پارت اول
میخام تجربه زایمانم رو بگم توی چندتای سونو گرافی آخری که گرفتم بچه من با سر بود و طبق آخرین سونو وزن بچه 3513گرم بود .وطبق گفته دکتر زایمان من 40هفتگی 14همین برج بود.من روز 9نوبت دکتر داشتم برا چکاپ و فشار خون و....
نهم رفتم دکتر و قبل دکتر باید میرفتم پیش ماما برا نوار قلب جنین.ماما شروع کرد به نوار قلب گرفتن تموم که شد وقتی دیدش کاغذ رو مچاله کرد و گفت اینو خوب نگرفته بخاب باز ازت نوار بگیرم نوار دوم رو گرفت و کاغذ رو برداشت گفتم چطوره خوب گرفته گفت ببر نشون دکتر بده یهو بهم گفت صبر کن این قبلی رو هم ببر دکتر ببینه رفتم پیش دکتر تا نوار رو دید برشون داشت بردشون پیش ماما و یهم با هم برگشتن تو اتاق دکتر.دیدم دوتاشون دستپاچه اومدن و با هم حرف میزدن که دکتر گفت خانم محمدی نژاد/ماما/زنگ اورژانس بیمارستان بزن تا بیاد منم اشک امونم رو بریده بود نمیدونستم چی در انتظارم هس چن تا ماما همونجا بودن منو بغل کرده بودن و دلداری میدادن

۸ پاسخ

یا خدا😐

چیشد بعدش؟؟

چی شددددد😵‍💫

الهی
خب. بعدش چیشد

خب ادامه اش ؟

بعد چی شد

واییی خوب چیشده بوده

خب بعدش

سوال های مرتبط

مامان دلوین جونم مامان دلوین جونم ۸ ماهگی
خوب میخوام تجربه زایمانم رو بعد از چند روز بزارم
داستان از روزی شروع شد، که من رفتم برای خودم ماما خصوصی بگیرم، وفتی برای بستن قرار داد ماما رفتم، ماما ازم یه صدای قلب بچه شنید که گفت برای محض اطمینان برو یه ان اس تی بده، منم چون دکترم بر حسب سونو بهم تاریخ داده بود 14 اردیبهشت و من 6 اردیبهشت برای ماما رفتم ،گفتم کووو تا تاریخ زایمانم هنوز 9 روز مونده ،حتما دستگاهش خراب بوده که موقعه خدافظی ماما گفت تاریخ زایمان بر حسب ان تی که میگیرن برای تو رو چندم زدن منم گفتم فک کنم 10 هم چون دقیق یادم نبود ،ماما گفت خوب خوبه برو ،تا اینکه رسیدم خونه تاریخ زایمان رو نگاه کردم زده بود 7 اردیبهشت ،دست و پاهام یخ کرده بود و شب قبل زایمان هم با همسرم بحث کرده بود،کمر درد و استخون درد شدید داشتم رفتم زیر دوش اب گرم و کلی گریه کردم و ورزش کردم،صبح که شد به شوهرم گفتم نمیخواد بری سرکار بیا بریم من ان اس تی برای بچه بدم و بیایم،دیگه خلاصه با شوهرم رفتیم بیمارستان 17 شهریور و نوار قلب دادم و ماما بیمارستان گفت خوبه برو خونه،داشتم برمیگشتم که از بیمارستان به شوهرم زنگ زدن که نگران نشید ولی سریع برگردید دکتر شیف نگاه کرد نوار رو گفت خودش برای محض اطمینان میخواد نوار قلب بگیره و بگید خانومتون اب زیاد بخوره،منم همون موقعه استرس شدید گرفتم که چی شده...😭
مامان فراز 🫰🏻✨ مامان فراز 🫰🏻✨ ۸ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی من پارت ششم
، میگفتم تورو خدا کمکم کنید من همچنان فقط تند تند تند نفس عمیق میکشیدم و اصلا جیغ و داد نمیکردم گفتن کاپ رو بده ، دستگاه رو گذاشتن که سر بچه رو با دستگاه بکشن و یه نفر هم اومد بالا شکم منو فشار میداد که بچه رو هدایت کنه سمت پایین (بماند که بین زور زدنام همش میگفتن عالیه سر بچه رو داریم میبینیم ولی خودشون نمیتونستن بکشن بیرون ) از درد فشاری که به شکمم میاورد دیگه نتونستم تحمل کنم و با همه ی وجودم جیغ میزدم و دستاشو هل میدادم میگفت نکن اینجوری بیرون نمیاد میگفتم میمیرم به خدا میمیرم ماما همراهم میگفت عزیز دلم خدا نکنه یکم تحمل کن یهو یادشون اومد که با این روشی که دارن پیش میرن باید نوار قلب بچه رو چک کنن که اونم البته ماما همراهم بهشون گفت نوار قلب بچه رو گرفتن دیدن اصلا خوب نیست و سریع بهم اکسیژن دادن و هی چک کردن دیدن خداروشکر نوار قلب خوب شد و دوباره شکممو فشار دادن و دستگاه گذاشتن ک بچه رو بکشن بیرون و دیدن نمیتونن به ماما همراهم گفتن این کار خودته گفت من اصلا همچین کاری نمیکنم گفتم تورو خدا کمکم کن اومد شکممو فشار داد و بهم گفت عزیزم تحمل کن تموم میشه الان (اینو تو پرانتز بگم که ماما همراهم واقعا بینظیر بود هرچی دکتر بود رو جمع کرده بود بالا سرم از هراتاق صدا میزدن فلان دکتر میگفتن نمیتونه بیاد نمیذاشت هیچکدومشون برن اگه نبود واقعا میمردم ) خلاصه از مچ تا ارنجشو گذاشت رو شکممو با دستش سعی کرد بچه رو بفرسته پایین ، قبلیاشون همه دو دستی و با کف دست سعی میکردن بچه رو بفرستن پایین ولی این روشش کامل فرق میکرد ، ساعت هفت ربع کم بود که ماما همراهم بچه رو فرستاد پایین و یهو بچه رو کشیدن بیرون گذاشتن رو شکمم که بچم یه ناله ی کوچیک کرد و دیگه هیچی نگفت
مامان آریا مامان آریا ۸ ماهگی
پارت دوم
دکتر و ماما مریضاشون رو ول کردن وزنگ امبولانس بیمارستان زدن و دکتر یه سری توصیه ها به ماما کرد و نوار قلبا رو داد دستش و کلی منو دلداری داد که چیزی نیس فقط میخایم بری تو زایشگاه اونجا هم یه نوار دیگه بگیری.آخه ترس من از این بود که درمانگاه و زایشگاه که من چن بار پیاده مسیرشون رو رفتم شاید 1دقه طول میکشید هزار تا فکر پیش خودم گردم که اخه چی شده.نا گفته نماند شب قبلش هم احساس میکردم حرکت بچم کم بود انگار یه آشوب و دلهره ای تو دلم پیچیده بود ولی خیلی بهش اهمیت ندادم.دکتر ما رو راهی کرد و با ماما رفتیم پایین و سوار آمبولانس شدیم رسیدیم دم در زایشگاه و رفتیم تو و پرونده منو ماما داد به پذیرش زایشگاه و یه سری توضیح هم با اصطلاحات پزشکی خودشون بهش داد و رفت منم که گریه ولم نمیکرد از یه طرفم مامانم همراهم بود میخاستم اونم نفهمه که من گریه میکنم .کاغذ داد به مامانم و گفت برو حسابداری مامانم رفت و اومد شروع کردن به نپار قلب گرفتن.چون قلبش هم نوار قلب گرفته بودم با صدای منظم کار کردنش آشنا بودم ولی این نوار قلبه هم منظم کار نمیکرد.معاینه هم‌ کردن گفتن یه سانت بیشتر نیس گفتن باید بری تو بخش بستری بشی.باید همسرت باشه امضا کنه گفتم نیس فقط مامانم و داداشم همرام هستن گفت خوبه داداشت چون مردونه باید امضا کنه.زنگ داداشم زدم اومد و امضا کرد./اینو هم نگفتم شب قبل بیام انگار بهم الهام شده بود که وسایلات رو هم فردا همراه خودت ببر منم همرا برداشتم گذاشتم تو ماشین داداشم گفتم شاید لازم شد/منو بردن بخش اونجا شروع کردن به گرفتن نوار قلب
مامان آیسا💖ویهان💙 مامان آیسا💖ویهان💙 ۱ ماهگی
اومدم با تجربه زایمان 😍(سزارین دوم)

1
روز جمعه شب شوهرم از سرکار اومد و برا زایمانم مرخصی گرفته بود
از هفته قبل ک رفته بودم پیش دکتر بهم گفته بود روز یکشنبه ۹/۹باید بیای مطب نوار قلب بگیرم اگ درد نشون داد همون شب میری اتاق عمل
ولی اگر درد نشون نداد روز سه‌شنبه زایمان می‌کنی
من اصلا ی درصد هم رو یکشنبه حساب نمی‌کردم همش میگفتم سه شنبه زایمان میکنم
دیگه روز شنبه با شوهرم رفتیم ی سری خرید کردیم وسایل بچه رو از قبل همه رو آماده کرده بودم همه چی آماده بود و برده بودم خونه مامانم
حتی سبد خوراکی هم آماده کرده بودم
روز یکشنبه صبح شوهرم بلند شد و خونه تکونی کرد و منم آشپزخونه رو مرتب کردم
و نهار درست کردم و برداشتیم و رفتیم خونه بابام
عصر خونه بابام ی حمومی رفتیم و برا محض احتیاط ب مامانم گفتم موهای شکممو برام تمیز کرد ولی کلا می‌گفتیم امشب اصلا بستری نمی‌شم و می افته برا سه‌شنبه
ساعت ۴و نیم با شوهرم و دخترم راه افتادیم ب سمت دکتر
رفتم و ب منشی گفتم من فقط میخام ی نوار قلب بگیرم ماما اومد و گفت بیا تو
رفتم برا نوار قلب بهم گفت کارت مراقبتتو بده وقتی نگاه کرد گفت احتمال زیاد امشب زایمان کنی
خوشحال شدم چون واقعا وزنم سنگین شده بود درد واژن و کمر و لگن داشتم بزور قدم برمی داشتم خیلی سنگین روی واژنم بود
گفتم واقعا ؟اینقدر خوشحال شدم گفت نوار قلبت درد نشون نداده هفته ات بالا است بیشتر از این نمیشه بمونی
رفت پیش دکتر و ب من گفت بیا
ساعت ۶ بود رفتم دکتر گفت همین حالا میری ی چیزی میخوری ساعت ۹ و نیم میری بیمارستان تا بیام
گفتم تو اتاق عمل بهم خواب آور میزنی گفت ن 🫤
همونجا دیگه واقعا استرس اومد سراغم
کم آوردم واقعا
مامان نینی🩷 مامان نینی🩷 ۱ ماهگی
خانما گفتید تحربه زایمانم رو بگم
لطفا اونایی که حساسن و میترسن نخونن🫠

من بزای آخرین بار که رفتم پیش دکترم بهم گفت که همه چی اوکیه وزن بچه هم ۳ کیلوعه شنبه تاریخ ۱۰ آبان برو بیمارستان برای بستری شدن
منم با اینکه درد نداشتم ولی خب وقتش بود رفتم بیمارستان... نوار قلب گرفتن معاینه کردن گفتم اصلا دهانه رحمت باز نشده برو سونوگرافی جوابشو بیار برای ما
منم رفتم سونو، دکتری که داشت سونو میکرد گفت آب دور جنین کم شده حتما باید بستری شی. خلاصه من دوباره رفتم بیمارستان که گفتن ن دوباره باید بری سونو تا مطمئن بشیم😐 اقا من دوباره ی سونوی دیگه پیش ی دکتر دیگه رفتم و اون دکتر هم همون حرفای دکتر قبلی رو زد اما باز بستری نکردن 🙂‍↔️ گفتن ما تشخیص میدیم آب دور جنین اندازه اس نیازی بستری نیس برو ولی هرروز بیا برای نوار قلب
منم اومدم خونه و تا سه شنبه هرروز رفتم برای نوار قلب و هر دفعه هم معاینه میکردن میگفتن اصلا باز نشدی
منم که کلی از این معاینه ها کلافه شده بودم از بیمارستان رفتم پیش مامای خودم، اونم ک سونو کرد گفت چراا تا حالا بسترین کردن آب دور جنین خیلی کم شده حتما باید امروز بستری شی
مامان رایان مامان رایان ۵ ماهگی
#تجربه زایمان طبیعی دوم:
#قسمت سوم:


شیفت ماما عوض شد مامای جدید زنگ دکتر میزد وضعیتمو گزارش میکرد.منم همینو از اول ازشون میخاستم که اورژانسی سز نکنن هی ازم نوار قلب بگیرن شاید خوب شد.ساعت ۵صبح دیگه نوار قلبم خوب شد😍ماما معاینم کرد ۳سانت بودم و از دکتر اجازه امپول فشار گرفت.ساعت۶ امپول فشار زدن.ساعت ۷اومدن دوزش بیشتر کردن منم دردام شروع شد.از ساعت ۷تا۸ که دکتر اومد،هر ۵دقیقه یه انقباض ۳۰ثانیه ای میگرفت که خفیف بود با تنفس ردش میکردم و نوار قلبم وصل بود که نشون دکتر بدن.ساعت ۸دکتر اومد نوار قلبمو دید گفت خیلی خوبه واینکه توضیح داد چون شب بوده و بچه خواب بوده و حرکت نداشته بیس نوار میومده پایین واسه همین به ماماگفته تاصبح صبرکن که من ممنون خانم دکترم😊🙏.ماما شبی با دست تپ و تپ میزد به شکمم بچه رو به زور بیدارکنه😕دکتر معاینمم کرد ۴سانت بودم و چون تمایل خودمم دید به سرپرستار گف برید توفاز زایمان طبیعی.دیگه من اجازه گرفتم صبحونه بخورم.از نوار قلب ازادشدم تونستم برم دست به آب🥴و خانم اناری مامایی که هوامو داشت برام امپولی زد که دردامو منظم کنه و گفت تا ساعت ۹/۵دیگه حق نداری بری توتخت ورزشم داد منم که ارزوم براورده شده بود باخوشحالی حرفش گوش کردم ۴۵دق ورزش کردم.