر خوشحال بودن چون قلبشون تشکیل شده بود بهشون گفتیم ولی الان منو همسرم خیلییییی ناراحتیم توکلمون فقط به خداست میشه اگر تجربه ی مشابه خودتون یا اقوامتون دارید به من بگید؟؟؟
مامان فائز مامان فائز هفته بیست‌وسوم بارداری