سلام ننه ها😘
چقدر دلم برا گهواره و همتون تنگ شده بود

چقدر روزام داره سخت میگذره...

روز 24تیر رفتم بیمارستان کرمی(درمانگاه)
و ویزیت شدم پیش یکی از ماما هاشون
واسم ازمایش و سونو نوشت
اون روز چهارشنبه بود من هم ازمایش و هم سونو رو انجام دادم
ولی باید تا شنبه منتظر میموندم
شنبه رفتم
و دکتر همه رو بررسی کرد
وزن بچه بالا بود، لگن منم تنگ🥲
دکتر گفت ک بیمارستان کرمی اژ صبح تا 12ظهر فقط دکترها هستن، حتی واسه سز
بنابراین باید میرفتم یا امام یا رازی
امام ک افتضاحه پس رفتم رازی
پیشنهاد دکتر هم همین بود
ساعت یک ظهر رفتم اونجا
بلافاصله بستری شدم
عصر امپول فشار زدن ولی درد خاصی نداشتم
البته سرم تا نصفه وصل بود
بعد چندتا مامان بودن ک نزدیک زایمانشون بود و تو اولویت بودن
واسه همین سرم منو بستن
تا اخر شب یه ان اس تی گرفتن زیاد اوکی نبود
صبح زود هم یکی گرفتن اوکی نبود
دکتر همشونو دید و گفت تا چند ساعت یکی دیگه بگیرین تا ببینیم چیکار کنیم
بازم گرفتن و قلب بچه داشت افت میکرد
پس اجباری سزارین شدم

اتاق عمل برا من سخترین مرحله بود
همچی سرد و ترسناک بود
ساعت 1ظهر تقریبا
اقا طاها بدنیا اومد
و امروز چهارمین روزشه🥲

۱۳ پاسخ

میگم ببخشید عزیزم وقتی سوند وصل کردن درد داشت دردش در چه حدی بود؟

با دیدن بچت تموم خستگی و ۹ ماه سختی یادت میره🥺خداروشکر که الان شما و طاها جان حالتون خوبه و سالمین
انشالله که قدمش سرشار از خیر و برکت باشه براتون♥️نامدار باشه انشالله🫂

قدمش مبارک باشه عزیزم

قدمش پرخیر وبرکت باشه عزیزم

قدمش مبارك باشه عزيزم. اين روزاي سخت ميگذره و خاطره اي ميمونه. همينكه از ما جلوتري و زايمان كردي، برگ برنده دستته😄🌸

قدمش مبارک باشه عزیزم
ان شاءالله تن هر دوتاتون سلامت باشه

سزارین چطوره ؟؟
الان حالتون چطوره ؟؟
میتونین راحت ب نی نی شیر بدین

خداروشکر عزیزم مبارکه خدا حفظش کنه...روزهای سخت و شیرین هرچی بگذره بهترمیشی

خداحفظش کنه عزیزم بسلامتی

سلام عزیزم مبارکت باشه مادر شدنت منم سزارین شدم و میدونم که چه روزایی رو داری میگذرونی امیدوارم به بهترین نحو این روزا رو بگذرونی منم خیلی خستم بدنم خستس مغزم خستس موندم بین نقش جدید مادر شدن و نقش سابق دخترم هرازگاهی بی قرار میشه شیردادن و نشستن های طولانی شب بیداری ها و... چقد دلم استراحت میخاد بدون اینکه قضاوت بشم ک جدیدی ها تنبلن فلان چقد دلم یه بیرون رفتن ساده میخاد تنهایی بدون دغدغه ولی خب بخاطر وجود دخترم خداروکشر میکنم و امیدوارم سختیای مادر شدن برامون قابل هضم باشه

گرچه سخت بوده عزیزم ولی خداروشکر به سلامتی بچه ت و بغل کردی برای ما هم دعا کن

مبارک باشه عزیزمم 😍❤️
دعا کن نی نی منم بع دنیا بیاد دیگ خسته شدم 🥺

بسلامتی عزیزم قدم نو رسیده مبارک باشه

قدمش مبارک عزیزممم

سوال های مرتبط

مامان 👶🏻🤱🏻 مامان 👶🏻🤱🏻 ۵ ماهگی
شبتون بخیر
8روز بود ک دخترم بدنیا اومده بود هر بار شیر می‌خورد یعنی تقریبا هر دو ساعت یکبار پی پی می‌کرد اسهال بود و بوی بدی میداد داشت دو روز میشد ک اینطوری بود خیلی ترسیده بودم روز جمعه بود و فقط باید می‌بردم بیمارستان راه آهن رفتیم قسمت اورژانس دکتر براش آزمایش مدفوع نوشت اورژانسی اومدیم خونه تا جواب آزمایش آماده بشه شوهرم زنگ زد ک زود آماده شو دکتر گفته باید با بچه بیاد بیمارستان پیش دکتر متخصص شیفت منم با کلی استرس آماده شدم 1ساعتی منتظر اومدن دکتر شدیم دکتر تا دید گفت تو آزمایش خون دیده شده یعنی عفونت داره باید بستری بشه
من ک فقط گریه میکردم و التماس ک بستری نکنید من شنبه بازم آزمایش تکرار کنم شاید اشتباه شده
دیگ دکتر ک دید اینقدر حالم بده فقط علائم خطر بهم توضیح داد و گفت برید خونه اگ اینطوری بود بیاید سریع بیمارستان
دوشنبه نوبت دکتر متخصص گرفتم براش دکترش تا جواب آزمایش رو دید گفت یه آلرژی ساده اس یکسری رعایت ها داره و تا 6ماهگی رفع میشه

فکر کن واسه همین آلرژی ساده میخواستن بچه 8 روزه منو سوزن سوزن کنن و تا 4 روز بهش دارو بدن🙄🙄🙄🙄🙄
مامان آریا مامان آریا ۵ ماهگی
مامان رستا مامان رستا ۱ ماهگی
سر تاریخ ان تی رفتم بیمارستان گفتم حرکات بچه کم شده معاینه شدم و نوار قلب از جنین گرفتن و یک دست لباس دادن بهم رفتم بستری بشم بردنم داخل اتاق سرم فشار رو بهم وصل کردن یک ساعتی گذشت من دردای خیلی خفیف داشتم مامانم اومد پیشم کلی غذا های گرم بهم داد رفت همچنان من دردای زایمانم شروع نمیشد و سرم تموم شد شیف بعد مامای دیگه اومد پیشم و یک سرم فشار دیگه بهم وصل کردن همه پرستار و ماما ها یکی یکی می اومدن بهم سر میزدن خیلی تعجب میکردن ک من سرم دوم رو هم تموم کردم اما باز درد سراغم نمی اومد خیلی کم درد داشتم مثل تکون های بچه ک برام عادی بودن شیفت سوم شد و یک مامای جدید اومد اتاقم ک خدا خیرش بده انشاالله خیلی باهام مهربون بود یک سرم دیگه بهم وصل کرد یکم باهام ورزش کرد معاینه ام کرد دو سانت باز بودم یعنی هیچ پیشرفتی نکرده بودم صبح ک اومده بود دو ساعت بودم تا ساعت 11:30 شب هنوز همون بودم بدون هیچ دردی
با دکتر درمیون گذاشت بردنم واسه سزارین اورژانسی
از شانس منم دکتر خیلی کار بلدی شیفت سزارین کار میکرد
لگنم خیلی تنگ بود وزن بچه هم زیاد بود زایمانم هم با سه تا امپول فشار هیچ پیشرفتی نمیکرد و دردم نمیگرفت ی چیز خیلی عجیبی بودم خب خیلی سرتون رو درد نیارم امادم کردن شوهرم اومد پیشونیم رو بوس کرد و بهم گفت ک نترسم و با پدر و مادر و شوهرم خداحافظی کردم و رفتم سزارین شدم وقتی کارشون تموم شد مثل بید میلرزیدم از سرما همه پرستار جمع شده بودن دور بچم و ازش عکس میگرفتن بعد اوردن بخش و گفتن ک تا هشت ساعت نباید چیزی بخوری و بعد دوازده ساعت هم باید راه برم ک خیلی برام سخت بود ک اما زودی دردش خب شد
مامان مهیار🫀 مامان مهیار🫀 ۱ ماهگی
سلام خانوما تجربه من از سزارین اورژانسی


من روز س شنبه رفتم سونو دقیقا 37 هفته 2روز بودم بر اساس تاریخ پریودیم ک تو سونو مشخص شد اب دور بچه کم شده و جفت ب بچه خون رسانی نمیکنه وباید برم بچه رو دربیارم ک هم خودم هم بچه اذیت نشیم
من بعداز هفته 31 ک بچم سفالیک بود دیگه سونو نرفتم چون همه چی نرمال بود و سونو دیگه ای نداشتم اما تو 37 هفته بچه چرخیده بود حالت بریچ گرفته بود همین موضوع باعث شد سز اورژانسی بشم
ی سونو دیگه هم انجام دادم ک مطمعن بشم ک الکی نرم سز ولی تو اون سونو هم اب دورش خیلی کم شده بود منو سریع فرستادن بیمارستان ک باید بچه رو دربیارم 🥲🥲
من ساعت 4ونیم عصر روز 4شنبه 12 شهریور رفتم بیمارستان شوشتری شیراز برای سز اورژانسی ک کاش پام میشکست نمیرفتم
بعد ازاینکه کارامو کردن من زودی رفتم اتاق عمل ساعت 6 تا 7ونیم من عمل شدم موقع سزارین فقط از کمر بیحس شده بودم موقع ب دنیا اوردن بچم همه چی نرمال بود چون تو خشکی مونده بود همینکه بدنیا اومده بود گریه نکرد بعد ی دقیقه صداشو شنیدم فقط ک گریه کرد
مامان ۳ قلوها مامان ۳ قلوها ۶ ماهگی
شنبه صبح رفتیم بیمارستان و رفتم سمت درمانگاه پرونده مو آوردن و رفتم پیش دکتر گفت درد اینا نداری گفتم نه گفت حرکت بچه ها چطوره ک گفتم از دیشب تا الان کاهش حرکت داشتن ک گفت همین الان سریع برو اورژانس اونجا مشکلتو بگو رفتم اورژانس سریع خوابوندن واسه ان اس تی
ان اس تی گرفتن ک وسطاش یه هو ضربان قلب یکی شون افت کرد ولی سریع درست شد دو تا سرم آوردن زدن ک حرکات بچه ها بهتر شد بعدش گفتن برو زایشگاه و بستری شو ک بهش میگفتن بخش لیبر
دیگ کارای بستری رو شوهرم انجام داد و رفت خونه تازه کلی ام غر زد الکی فقط بستری میکنن پس کی بچه ها به دنیا میان😂من رفتم زایشگاه دوباره خوابوندن واسه ان اس تی دیگ اشکم در اومده بود از شدت کلافگی شد ظهر
دکترا اومدن بالا سرم هر کی یه چیزی میگف بعد همشون میگفتن هفته اش خوبه ختم بارداری بدید بعد گفتم من کی زایمان میکنم گفتن هر وقت ببینیم ان اس تی ها خوب نیستش منم با خیال راحت خوابیدم اونجا 😂فک میکردم دو سه روزی هستم اونجا
یه هو دیدم یه دکتره اومد یه انژیوکت کرد تو دستم سرم زد بعد گفت پاهاتون باز کن من فک کردم میخواد معاینه کنه با چه جذبه و جدیتی گفتم من اجازه ی معاینه نمیدم🤣🤣اونم گف معاینه نمیکنم میخوام سوند وصل کنم😂😂یه هو پنچر شدم گفتم سوند واسه چی گفت واسه اتاق عمل😐😐یا خدا یه لحظه دلم هری ریخت گفتم عمل گف اره داری میری واسه زایمان هم خوشحال شدم هم استرس
بعد اومد سوند و گذاشت ک اصلا درد نداره فقط اولش یه ذرههه میسوزه ادامه بعدی....