تجربه زایمان سزارین من
پارت ۴
حدودای ساعت ۴صب بود ک دیدم دورم کلی پرستار جمع شده و هول شدن پرسیدم چیشده اما کسی جوابمو نداد، من از بین صحبتاشون فهمیدم ک تبم رفته بالا و ضربان قلب بچه افت کرده. پرستارا گفتن شاید این دستگاه خرابه رفتن چند تا دستگاه ان اس تی دیگ اوردن اما اونام ضربان قلب نا منظم و ضعیف رو نشون میداد بعد رفتن دکترو اوردن دکتر ک تبمو چک کرد گف تبش خیلی شدیده و ضربان قلب بچه هم کمه باید بریم سزارین اورژانسی
یهو دیدم تختمو گرفتنو همشون بدو بدو رفتن سمت اسانسور و منو بردن اتاق عمل تا اسم اتاق عمل اومد من از شدت ترس کل بدنم میلرزید
حالا تو اون لحضه دکترا بالا سرم باهم داشتن دعوا میکردن سر چی؟ سر اینک دکتر بیهوشی میگف چرا ساعت ۵ صبح منو از خواب بیدار کردین 😑دکتر منم میگف نمیفهمی دارم میگم مریض اورژانسیه اونم میگف ب من چ مریض توعه😐
همینجور داشتن بحث میکردن ک دیگ من بیهوش شدم و چیزی یادم نمیاد

۹ پاسخ

دقیقا همینجوری هستن ‌، کاراشون خیلی مسخره است ، فقط خدا خودش کمک میکنه

خاک عالم تو سر اون دکتر بیهوشی

این بیمارستان دومی که رفتی کجا بود مامان نیلا جون

منم 35 هفته سزارین اورژانسی شدم با این تفاوت که دهانه رحمم باز شده بود ولی نی نی به پا بود 🫠

خوشبحالت باز بیهوشی کامل بودی

☹️☹️
خب وقتی شیفتش بوده تو بیمارستان حق اعتراض نداشته برای خوابشون بهشون پول نمیدن که وظیفه اشونه انجام بدن

وای خب بقیش

چ بی تربیت

آخیی عزیزم ☹

سوال های مرتبط

مامان شاهان👑❤ مامان شاهان👑❤ ۵ ماهگی
تجربه زایمان سزارین پارت دو✨😌
دهانه رحمم به سه سانت ک رسید کیسه ابمو پاره کردن آمپول اسپاینال زدن بهم دردامو خیلی کمتر حس میکردم ساعت دوازده شب بود دکترم اومد بالا سرم من نفس تنگی گرفته بودم ضربان قلبمم خیلی رفته بود بالا به ماما گفتم من نمیتونم طبیعی زایمان کنم تروخدا سزارین کنید منو گفت باید طبیعی زاینان کنی همه میگن نمیتونم ولی زایمان میکنن بهم اکسژن وصل کرد چون ضربان قلبم بالا بود نفس تنگی هم داشتم ساعت یک دکتر اومد بالا سرم گفت این که ضربان قلب جفتشون داره نویز میندازه خطرناکه باید عمل بشه ولی ماما هی میگفت من احیاش میکنم چیزی نیس داره خوب میشه ضربان قلب جفتشون اخه ضربان قلب نی نی هم اومده بود پایین نمیدونم چرا مامای بالاسرم گیر داده بود من حتما طبیعی زایمان کنم دکتر از اتاق رفت بیرون با دوتا دکتر دیکه اومد اونا هم گفتن باید عمل بشه منو اماده کردن رفتم اتاق عمل چون من اسپاینال زده بودم اصلا آمپول بی حسی ک تو اتاق عمل زدن رو متوجه نشدم ساعت دو صبح نی نی منم بدنیا اومد
مامان نون خامه ای🩷🧁 مامان نون خامه ای🩷🧁 ۵ ماهگی
پارت دوم داستان زایمان
و من دیگ واقعا استرس گرفته بودم و ضربان قلب بچه هم رفته بود بالا تا و خب برای بچه دارو و اینا تو سرم ب من زدن ک بهتر شد ولی خودم هنوز سردرد و اینا رو داشتم ک دکتر اومد گفت این دوز آخر ضد سردرد تو سرم رو بگیر اگر بهتر نشی باید اورژانسی ببریمت سزارین و من دیگ از نظر زایمانم خیالم راحت شد و این رو بگم ک واقعا از طبیعی ترسیده بودم و خوف ورم داشته بود ک این شرایط رو بدتر کرده بود..
سرم سردردم هنوز کامل تخلیه نشده بود ک ماما ها اومدن و برام سوند وصل کردن و من رو برا اتاق عمل آماده کردن و با همون تخت چون سردرد داشتم من رو منتقل کردن اتاق عمل رفتم داخل اتاق عمل ی اتاق گرم بود ک پرسنل داشتن لوازم عمل رو آماده میکردن و منم گفتم نگاه ب لوازم نکنم ک بترسم ولی خب واقعا ی حس بیخیال نسبت ب خودم داشتم اما نگران بچه بودم چون سن بارداری من ۳۶ هفته و ۶ روز بود و داشتم زایمان میکردم دکتر اسپاینال اومد و من رو سرگرم کرد و کمرم رو سِر کرد و یهو پاهام داغ شد و بی حس شده م همش قرآن میخوندمو دعا میکردم ک یهو گفتن مبارک باشه دختر نازت بدنیا اومد و از بالا پرده نشونم دادن منم گریه کردم حسابی..بردنش وضعیتش رو چک کنن ک من همش خبر گرفتم و میگفتن خداروشکر کامل و سالم هست و بعد آوردن گذاشتن رو صورتم و حسابی بوسش کردم
مامان بایار🩵 مامان بایار🩵 ۶ ماهگی
قرار بود طبیعی زایمان کنم دکتر گیر داد طبیعی گفتم باشه ساعت ۸ صبح بستریم کردن ک دیگ ان اس تی اینا بگیرن کم کم آمپول فشار بزنن اینا نزدن تا شب بهم قرص زیر زبونی دادن گفتن مثل آمپول فشار میمونه چند دوز دادن بهم اون باعث میشد ضربان قلب بچه بره بالا ضرر داشت برای بچه کیسه آبم ساعت ۸ یا ۹ شب پاره شد اینا باز کاری نکردن الکی معاینه میکردن میگفتن ۲ سانت باز شدی کله بچه تو لگن در صورتی ک الکی میگفتن سر بچه کج اومده بود تو لگن ان اس تی گرفتن ضربان قلب بچه باز خیلی بالا بود دستگاه سوت کشید الکی میگفتن هیچی نیس بچه حرکت داره اینجوریه اینا ساعت ۴ صبح آمپول فشار میزنن بهم هیچی نمیشه فقط دردام هی بدتر میشد دیگ نفسم بالا نمیومد دهانه رحمم هیچی باز نشده بود آخر انقد دادو بیداد کردیم با همسرم تا ۵٫۳۰ ب دکتر خبر دادن ک بیا ضربان قلب بچه اومده خیلی پایین سره بچم تو لگن کجه داره خفه میشه دکتر اومد سریع برد سزارین بچمو داشتن میکشتن داشتن خفش میکردن اون موقعه کی پاسخگو بود😔الانم بچم بیمارستان بستری به خاطر نفس کشیدنش با رودش شیر میخوره بالا میاره انقد ک تو شکمم کثیفی خورده با نزدیک بود خفه بشه
تجربه زایمان طبیعی و سزارین
مامان دخترم مامان دخترم ۱ ماهگی
تجربه زایمان من
پارت ۲
خلاصه فوری گفتن اتاق عمل آماده ‌کنید خیلی میترسیدم اتاق عمل واقعا برام وحشتناک بود چند نفری ریخته بودن رو سرم خدا خدا می‌کردم منو زود بیهوش کنن ..خلاصه ۱۰ نفر ریختن رو سرم آب زیاد ی ازم خارج میشد کیسه آبم کامل زده بودن تو معاینه زیرم انگاری دریا بود تو اتاق عمل خیلی برام بد رفتاری میکردن حق هم داشتن چون دیر رفته بودم..همونجا لباسمو زود زود در آوردن سوند وصل کرده بودن ار قبل زفتم رو یه تخت دیگ دیدم زیرم پره خونه .داد زدن وای به خونریزی افتاد خلاصه زود زود منو بردن رو یه تخت دیگ ک تخت عمل بود وای ۲۰ نفری ریخته بودن رو سرم دستامو بستن دو نفر یه دستمو ۲ نفر یه دستمو بزور رگ گرفتن خیلی دردم می‌آمد دیدم یه چیزی تزریق کردن به بازوم یه مرد هم بالا سرم بود ازشون پرسیدم بیهوش میکنید گف نه خیلی دردم می‌آمد دیدم باز معاینه کردن دیگ خیلی دردم اومد داد زدم چرا معاینه می‌کنید گف ساکت باش بچه داره میاد میمیری..خلاصه دیگ چیزی یادم نمیاد ساعت ۱ شب عملم شرو شده بود نگو که تو همون معاینه که کرده بودن دست بچه اومده بوده و مجبور بودن جونمون تو خطر بوده واسه همون بیهوش کرده بودن منو .و من بعد عمل قلبم نامنظم میزده من ۵ ساعت تو اتاق عمل مونده بودم پی وی سی کرده بودن..بزنید گوگل می‌فهمید چیه من خودمم نمیدونستم چیه تو نت زدم فهمیدم...یادمه صدام میزنن که پاشو عملت تموم شده هر چی میخاستم پاشم نمیتونستم..هر چه میخاستم نمی‌تونستم دیگ خسته شدم کل زندگیم مث یه سریال باور کنید اومد جلو چشمام و من حسابی خسته شده بودم ار اینگه هر جی میکردم نفسم نمی‌آمد بالا دیگ گفتم بسه و هیچی یادم نمی‌آید باز..از اونجا هم منو آورده بودن ای سیو و تو ای سو منو ان تو بی کرده
مامان دلانا 🍓🩷 مامان دلانا 🍓🩷 ۱ ماهگی
پارت چهارم
اینم بگم من قرار بود بیمارستان امام سجاد برم ولی دوهفته قبل دختر عمم زایمان طبیعی امام رضا داشت خیلی تعریف کرد اینا مامانم و شوهرم گفت خب توهم برو برو همین بیمارستان
بیمارستان رسیدم چهار سانت بودم بعد ازم nstگرفت گفتن ضربان قلب بچه گهداری افت می‌کنه دیگه هر دکتر و پرستاری ی نظری میداد یکی می‌گفت بره خونه درداش بیشتر شد بیاد یکی می‌گفت نه خطرناکه واسه جنین
داخل اتاق زایشگاه خلاصه منو بردن دیدم همه ساکت دراز کش چون تجربه ای نداشتم فک میکردم ی جای پر سر و صدا و کلی جیغ و داد باید باشه
از ساعت ۳ک منو بردن فقط دستگاه nst بهم وصل بود و هی میگفتن بچه ضربانش افت می‌کنه منم از درد داشتم میمردم و دم ب دقیقه ی دانشجو میومد معاینه میکرد هیچی هم حالیشون نمیشد خیلی اذیتم کردن😭😭😭حتی نمیزاشتتن راه برم تو کل اتاق فقط جیغ و داد من بود تخت کناریم ک خواب بود و خروپف میکرد ک روعصابم بود .دیگه دردا قابل تحمل نبود هفت سانت شدم و دکتره می‌گفت خیلی خوب پیشرفت کردی ساعت ۶:۳۰ویلچر آوردن ک باید بریم اتاق عمل مامانم صدا کردن ک دختر باید عمل بشه و من هیچی حالیم نبود از بس درد داشتم