خیلی دلم گرفته،دارم خفه میشم😭😭😭😭امروز آرینا خیلی خیلی نق زد،غروبی آوردیمش بیرون،تو ماشین خوابید،از صبح دلم قهوه با کیک میخواست(قبل از بچه خوراکم تست کردن کافه های جدید بود)...اونجایی ک دلم میخواست بریم،خیلی ترافیک بود،نرفتیم،یه کافه پیدا کردم،رفتم بگیرم بیام،دیدم همسرم بیدارش کرده ک شب بخوابه،داشت گریه میکرد،سریع رفتم براش آب طالبی خریدم،اومدم بهش بدم،اول یه قلوپ ازش خوردم،دخترم جیییییغ گریههههه خودش و کشت ک چرا خوردی..ارومش کردم،خورد،بعد گفت بذار خودم بخورم،همسرمم غر زد ک چرا دادی بهش...ماشین و تازه نشستمم؟؟؟(حالا تمام این مدت قهوه و کیک من صندلی جلو بود و فرصت نشده بود بخورم🤦‍♂️🤦‍♂️)دخترم هی نی و درمیاورد،از تهش میخورد،یخورده ازش ریخت رو ماشین،منم صندلی و پاک میکردم و گریه میکردم،همسرم زد بغل قهوه و کیک مو بخورم...تا در کیک و باز کردم،دخترم شروع کرد،آریناااااا آرینا....رفت بغل همسرم،شروع کرد با چنگال کیکارو خوردن،باباشم میگفت به مامانم بده،اونم نمیداد....منم با اشک قهوه میخوردم....چقدر خسته م....چقد دلم گرفته....دلم میخواد فقط یک روز برگردم به روزایی که بچه نداشتم...یه روز برای خودم باشم..‌چقد غم دارم...چقد...

تصویر
۲۴ پاسخ

والا عزیزم خیلی سختش کردی بخدا بچه ما هم همینه
با این تفاوت ک من مونده ب دلم ی چی بخورم دخترم بخاد

مشکل اینه که کلا حال خوبی نداشتی امروز وگرنه این کارا رو بچه ها هر روز تکرار میکنند،ببین وقتی روزت با بی حالی و دل گرفتگی شروع بشه هر کاری بچه بکنه برات آزار به حساب میاد، ولی اگه سر کیف باشی میخندی و می‌زاری به حساب شیرین کاری بچه

نه عزیزم حق داری ولی ریلکس کن خدا این نعمت هارو به همه نمی‌ده

بچه ها چرا اینجوری شدن اخه لجباز یه دنده حرف فقط حرف خودشون ....چطور بعبا بچه اروم دارن !!!بچه خ شوهرم و بچه یکی خواهرام همینجور لجباز و یه دنده و دقیقا همین اخلاق دارن... بچه رو از شیر گرفتی ؟

من کاملا میفهممت
نه سخت میگیری و نه حساسی
یه ذره کیکم چیزی نیس ک برات مهم باشه
اما تو الان انقد خسته ای که كوچک ترین چیزا بهمت میریزه
حس میکنی دیگه هیچی برای خودت نداری حتی خوراکی مورد علاقتو
میفهممت عزیزم
فردا اگر تونستی از همون کافه برای خودت کیک و قهوه سفارش بده اگر توی اسپ فود هستن
من گاهی برای خودم ازین کارا میکنم مخصوصا وقتی ایرمان خوابه

تو روخدا ناراحت نشی ولی تایپتو دیدم یه صحنه خندیدم یاد خودم افتادم بچه م اینقد لجبازه اگه منم باهاش لج کنم تمامه همین کارایی که ارینا جون انجام میده بچه منم میکنه من که عادت کردم البته لذت بخشه واسم کلا بی خیالی طی میکنم

باورت میشه من فقط غذای گرم می‌خوردم از وقتی بچم اومده همیشه غذام یخ میزنه و دیگ‌میلم نمی‌کشه بخورم 😩
تازه این معمولی ترین چیزه...هووووف

نمیدونم ولی من کاملا درکت میکنم این لحظه ات رو کاملا میفهمم منم بعضی وقتا برای دونفره بودنم باشوهرم تنگ میشه برای اینک هر دقت روست داشتم میخوابیدم ولی باز میگم خداروشکر بودنش بهتر از نبودشه

با بند بند وجودم درکت میکنم
منم خیلی خستم
دلم میخواد فقط ۱ روز مثل زمان قبل بچه زندگی کنم
حتی نمیتونم دستشویی راحت برم
ی لیوان آب نمیتونم بخورم
هر کاری میکنم و هر چیزی میخورم بچم میخواد، نه واسه خوردن فقط واسه اذیت کردن و کثیف کاری

باهمه وجودم درکت میکنم من امشب فقط اشک ریختم

خیلی زندگی رو سخت گرفتی عزیزم اون بچس نمیفهمه که یه روز بزار پیش کسی برو بیرون برای خودت باش

درکت میکنم با همسرت صحبت کن روزی یک تا دوساعت کامل برای اون باشه
یعنی حالا ببرتش پارک و خانه بازی یا حتی خونه مامانش
تو تو اون زمان برای خودت وقت بزار خیلیییییی موثره خیلی زیاد اینقدر کمتر ادم عصبی میشه دیگه که نگو

عزیزم شما که با مادرشوهرت تو یه خونه هستین چرا گاهی بچتو‌ نمیزاری پیششون که عادت کنه

درکت میکنم، امروز ک پسرم بدموقع خوابید انقدر دلم میخواست یکی بود پیشش میموند من میرفتم خیابون گردی، خریدامو با خیال راحت انجام میدادم
من قبل بارداری کلاس تنبک میرفتم الان نزدیک ۳ ساله دستم ب تنبک نخورده، پیاده روی میرفتم، رانندگی میکردم، کیک و دسر درست میکردم الان اکثر روزا حوصله غذا پختنم ندارم
امان از مادر....

منم اصلا استراحت ندارم

من امروز رفتم بیرون به غلط کردن افتادم
دلم بیرون رفتن نمی‌خواد

میفهممت
خسته ای
منم چندساله همینم

باید آب طالبی و یواشکی مک میزدی😅قهوه وکیکم میرفتی تو کافه راحت میخوردی منم این چالشارو پشت سرگذاشتم پسرم الان ۴سالشه بعضی وقتا باید سه تایی بریم بیرون اگه خیلی دلم بگیره مجبور باشم و همسرم باشه بچه رو بگیره اونا تو ماشین یا خونه شهر بازی میمونن تا من تنها برم

عزیزم‌بچت گاهی بزار پیش همسرت تنها برو کافه

عادیع عزیزم
ماهم این چیزارو میکشیم
من امروز سعی کردم برای بچم خوب باشم نزاش ک سه چهار بار شدید داد زدم

شوهر منم همش میگه چه آرامشی داشتیم قبل بچه دوم
میگه یکبار که بچه آوردی دیدی چه جوری چرا گفتی دومی رو بیاریم😬

دقیقا درکت میکنم منکه از خانواده خودمو همسرم ۴۰۰کیلوکتر دورم چی بگم توی همه ی مراحل بچم خودم بودم از دندون درآوردنش تا بی خوابیاش و مریضیاش وای باز همسرم پا ب پام بود الان چند وقت یاد گرفته از خواب بیدار میشه جیغ میزنه هرکاری میکنم ساکت نمیشه یک بیرونی با همسرم میرم انقد جیغ و داد و گریه می‌کنه برمیگردیم چند وقت پیش رفتیم رستوران که ناهار بخوریم رادین انقد گریه کرد ناهار ن من خوردم ن همسرم اومدیم خونه تخم مرغ خوردیم امید دارم بزرگترشه بهترشه

یه وقتایی بذارش پیش خانوادت برو کافه حالت خوب بشه که حوصله بچه داری داشته باشی چون لجبازی بچه ها تویه این سن طبیعیه ما باید حوصلشو داشته باشیم فقط

عزیزدلمممم با بند بند وجودم درکت کردم ...اشکال نداره گلم اگر میتونی یه روز بچت رو بده به مامانت یا مادرشوهرت با شوهرت برید بیرون و وقت بگذرونید باهم

سوال های مرتبط

مامان شاهان مامان شاهان ۲ سالگی
خانما امشب مهمونی دعوت بودیم و همسرم اصلا راضی نبودک بریم دیگه ب اسرار من رفتیم پسرم بعدظهرا عادت داره ک بخوابه یه سر رفتیم خونه مادرم دیگه فقط یه ساعت بعدظهرپسرم خوابیدوبیدارشد با گریه بازم خوابش میومد داخل ماشین ک رفتیم یکم بعدش تا مقصد خوابیده بود بیدار شد بعد رفتیم داخل خونه و پذیرایی کردن پسرمم آلوچه دوتا خورد ازگیل دوسه تا خوردو خیارو بشیرینی هرکاریم میکردم ک نخوره باز می‌رفت بعدشام آوردن پسرم نخورد شامو فقط زیتون خورد زیتونشم عروسشون آب نزده بود همینجوری ببخشیدا مثل گاو آوردوسط پسرمم مدام میخورد بعد یک ساعت بعدش گفت شکمم درد می‌کنه یکم نبات دادم مشخص بود ک حال نداره داخل ماشین بالا آورد
آمدیم ک خونه یکم درازکشیده بود باز بالا آورد خیلی ترسیدم ک این ویروس نباش جاریم آمد با عروس خالم روبوسی کن گفت من سرما دارم بعد ک من داخل اتاق بودم دیدم جاریم میگه فلانی سرما داره بنظرتون فردا پسرمو دکترببرم خیلی میترسم دارم دیوونه میشم الان گرفته خوابیده
مامان نیکی خانم مامان نیکی خانم ۲ سالگی
پیرو تاپیک قبلی
دیشب نیکی ساعت ۸ خوابید بر خلاف شبای دیگ زود خوابید چون بعدازظهر نخوابیده بود ساعت ۱۱ آوردمش تو هال مثل هرشب گذاشتمش تو رختخوابش شیر خورد خوابید منم رفتم تو اتاق (تو اتاق رو تختش نمیخوابه ماهم بخاطر اون تو هال میخوابیم)همینک نشستم دیدم بیدار شد سرحاال بود انگار خوابشو کرده بود ب باباش گفت مامان رفت مدرسه؟اونم گفت اره گفت پس آب بده
اب داد و کلی پیش پیشش کرد و رو پا گذاشتش هی نق میزد مامان مامان یهو اروم میشد حرفای عادی میزد منم پشت در قایم شده بودم تا اینک بعد نیم ساعت دیدم صداشون نمیاد منم دراز کشیدم تو اتاق ولی در باز بود یهو پاشد مامان مامان کردو همسرم بغلش کرد و راش برد یهو تو تاریکی منو دید گفت عه مامان هست و...همسرم گفت نه مامان نیست رفته مدرسه باز هی نق میزد و اروم میشد گاهیم گریه بلند و بد میکرد نیم ساعت دیگ هم گذشت تو اون تایم همش با خودم فک میکردم من اگر بخوام شیرشم قط کنم باید بغلم باشه نمیشه که همزمان من هم از خودم محرومش کنم هم از شیر جفتش براش خیلی سخت میشه بخاطر همین از اتاق اومدم بیرون و بغلش کردم تا ده دقیقه محکم بغلم کرده بود و فشارم میداد بعدش گفت جی جی بده و خوابید تا صبح قبل رفتنم تو خواب بهش شیر دادم و رفتم گفتم یوقت بد قلقی نکنه مادرشوهرمو اذیت کنه خیلی گریه کردم با هر اشکش اشک ریختم و تصمیم گرفتم یهو باهم قط کنم چن وقته دارم سعی میکنم بهش کم شیر بدم ولی انگار ولعش بیشتر شده و بیشتر میخواد و میخوره حالا مدرسه تموم بشه یکاریش میکنم