۲۰ پاسخ

منم دیگ کم آوردم
حالا یک هفتس مادرم اینجاس کمک حالمع اما وقتی بره دهنم سرویس میشه

نه کسی مگه خوله راضی باشه😂
فقط یکی بچش شیطونتره یکی ارومتر
یکی صبور تره یکی نه
یکی غر میزنه یکی نه
بچه داری سختترین کار دنیاس

همه خسته میشیم
من یه روز دخترم باهام همکاری میکنه حالم خوبه
یه روزم میزنه به لج کردن و نق زدن
ولی چاره چیه باید اون روز وشب کنیم هرطوری هست🥲😃

نه اصلا راضی نیستم 😁😩گاهی میگم کاش بشه برگشت به زمان مجردی ی دکمه داشت میزدم عقب ب کل دیگه عمرا ازدواج کنم بود

نه واقعا سخته و واقعا انرژی میگیره از آدم.
من که کلا به یه آدم دیگه تبدیل شدم، همه ی انرژیم رفته برای دخترم و برای خودم، همسرم و زندگیم هیچ انرژی ای نمونده
به شدت پرخاشگر و کم حوصله شدم، از نظر ظاهری هم که نگم دیگه...

سلام عزیزم میدونم از تاپیکت خیلی گذشته.
ولی خب به قول دکتر عزیزی مامان هایی که خونشون گُله
و بچه زیر ۷ سال دارن....
یا خودشون عصبی و خسته ان
بچشون
الان تو فقط باید به بزرگ کردن کوچولوت اونم در آرامش فکر کنی.
غذات آماده باشه و لباس ها تمیز همین بقیه کار هات رو هم ذره ذره انجام بده .
من خودم گاهی اوقات پیش میاد که فقط نمیکنم لباس های خشک شده رو جمع و جور کنم و همین طور که گذاشتم رو تخت دخترم(چون ازش استفاده نمیکنه)دوباره استفاده می‌کنیم و میره تو سبد لباس چرک ها.
الان فقط به این فکر کن که نی نی ت
به ی مامان آروم وخوشحال نیاز داره نه ی خونه تمیز.....

منم خيلي خستم همين امروز چقد گريه ككردم

من که کمکی دارم خستم چه برسه بدون کمک

منم بدون کمکی هستم خیلی وقتا می‌شینم گریه میکنم مادرشوهرم طبقه پایینه ولی دلش نمیسوزه یکم نگهداره

معلومه که همه داغونیم دوروز عشق میکنیم یه روز پیرمون در میاد پسر من دیروز گوشیمو پرت کرد رو زمین انتنش پرید تا اومدم درستش کنم دیدم لاک قرمز پرت کرد تو سرامیک شکست و پاشید رو فرشایی که یک ماهه خریدیم اخیلی عصبانی شدم و جیغ زدم ولی بعد پشیمون شدم - دست خودشون نیست

نیم ساعت پیش آنقدر خوابش می اومد که نگم من روانی کرد تو دستم کار داشتم داشتم نهار میزاشتم داد زدم روش یدون هم زدم اش گفتم پدرت به می‌ره بد رفت خوابید شب از شدت خستگی بی هوش میشم

خداصبرت بده قشنگ من❤️
چرا والا همگی خسته ایممم من ک ی وقتایی دلم میخاد فقط یک ساعت تنها باشمم خیلی دلم تنگ میشه واسه مجردیامم با اینکه اون موقعم همش سرکار بودم ..هعییی

نیلا ۷ صبح بیداره عرضم به حضورت هر روز جارو میکنم بعد هر وعده غذایی هم جارو دستی میکشم اما بازم رو فرش نون چوب شور و چیزای دیگع پیدا میشه لباسای نیلا هم جا هشت بجز کشو هاش فقط اون تایمی که ظهر خوابیده خونه رو جمع میکنم تمیزه بیدار میشه دوباره همون اش و همون کاسه خلاصه بگم سخت نگیررررررر بزرگ میشه خونت تمیز میشه😁😁

بخدا همه همینیم اما بعضیا عادت دارن خودشونو خوب جلوه بدن ک توروضعیف نشون بدن وگرنه هیچکس نیست خسته نشه از بچه داری

من درکت میکنم بعضی وقتا حس میکنم فقط زنده ام زندگی نمیکنم اما خدا رو شکر که بچه ام سالمه

این مشکل همه هس فقط شما نیس عادیه عزیزم دیه بچه هستن دیه منم بیشتر موقع دیه خسته میشم نای ندارم اصلاااااا ولی چه میشه کرد

خب واقعا پسر من ازبدو تولدش۵صبح بیدارمیشد
الانم ۶صبح بیدارمیشه و باید ببریمش بیرون بگردونیم۷صبح
بعد میاد خونه رو به قول شما تبدیل به آشغال دونی میکنه
و الان تازه داره میخوابه
روال زندگی من همینه دیگه بچه داری سخته همه سختیای خودشونو دارن اسمشون روشونه دیگ بچه

سخته خدایی حق داری
زن طفلی باید اینقدررررر انرژی و جون داشته باشه ک بچه بزرگ کنه مراقبت کنه. کارهای خونه رو انجام بده و مراقب همسر باشه و غصه قرض و قسط رو هم بخوره و اول از همه از خواب پاشه. اخر از همه بخوابه
و در اخر یه دنیا ازش طلبکار باشه
وااااقعن زن بودن سخت ترین کار دنیاست

عزیزم منم تنهام و کاملا درکت میکنم پسر منم از کله سحرربیداره و در حال بهم ریختن خونه اس وقتی میخوابه تمیز میکنم دیروز افتاد با ناخن صورتشو زخم کرد کلی گریه کردم الانم جاشو میبینم فقط حرص میخورم

پسرمنم همین جوره اخه ایناکه از تمیزی واین چیزا سرشون نمیشه میخان بازی کنن،کجنکاوی کنن،خودمم هرسری میگم ولش کن بزاربازی کنه بعد میگم ن پشت سرش بلندمیشم جمع میکنم ،ی وقتا دیگه از پادردوکمردرد وخستگی نمیدونم چه جوری خوابم میبره

سوال های مرتبط

مامان نویان مامان نویان ۱ سالگی
مامان نیکی مامان نیکی ۱ سالگی
امشب رفته بودیم مراسم...
دخترم بغل پسرعمه اش بود، اون ۱۲ سالشه، یهو وسط کوجه پای پسرعمه اش رفت تو یه چاله و بچه بغل خورد زمین😭😭😭
نیکی من بغلش بود...
فقط دیدم نیکی با پشت سر خورد رو آسفالت... بچم پهن شده بود رو آسفالت😭😭😭
نفسش از گریه بالا نمیومد...
مادر نبینه چیزی که من دیدم😭😭😭😭
مردم اومدن بردنش داخل خونه ینفر آب زدن سر و صورتش...
خیلی ترسیده بود ولی حالش خوب بود...
من تمام بدنم میلرزید.... گریه میکردم فقط سرمو گرفته بودم...
این وسط شوهر من به من چشم غره میره ... چپ چپ نگاه میکنه😭😭😭
من دارم سکته میکنم... دارم میمیرم از ترس به من نهیب میره😭😭😭
خداروشکر حال نیکی خوبه، دو سه ساعت بیدار نگهش داشتیم باهاش بازی کردیم ولی من مرگو به چشمم دیدم...
بی محلی شوهرم به ناراحتی و حال بد و گریه های من حالمو از همه چیز به هم زد...
حالم خیلی بده... خیلی بد...
نگران بچه....ناراحت و ناامید از همه چی...
برای نیکیم دعا کنید بچم چیزیش نشه... الان خوابید دعا کنید تو این شب عزیز فردا که بیدار میشه خوب باشه 😭😭😭