۲۰ پاسخ

ميدونيد چي به اينجا ميرسونمون؟ شوهري كه همراه و همدل نيست ، حداقل براي من اينطوره ،…. اگه بود طرفمون انقدر پر نميشد كه لبريز بشه ….

پشت هر زن بداخلاق و افسرده ای ی شوهر بی عرضه ک هیچ فهم و درکی نداره نشسته

زهرا جان اگه بدونی صبح تا شب چقد موهاومو‌ میکشه تو دستاش پر میشه از موهای من
چقد میپره رو دلم،رحمم تازه خوب شده
انقد اعصابم ضعیف شده که حد نداره
ولی دارم تلاش میکنم صبور باشم

به نظر من كه با وجود اين همه بهم ريختگى كه ميگى خيلى خوب كنترل كردى
مامان صبور🫶🏻

تقریبا کل صورتم پر از چنگ های پسزمه😭

چقدر هم دردیم 🥲

پسر منم خیلی بهونه میگیره از صبح خسته شدیم هم من هم همسرم دیگه مسکن دادم گفتم شاید جاییش درد میکنه

چون گریه کردی دچار عذاب وجدان شدیاگه من بودم واویلا شهیدش میکردم میدونی قرار نیس اون به ما ضربه بزنه یا بهمون اسیب بزنه ماعادی رفتار کنیم دیگه فرق بین کار بد وخوب تشخیص نمیده وانتظار داره همه مث شما درمقابل کارها بدشون سکوت کنن

من متوجه نشدم ینی چی؟
خب ناراحت شدی عصبی شدی گذاشتیش تو تختش اونوقت عذاب وجدانش چیه عزیزم
نزدیش ک دادم ک نزدی سرش
فقط. اینجوری بهش فهموندی کارش اشتباه بوده
بنظرم ک کار بدی نکردی

حق داشتی خوب کردی اشک ریختی عزبزم منم گذروندم الانکه داره نزدیک سه سالگی یمشه بهترشده ولی هست هنوزم 🥺چندروز پیش یهو لح کرد شالمو کشید پیچیدع شد یهو دورگلوم چنان دردم کرفت دلم اتیش گرفت براخودم

خواهر،شوهر من همراه و همدله ولی منم ردانی شدم از دست بچه م

هممون روزای خوب و بد داریم
یه روزایی کلافه ایم ، یه روزایی خسته ایم. فقط باید حواسمون باشه که یه موقع به بچه آسیب روحی یا جسمی نزنیم
منم امروز خیلی روز سختی رو گذروندم

بنظرم بهترین واکنش ممکن رو دادی، من کنترل خیلی کمتری دارم رو خودم😞😞

از کوره در رفتن تو کجا و من کجا دستم هرز شده زر به زر میزنم به پاش یا دستش . دستم بشکنه

حق داری عزیزممم منم چند روزه اصن حال و حوصله ندارم ...پسرمم فقط اذیت میکنه گریه میکنه به قدری خسته شدمممم دلم یه استراحت کافی میخاد چند شبه ک هر نیم ساعت بیدار میشه کلافه شدممم و به معنای واقعی بریدم تو حق داری خسته بشی نترس همه مامانا اینجورین از لحاظ روحی داغون

گلم عذاب وجدان چرا ؟
کار بدی نکردی
بهترین واکنش ممکن انجام دادی
شاید من بودم بیشتر از این از کوره در می‌رفتم🤦🏻‍♀️😅

همع همینیم خدا صبر بده فقط

منم واقعا رد دادم همه بچه ها اینطورن خواهر خدا صبرو قوت بده بهمون اعصاب بده

عزیزم اشکال نداره برای هممون پیش میاد از کوره در بریم یا عصبانی شیم

منم بعضی روزا واقعا رد میدم

سوال های مرتبط

مامان هانا مامان هانا ۱ سالگی
الان که دارم اینا رو تایپ میکنم با یه دل پر از غصه و چشمای پر از اشک مینویسم...مینویسم که یادم بمونه چقدر خسته ام و کم اوردم ...امروز از ظهر که از سرکار برگشتم هانا مثل چسب بهم چسبیده بود و جدا نمیشد البته این حکایت هرروزشه و منم با جون و دل بغلش کردم و بوسش کردم کلی باهاش بازی میکنم و سرگرمش میکنم که جبران چند ساعت دور بودنم بشه...اما امروز یجور عجیبی بهم آیزون بود هم نق میزد و بهونه های بیخود میگرفت با اینکه از ۶ صبح بیدار بودم اما با حوصله تک تک خواسته هاشو اجرا کردم شوهرمم خونه نبود پریود بودم و حسابی بی جون و حال تا ساعت ۶ عصر همینطور گذشت با نق نق و بهونه تا اینکه یهو بدنم خالی کرد احساس کردم جایی رو نمیبینم سرم گیج میرفت هانا رو نشوندم رو تخت و خودم کنارش دراز کشیدم اما گذاشتنش رو تخت همان و گریه های وحشتناکش همان...جیغ میزد و بلند بلند گریه میکرد که چرا منو از بغلت پایین گذاشتی...بازم تو اون حال باهاش حرف زدم گفنم مامان حالش بهتر بشه بغلت میکنم انقدر تو گوشم جیغ زد و ساکت نشد که بعد از ۱۹ ماه تحمل و خکدخوری و خویشتن داری و صبوری کردن چنان دادی سرش کشیدم که چشماش گرد شده بود از تعجب و صداش بلندتر و وحشتناک تر شد خودمم باهاش زدم زیر گریه تمام بدنم عرق سرد شده بود هیچ کس نبود حتی یه لیوان آب برام بیاره...دلم یه لحظه کباب شد واسه بچم با تمام وجودم بلند شدم و محکم بغلش کردم و بوسش کردم‌انقدر ازش معذرت خواهی کردم اما دلم آروم نشد که نشد..نمیشه بازم‌ آروم نیستم بخودم قول داده بودم تحت هیچ شرایطی بخاطر خودم و فشار روم سرش داد نزنم دعواش نکنم اما امروز قولمو شکوندم...امروز تمام زحماتمو به باد دادم...دلم‌گرفته...
مامان هامین مامان هامین ۱ سالگی
خانما خواهش میکنم به سوالم جواب بدید خیلی کلافه شدم من دوهفته بیمارستان بستری بودم برای کارای عمل کیسه صفرام که یهویی حالم بد شد پسرم مدام پیش خونه مادرشوهرم یا خونه مادرم بود از وقتی اومدم بیرون از بیمارستان و عمل کردم و اومدم خونه خودم یه روز دیدم تو حیاط اب بازی میکرد خیلی هوا گرم بود بهش گفتم باید اب رو ببندیم بیایم تو وگرنه حالت بد میشه خیلی هوا گرمه و اب رو بستم و اوردمش تو چنان جیغ و دادی راه انداخت که تا نیم ساعت داشت جیغ میزد و هرچی ازش سوال میکردم ماما چی شده چی میخوای جیغ میزد دوباره بردمش تو حیاط گفتم بیا اب بازی کن جیغ میزد میگفت نه هرچی بهش میدادم پرت میکرد همینطوری جیغ میزد گریه میکرد خیلی خسته شدم دیگه دیدم هیچی جواب نمیده خودمم باهاش گریه کردم که حتی میگفت باهام گریه نکن بعدش گفت بغلم کن بلند شو گفتم ماما نمیتونم عمل کردم دیگه زنگ زدم شوهرم اومد و سرگرمش کرد خودمم هی بغلش میکردم دیشب دوباره رفتیم تو حیاط شستیمش گفت بزار اب بازی کنم گفتم نه بریم تو میخواستم مای بیبیش کنم شلوار پاش کنم که اومد تو کلی جیغ زد و گریه کرد هرچی بهش میدادیم پرت میکرد شوهرم تعجب کرده بود گفتمش بیا بی محلی کنیم بهش فیلم رو پلی کن نگاه کنیم دیدم اومد کنترل گرفت فیلم رو قطع کرد که یعنی نه نگاه نکنید باهم حرف میزدیم میگفت نه باهم حرف نزدید یعنی فقط میخواست وایسیم نگاش کنیم تا اون جیغ بزنه خیلی کلافه شدیم دیگه بعد یه ربع بیست دقیقه شوهرم برد گذاشتش تو تاب تابش داد تا خوابش برد اصلا نمیدونم چیکار کنم رفتار درست چیه اگه تا حالا همچین موردی داشتید یا میدونید رفتار درست چیه خوشحال میشم راهنماییم کنید
مامان ایرمان🧸 مامان ایرمان🧸 ۱ سالگی
واقعا یه روزایی یه لحظه هایی تو پروسه ی سروکله زدن با بچه حس میکنم الان یکی پاشو گزاشته رو مغزم در این حد متلاشی میشم🤕
دیشب تا صب چندین بار بیدار شدم که یا شیر میخواست یا پستونکش درومده بود بعدم پنج صبح تو خواب گریه کرد و دوباره خوابید
گفتم خب دیگه الان میتونم بخوابم
تا اینکه دقیق ساعت هفت دوباره پاشد و همون لحظه دستمو گرفت که پاشو بریم
نه چشمام درست میدید نه مغزم کار میکرد که الان کجام
همزمان گریه هم میکرد که زودتر پاشم بغلش کنم
و تا الان که ساعت یازدهه نمیخوابید
هرررچی تلاش کردم نخوابید باابنکه خستش بود
شیر دادم اب دادم قصه خوندم غذا دادم ده هزاربار لالایی مورد علاقشو پلی کردم و نخوابید
یهو تو بغلم بود سرشو اورد عقب محکم زد تو بینیم
و واااقعا اون لحظه تیر خلاصی بود حس کردم الان منفجر میشم دیگه
فقط با صدای بلند گفتم ماماااااان😩
چشامو محکم بستمو تند تند اشکام اومد از درد و حرص
پاشدم از اتاق رفتم بیرون که فقط عصبانی نشم سرش
و جالبه که دقیقا هر ماه هجدهم که میشه یعنی وقتی یک ماه بزرگتر میشه همزمان هم تنظیماتش بهم میریزه!
الان بلخره خوابید خداروشکر
فقط میگم خدایا منو هر روز صبور تر کن خیییلی این روزا فرسایش روانیم زیاده شده😓
مامان آوینا مامان آوینا ۱ سالگی
سلام به همگی.خواستم از تجربه ای که از قطع شیر بدست آوردم براتون بگم،من یکباره شیر رو قطع نکردم،بعد از واکسن ۱۸ماهگی شروع کردم،،کم کم وعده های شیر شو کم کردم ،تا ۱۹ماهگیش دیگه کلا فقط میخواست بخوابه میخورد،،،عادت کرده بود که تو روز نخوره،،،اینم بگم دختر من عادت داشت تو روز بینهایت شیر بخوره،،،تقریبا سه هفته س که شیر شبشم کلا قطع کردم یکی ،قشنگ سیرش کردم،اب بهش دادم گذاشتمش تو گهوارش و گفتم بیا تابت بدم،(به گهواره میگه تاب)برقا رو خاموش کردم و چراغ خواب و روشن کردم لالایی خواندم براش،،،چشماش سنگین شد خوابش برد تا ساعت ۷صبح،بیدار شده بود گرسنه ش بود،،فقط گریه میکرد توی خواب ،وقتی بیدار شد دید من بیدارم گف آب...بردمش بیرون بهش آب دادم.. تقریباً یه لیوان آب خودم ،گفتم تخمه مرغ میخوری گفت آره براش آبپز کردم اونم خورد بهدش آب جوش و نباتم بهش دادم...قشنگ سیر سیر شد گذاشتمش تو گهواره دوباره و خوابید...آسون نبود ولی سختم نبود..بعضی وقتا بهونه ی شیر و میکرد دیگه نمی‌دونستم چیکار کنم باباش میبرد میچرخوندش،،،اینم بگم لباس پوشیده بپوشید خیلی بهتره کمتر دلشون میخواد😄🤭
امیدوارم مفید بوده باشه🌹