مرسی از پیاماتون دوستای خوش قلبم🤍
اول بگم که من هنوزم توی شوکم که چطوووور وقتی داشت بازی میکرد، از تختش با اون نرده به اون بلندی که تازه روی نرده هم پتو انداخته بودیم که جای پا نداشته باشه افتاده!!!!
عکسشو پایین میذارم ببینید
به محضضض اینکه پسرم از تخت افتاد زنگ زدم به باباش گفتم از سرکار اومد بردیمش بیمارستان
چون بالا اورده بود و این خیلی نگرانم کرده بود
یکی از دکترا گفت نیاز نیست به کاری،اوکیه.
یکی دیگشون گفت سی تی اسکن بگیریم بهتره خیالمون راحت تره
خلاصه سی تی گرفتن بمیرمممم برا بچم چون قبلش باید امپول میزدن براش که حالت نیمه هوشیارش کنه،💔
اول مخالفت کردم با امپول
اما دکتره قسم خورد که از بچه های ۳ ماه ب بالا اینو میزنن و هیچ مشکلو خطری نداره و گفت نصفِ دوزِ مورد نیازو میزنیم و راضی شدم زدن براش..
و بماند که من این مدت چیا کشیدم....
بعدِ سیتی موندیم تا اثر امپول بره که بتونه شیر بخوره تا اگه بعدش بالا نیاره برگردیم خونه
الهی هزارانبار شکر بخیر گذشت🤲🧿
توی تاپیکای قبلی بعضیا گفتن چشم خورده
حالا این بوده یا نه نمیدونم من واقعا،اگه بوده خدا منو ببخشه که دیروز عکساشو گذاشتم😭😭
❤️❤️اما از ته دلم میگم چشم بد و بلا به دور باشه از بچه های شماها و بعدشم از بچه من
آمین یا رب العالمین🤲🤲🤲

تصویر
۱۹ پاسخ

همه بچه ها میفتن و مریضم میشن این ی چیز طبیعیه
الکی خودتو سرزنش نکن که چرا عکس گذاشتی
اگه به چشم باشه که بلاگرا باید بترکن با اون همه دبدبه و کبکبه والا صب تا شب با لباسای انچنانی و سفرهای خارج کشور و ...

وای خداروشکر🥲❤
وای ولی واقعا منم هرچی فک میکنم هیچی به ذهنم نمیاد که از کجای این تخت میتونه بیوفته آخه🤔🤔انگار میخ فرو میکنم تو سنگ🙁اصن هیچجوره امکان نداره والا🥲
من که میگم بیشتر چشم نظره چون پسر شما درست امروز اومده درحالی ک اگه حادثه بود میتونست روزای دیگه هم بیوفته به محض اینکه دیروز شما عکسشو گذاشتین چشش زدن امروز اثرش رو گذاشته🥲

عزیزم خداروشکر بخیر گذشته
تخت بچه رو کنار پنجره نزار
ببخش که نظردادم

خداروشکر بخیر گذشت اتفاقه دیگه پیش میاد

خداروشکرپسرت خوبه.امامن هیچوقت عکس نمیزارم هیچ برنامه.ی هروقتم میبرمش جای ی چندتااسفنددودمیکنم میزارمش پس همینطور.عقیده م اینه شایدحالابگیدچه بیکاره.اماچشم هست قل هم بخون

الهی آمین
خداروشکر عزیزم که بخیر گذشت
اتفاق برای همه پیش میاد عزیزم خودتو سرزنش نکن بچها تا بزرگ بشن کلی اتفاقات جورواجور‌براشون میفته
ولی از این به بعد بیشتر مراقبش باش

خداروشکر که چیزی نشد بلا بدور باشه و چشم بد ازتون دور ... ناراحت نشیا اما بنظرم عکساشو پاک کن چشم زخم واقعا هست

عزیزممم خداروشکر که چیزی نبوده

خداروشکر که بخیر گذشت . خداچشم بد و از پسرتون دور کنه

خداروشکر بخیر گذشت
دیروز که عکسشوگذاشتی خواستم بگم عکسشو بردا چشم نخوره ترسیدم ناراحت بشی من به چشم زخم خیلی اعتقاد دارم

اخي بچه🥲عزيزمم چقدر اذيت شدين ٢ تاتون😢خدااا رحم كرده بهتون. حتما يه صدقه اي بده عزيزم، بلا دور باشه ازتون

همیشه گقتم و میگم عکس بچهاتون نزارید

پسر منم از تخت افتاد بااین تفاوت ک ارتفاع بیشتر رو سرامیک خالی چیزی زیر تخت نبود خیلی حس بدیه انشالا خدا همه بچها رو حفظ کنه از چشم بد

آخی خداروشکر بخیر گذشت عزیزم

عزیزم من تازه تاپیک هاتو خوندم بلا ب دوررر خیلی ناراحت شدم خدا میدونه جیا بهت گذشت تو اون تایم
سرش سلامت
دقیقا تخت ارسام همچین نرده هایی داره و منم ترس ورم داشت
بخیر گذشت به هرحال.
حال شما خوبه عزیزم
نینی حالش بهتره

خداروشکر ک خوبه خیلی نگرانش بودم
اسفند دود کن براش حتما

خداروشکر به خیر گذشت

ربطی ب عکس نداره گلم اتفاق دیگ بچه بهتره رو زمین بخابه

دیگه نرده تختو بردار این نرده ها کوتاهه فایده نداره

سوال های مرتبط

مامان مـاهـلـیـن🌙🧿 مامان مـاهـلـیـن🌙🧿 ۱۵ ماهگی
مامانا نمی‌دونم به چشم زخم اعتقاد دارید یا نه
اما من احساس میکنم دخترم چشم خورده
دختر من از ۶ ماهگی که غذاخور شد ، غذاشو به اندازه میخورد
یک بار خونه مامانم بودم برای دخترم موز له کرده بودم داشتم میدادم یه بنده خدایی اومد خونشون ، موز که تموم شد دخترم گریه کرد که دوباره میخواست ، پاشدم دوباره براش موز له کردم ریختم تو پیاله
بعد اون بنده خدا گفت خوب میخوره نوه ی من نمیخوره اصلا
از همون موقع به بعد دختر من دیگه لب به موز نزد
غذا هم که اصلا دیگه مثل قبل نمیخوره اصلااااا
با التماس شاید دو سه قاشق


حالا همه ی این قضایا به کنار


دیروزم یه بنده خدایی اومد خونم ، دخترم که اولش آنقدر شیرین کاری درآورد پیشش ، انقدر خندید و شیطنت کرد خسته شد بعدش دخترمو شیر دادم خوابید راحت

بعد از اینکه اون شخص از خونمون رفت ، دخترم بعدازظهر خواب بود یهو با گریه از خواب پرید دیگه نخوابید هرکار کردم
بعد اونم دیشبو تا خود صبح گریه کرده و نخوابیده اصلا
همش سه چهار دقیقه خوابیده باز با گریه بیدار شده
منم پا به پاش بیدار بودم

یعنی ممکنه چشم خورده باشه ؟!
یا نگاه اون طرف سنگین بوده باشه

نمیدونم خدایا اصلا کلا همه ی قلق های دخترم به هم ریخته

اینم بگم دندونش درومده دوتا پایین دوتا بالا
بخاطر دندون نیست این رفتاراش
مامان نیک 🩵 مامان نیک 🩵 ۱۵ ماهگی
برش‌هایی_از_زمان_برای_فرزندم:

-میراث نور:

بذار یکم برگردیم به وقتی که توی دلم بودی.
هفته های آخری بود که قلب کوچیکت توی بدن مامان میزد؛ مثل یه آهنگ آروم که توی سکوت شب جاری میشه.
یه شب که بی‌قراری مثل موج‌های بی‌امان به قلبم هجوم آورده بود و خواب به چشمام راه نمی‌داد، بعد از کلی کلنجار خوابیدم و خواب پدر بزرگم رو دیدم.
-پسرت بدنیا اومد نغمه؟
+بله توی تختش خوابه.
پدر بزرگم خیلی آروم بغلت کرد انگار که گنجینه‌ی ارزشمندی رو توی آغوشش گرفته باشه. پشتش به من بود.
+میشه به منم نشونش بدید؟ من ندیدمش.
-به موقعش میبینیش دخترم.

از خواب پریدم، هوا روشن بود و سکوت خونه مثل لحاف نرمی دورم پیچیده بود. انگار خواب نبود، حسش واقعی بود. چندبار توی ذهنم مرورش کردم.
به مامان بزرگت زنگ زدم، خیلی دیر جواب داد…
با صدای بغض آلودش که لرزه به تنم مینداخت، گفت که پدر بزرگم دیروز عصر توی آرامش ابدی غوطه ور شده و از حالا، از اون بالاها، از پیش خدا، مراقب ماست.
گریه راه گلومو بست. سخت بود پسرم، دور بودم و غم مثل سایه‌ای سنگین روی دلم نشسته بود.
نمیخوام از تلخی اون روزا برات بگم.
اما دلم میخواد اینو بدونی که قبل از همه، بابابزرگم تورو دید. انگار با دیدن تو، قلبش از همه‌ی دردها سبک شد و روحش، رها از زمین، به سمت نور پر کشید؛ مثل پرنده‌ای که بعد از یه سفر طولانی، به آشیونه‌ی ابدیش می‌رسه.
برای همین مامان بزرگت و خواهراش بهت میگن بابا. چون تا آخر عمرت یه نشونه از روح باباشونو به همراه داری.
درمون دردمون شدی پسر معصوم من. تو نوری هستی که با اومدنت به دلمون تابید فرشته ی مامان.
مامان دلسا مامان دلسا ۱۵ ماهگی
روز پرستاره یادی کنم از اون پرستاری که وقتی بچم دنیا اومد تو دهنش پمپ نزد و لخته خون خورد داشت خفه میشد بچه ای که پنج ساعت بود دنیا اومده معدش و شستشو دادن بعدش رفت ان ای سی یو دکتر گفت تا یک روز شیر نمیتونی بدی تا با سرم اثر اون اب و لخته از بین بره پرستاره من و فرستاد خونه گفت لازم نیست بمونی خودم همه کاراش و میکنم تاکید کرد که پوشکم خودم عوض میکنم فرداش که برگشتم دیدم تمام پای بچم‌سوخته حتی از روز قبل از دستگاه بیرون نیاورده بچه از گشنگی ناله میکرد پوشکش عوض نشده بود اونا بی توجه نشسته بودن شیرینی میخوردن خاطره میگفتن بعد من بخیه هام خیلی درد داشت شب قبلشم بخاطر خونریزی بعد زایمان عمل شده بودم التماس کردم گفتم اگه میشه کمکم کن بچه و از دستگاه در بیارم ببرم شیر بدم درد دارم بزور وایسادم برگشت گفت خانوم وظیفه ما نیست خودت بردار تا یاد بگیری چه زجری کشیدم سه روزی که بچم بستری بود دریغ از یه ذره کمک فقط دارو میزدن تمام کارا به عهده من بود اونم کسی که شب قبلش زایمان کرده نمیزاشتن کسی هم بیاد واقعا نمیبخشمشون
ولی اگه اینجا پرستار دلسوز و مهربون داریم دستتون و میبوسم روزتون مبارک❤️