سلام خانما اصلا حالم خوب نیست حالم از اینکه دخترم بهم میخوره از بس خانوادم هی میگن بپه ک مال خانواده شوهرته برچی ما زحمت بکشیم تو بخوای جدا بشی بچه هاشونو بدی دستشون من بچه مردم نگه نمیدارم بخدا دیگه خسته شدم چرا دختر شدم ک حتی اختیار بچمم ندارم خانوادم اینجوری نبودن سر بچه اولم پوستشون کنده شد اخرم مادر شوهرم ن گذاشت ن برداشت گفت زنکه سیرابیه هرجا اب میکشنش شما دارین بر بچه من زحمت میکشین اخرم مال منن دنیااروسرم خراب شد از اول ازدواج درگیر این حرفام و بشدت باهاش مخالفم الانم خیلی حالم بده دلم میخواد خودمو با دوتا دخترام خلاص کنم راحت شیم از شانس بچه هامم دخترن همش فکر میکنم عاقبت اینام مثل من بشه چ خریای کردن با غریبه ازدواج کردم الان ابجیم شوهرش پسر عمومه بچش روی چشم پدرو مادرمنن میگن این دیگه مال خودمونه خیلی دلم میشکنه شوهر نفهمم نثل مامانش بزرگ شده رفتادش مثل پیر زنهای ۸۰ ساله ی هی میگه فقط شیر بچه از توئه بچه من درست کردم هرچی ام توضیح میدم نفهم نفهمه نمیدونم چطور تحمل کنم ب چ بدبختی بچه ب دل میکشم کلی عذاب واذیت تحمل میکنم استراحت و امپولو این چیزا موقع زایمان تیکه پاره میشم بدنم زیباییم جوونیم همه چیم نابود نیشه با بچه شب بیداری میکشم ب بدختی بزرگش میکنم ک اخرم بگن بچه مال مایه تو هیچ کاره ای فقط شیری میخوام خفشون کنم خدا چرا من دختر افرید اخه

۱۴ پاسخ

سلام عزیزم ! حرفاتو شنیدم ، چه خوبه که اینجا رو‌مکانی دونستی برای حرف زدن . تا می تونی حرفا و رنجا و عصبانیتهات و اینجا اشتراک بگذار تا کمی سبک بشی ! اما همه ما در زندگی سنگلاخهایی داریم که بخاطر بچه هامون بایپ اونا رو مدیریت کنیم و خودمونو نبازیم و گوشمونو به خرفهای چرت ببندیم . قطعا روزهای خوش از راه می رسه ، فقط به دلایل مهمی فکر کن که باید بخاطرش زنده بمونی مثل همین نی نی که تعمت خداست . مثه اون دو تا دخترات که ممکنه در اینده به زیبایی بدرخشند . پس بخاطر اونها گوشاتو ببند و بگو به ادرار بچه هام . اصلا توجه نکن . به زندگی فکر کن و راه های شاد زیستن و پیدا کن

گلم الان دیگه تو تنها نیستی دونفر تو تکیگاهشونی تورو میبینن پس هیچ شکستی از خودت پیش دوتا گلی که داری نشون نده هیچ توجهی به بقیه نداشته باش فقط فقط به خودت و فرشتهات اهمیت بده

الان که بقول خودت جوون هستی و ازش سری اینجوری رفتارش وقتی پیر بشی چی! به نظرت بهتر میشه!!

حرف مردم پایان نداره

جدا شدن یعنی چه گلم بچه داری دوتا فرشته داری مال من مال تو نداریم عزیزم بچه مال خودته هر گوهی میخوان بخورن تنهایی میخورن ببخشید اینو میگم درست تربیت بده بقیه رو قشنگ بپوش

یه صلوات بفرس

اگه میتونی به بچه هات آرامش بدی
به زندگیت ادامه بده بلاخره از اول که همسرت بیکار نبوده ایشالا میره سرکار.
مادر شوهرتم خدا را چه دیدی شاید سکته کرد زبونش فلج شد... تمرکزت بذار رو بچه هات خودت مهارت یاد بگیر خیاطی چیزی که یکم رو پا شدی بتونی زندگیت بچرخونی

عزیزم معذرت میخام مادرشوهرت به شدت آدم بیشعوریه چه حرفایی مگه الان قدیمه که این چرندیاتو میگه یه بار دیگه گفت بگو این حرفا برای قدیمه الان دیگه این خبرا نیست
بعدم دختر برکت خدارو هم شکر کن دوتا دختر داری
اون عقب افتادس زر مفت میزنه تو چرا از این حرفا میزنی

بابا پسرشو با یه دست لباس داده به من انگار پسرش شاهزادشو داده بهم زورم میاد ک دهنشو باز میکنه چشاشو میبنده چرت و پرت میگه ما از گرسنگی داشتیم میمردیم یه تیکه نون مارو ندادن ک من بابچه میرفتم چند ساعته کار میکردم ک پول نونمون در بیاد بعد اونوقت منقصر منم

خدا آرامشی از جنس خودش بهت بده عزیرم. واقعا حالتو درک میکنم. 😔😔

حساس نشو باهاش بحثم نکن بگو اره بچه مال توهه حالا مگه می‌خواد چه بشه مهم اینه بچه هاش رو بخواد

اصن خودتو ناراحت نکن میخوان بسوزوننت با این حرفا به شوهرت یه بار بگی بچه هاتو میذارم بغلت میرم یه شوهر دیگه می‌کنما برن ور دل خودتو مامانت بزرگ شن حالشو باید خراب کنی نباید توضیح بدی ک اون ضعف از تو گرفته دستش

خفش کن بگو تو غلط کردی عه😐 لین چ طرز حرف زدنه

مگخ میخای جداا بشی ..والا من عروس عموم بودم یه بدبختیای سرم اومد ک جداا شدم

سوال های مرتبط

مامان عسل من مامان عسل من هفته سی‌ونهم بارداری
خانما لطفا اگه تجربه دارید جواب بدید کمک کنید
من ی دختر دارم ده سالشه از ازدواج اولم تا هشت سالگیش با من بود من ک ازدواج دوباره کردم همسرم اول قبول کرده بود دخترم رو بعد با بد رفتاریاش کاری کرد دخترم پیش من نمونه و رفت پیش پدرش من خیلی سخته برام و شب و روزم گریه است از طرفی چند ماهی هم رفتاراش با من خیلی بده دو بار تو همین آخرای بارداریم کتکم زد در حد مرگ بعد اعتیاد داره و سابقه داره جوری ک هیچی چیزش ب نام خودش نیست با خانواده ام بد رفتاری میکنه
توهین می‌کنه تنها نکته مثبتش وضعیت مالیش خوبه این آخرین باری ک کتکم زد فرداش بچه ام تکون نخورد خودش منو برد بیمارستان دکترا ک فهمیدن کتک خوردم بهش گفتن کی زده منو ول کرد تو بیمارستان و فرار کرد هرچقدر زنگ زدم بیا امضا بده منو ببر خونه نمیزارن بیام گفت من استرس گرفتم بمیرمم نمیام آخرم خودم امضا دادم خواهرشوهرم اومد دنبالم الآنم همش میگه موقع زایمانت من نمیام بیمارستان داداشت بیاد دنبالت خیلی ناراحتم آیا میشه اینجوری زندگی کرد؟ب این فکر میکنم بعد زایمان بچه رو ندیده بدم ب خودشون و برم با دخترم زندگی کنم ینی من خیلی مادر بدی ام ؟میدونم اگه بچه ببرم هیچ کمکی نمیکنه ک بزرگش کنم در ضمن خواهرش ۱۸سال ازدواج کرده بچه دار نمیشه شاید اون نگه داره بچه امو بنظرتون چیکار کنم خیلی سخته بچه بزارم برم ندیده ؟
مامان دلاراخانم مامان دلاراخانم ۳ ماهگی