۱۱ پاسخ

عزیزم فکر می‌کنی
من زمانی که دخترم یک سالش بود باردار شدم
دخترمو خیلی خیلی دوست داشتم دارم
با خودم میگفتم خدایا من نمیتونم به دختر دومی محبت کنم چیکار کنم
از زمانی که پریا بدنیا اومده میبینم هر بچه شیرینی خودشو داره
و من الان پریا رو کمی بیشتر از پناه دوست دارم

اتفاقا دومی بیاد عزیزترم میشه منم همین فکرو میکردم اما الان دومی بیشترازاولی دوست دارم

چه جالب فکر میکردم فقط من اینقدر خنگم 🤣🤣🤣🤣🤣
ببخشید شوخی کردم ولی منم همینم
واقعا یکی بیاد جواب بده چرا اینطوریم؟
البته الان که این حس رو ندارم تا دوسال پیش داشتم

دقیقا
مخصوصا که پسرم بعد ایومیه
ده سال منتظرش بودم

تقسیم نمیشه
انگار قلبت گشاد میشه
ظرفیتش بالاتر میره،بدون اینکه از عشق بچه اول کم بشه

منممم

من اصلا به دومی فکر نمیکنم که بعدش مشکل دوست داشتن داشته باشم😅

خوش به حالت دغدغه ت واسه بچه دوم آوردن اینه

از لحاظ سطح دغدغه 🦦

ن بابا نمیعش

منم این فکر رو میکنم با خودم میگم مگه میشه یکی دیگه رو اندازه نیلا بخاک

سوال های مرتبط

مامان ♥️ امیرشایان ♥️ مامان ♥️ امیرشایان ♥️ ۱ سالگی
هیچوقت اصلا تصور هم نمی‌کردم که روزی به اینجا برسم اصلا تو فکرم تصوراتم نمی‌گنجید که تو سن ۲۵ سالگیم بچه ای بیمار با شرایط و مشکلات خاص داشته باشم بزرگترین درد اینه که قصور پزشکی باعث شده تو بچه بیمار بدنیا بیاری و ندونی ...
فکرشم نمی‌کردم یه روزی به اینجا برسم بچه ام نتونه مثل بچه های سالم دیگه غذا بخوره میوه بخوره همیشه باید غذاهاش رو میکس شده بدم آبکی بدم خیلی چیزها براش ضرر داره از غذا از داروها از عفونت ها
فکرشم نمی‌کردم یه روزی بدبخت ترین زن تنها باشم من با ازدواجم بدبخت شدم نه تنها من پسرخالمم بدبخت شد بچه ی معصومی بدنیا اومد که الان باید راه می‌رفت باهم دستاشو می‌گرفتم می‌رفتیم قدم زنی
فکرشو نمی‌کردم هرروز ساعت ۶ صبح باید بیدار بشم داروی قلبش رو تو آب حل کنم تو خواب ناز بیدار کنم بچه ام رو با سرنگ دارو بریزم دهنش بعد اون به ترتیب ساعت ۱۰ تا ۱۲/۵ ظهر ۳ تا داروی تشنج یه مکمل برای کنترل بیماریش بدم دوباره شب هم همینارو تکرار کنم دارو قلب مکمل داروهای تشنج اصلا این بچه وقت نمیکنه از دارو خوردن ویتامین و دارو یبوست و دارو رفلاکس هم که بماند ....
فکرشو نمی‌کردم یه روزی به اینجا برسم که برم دکتر ژنتیک تازه بگه بچه شما بیماری متابولیکی هم داره من هرروز یه حرف بد درمورد بیماری پسرم بشنوم وباز باحال بد وگریه برگردم خونه ...
من اصلا این روزای نحس و کثافطم رو تصور هم نمی‌کردم چرا یه دکتر با آزمایش ننوشتن های زیاد تر با پیگیری نکردن هاش منو بدبخت کردمنو به اینجا رسوند چرا من الان دنبال کارهای شکایت از همون دکتر باشم ...