سوال های مرتبط

مامان نیلا🤍 مامان نیلا🤍 ۱ ماهگی
مامان هایلین مامان هایلین ۱ ماهگی
تجربه زایمان سزارین پارت 3
بعد از تموم شدن عمل منو بردن ریکاوری نمیدونم چرا میلرزیدم انگار از هیجان بود از ی طرفم سردم شده بود پرستار اومد یه لوله گذاشت زیر پتوم که گرما میداد و بهترشدم یکی دو ساعتی تو ریکاوری بودم که بعدش ک اومدن ببرنم بخش پرستار اومد و ماساژ رحمی داد که اصلا درد نداشتم چون هنوز بی حس بودم اصلا از ماساژ رحمی نترسین واقعا هیچی نبود راستی اینم بگم ک من پمپ درد هم گرفتم اولش نمیخواستم بگیرم ولی دکتر پیشنهاد داد ک بگیری بهتره منم پمپ درد گرفتم اما با وجود پمپ درد هم ی کوچولو درد داشتم ک قابل تحمل بود حالا نمیدونم اگر پمپ درد نمیگرفتم دیگ چه حد دردی داشتم.بعد از ماساژ رحمی منو بردن بخش و دخترمم اوردن پیشم دیگ اون لحظه هیچی از خدا نمیخواستم چون خدا بزرگ ترین نعمتشو بهم داد و من فقط دعای روی لبم اینه ک خدا ب همه چشم انتظارا این لحظه رو هدیه کنه و توی اتاق عملم این دعارو کردم.اینم از تجربه ی من از زایمان سزارین ک کاملا راضی بودم و تا اینجا راضی هستم اگر سوالی دارین درخدمتم شاید نکته هایی باشه ک من جا انداخته باشم بپرس ازم
مامان زینب سادات مامان زینب سادات ۲ ماهگی
تجربه #زایمان_سزارین اورژانسی پارت چهار





دیگه نفهمیدم چیشد بعد چشامو باز کردم دیدم شکمم خالیه بدنم داره میلرزه حالم خوب نبود اصلا
تو ریکاوری بودم
اصن خبر نداشتم بیهوشم کردن خیلی غیر منتظره بود
بیدار ک شدم بهشون گفتم کو شکمم؟ کوبچم
چند تا پرستار بالا سرم بودن داشتن تختمو میبردن به سمت بخش
هرکی ام بهم میرسید یه فشار به شکمم میداد ک خداروشکر دردشو خیلی متوجه نمیشدم چون هنوز بیحسی اپیدورال اثرش نرفته بود
خلاصه چند تا فشار فوشور دادن شکممو بعد ازشون پرسیدم بچم کو گفتن الان میارنش بهش شیر بدی
پرسیدم حالش خوبه گفتن بلههههه ماشالا بچت ۴۶۰۰ بود
منو میگی همینجور مونده بودم😂 به این فکر میکردم ک خوب شد طبیعی نیاوردم وگرنه پااااا-ره بودم🤦🏻‍♀️🤣
حالا تو همون حال خرابهی از پرستارا میپرسیدم بچم دستگاه نرفت
شوهرم بچه رو دید اونام میگفتن اره دید😂
هی بهشون میگفتم میشه به پهلو شم ،نمیدونم چرا اون لحظه دلم میخاست به پهلو بخابم اونام میگفتن نه نمیشه
یه حس و حال خیلی بدی بود بعد بیهوشی ک اصلا قابل توصیف نیست
خیلی بدنم لرزش داشت، سردم نبود ولی مثل چی میلرزیدم دندونام میخورد بهم حس غریبی داشتم…


ادامه پارت بعد…
مامان فسقلی🥹💙 مامان فسقلی🥹💙 روزهای ابتدایی تولد
#زایمان پارت سوم: زنگ زدن ب دکتر اومد بالا سرم باز شرح حال پرسید و بهش گفتم ک سرکلاژم و گفت اول باید سرکلاژت رو باز کنیم بعد بری سنو ببینیم بچت هنوز بریچه یا سفالیک چون بهشون گفتم بار اخری بریچ بود و من چقدر اون لحظه دعا کردم ک بچم بریچ باشه ک سزارین کنم خلاصه منو بردن سنو دادم از شانس گندم دوباره بچه سفالیک شده بود😭😭
منو اوردن ک سرکلاژم رو باز کنن وووای ک چقدر دردم گرفت بی مروت دستشو تا ته کرده بود اون تو و هی میچرخوند ک گره نخ رو پیدا کنه و قیچی هم تو دستش بود ک من هرلحظه امکان داشت بیهوش بشم از ترس و از درد ک دیدم گفت دستم ب نخ نمیرسه و اسم یه وسیله گفت ک برن براش بیارن ک با اون باز کنه 😖😖😖
تا پرستار بره دستگاه رو بیاره من کلی گریه کردم و التماس دکتر کردم ک منو سزارین کنن چون واقعا بزرگ ترین آرزوم این بود ک سزارین کنم 🥺🥺
اینو بگم اونجایی ک با امبولانس رفتم بیمارستان مادر شوهرم اومده بود بام و نزاشت شوهرم بیاد و شوهرم رفت دنبال مادرم ک باهم بیان.
دکتره ک انگار از خداش بود گفت چرا میخای سز کنی گفتم میترسم و کلی بدم میاد ک اونم بعد کلی با دست پس زدن و با پا پیش کشیدن قبول کرد منو سز کنه😍😍😍😍
مامان ۳ قلوها مامان ۳ قلوها ۳ ماهگی
سوند رو وصل کردن و منتظر بودن اتاق عمل خالی بشه تا منو بفرستن تا اون لحظه آروم بودم یه هو یادم افتاد به شوهرم خبر ندادم🤣گوشی ام نداشتم چون نمیذاشتن تو زایشگاه ببریم رفتم اونجا با کلی خواهش و تمنا یه گوشی گرفتم زنگ زدم بهش گفتم ک اون بدتر از من استرس داشت 😂😂 بعدش ب مامانم گفتم ک اونم خودشو رسوند بیمارستان بعدش منو بردن اتاق عمل بازم اصلاااا استرس نداشتم آرومه آروم بودم ک یه دکتر خیلی جوون باحال اومد بالا سرم من یه هو سردم شد گفتم سردمه گفت اشکال نداره چون بار اولته بعد گف بشین نشستم یه امپول زد تو کمرم ک اینم اصلااا درد نداشت بعد یه هو پاهام گرمه گرم شد بعد دراز کشیدم دیدم به ۵ دیقه نکشید تو چند ثانیه پاهای من شد فلج😅😅
بعد آوردن یه پارچه جلوم کشیدن بعد من بی اختیار اوق زدم هیچی نمیومد ولی اوق میزدم ک یه دارو نمیدونم چی بود زد سریع قطع شد بعد گفتم من هنوز کامل سر نشدم گفت اشکال نداره منتظر میمونیم هر وقت سر شدی شروع میکنیم منم ساده گفتم باشه بعد راحت سرمو گذاشتم 😂😂بعد هی میدیدم من دارم تکون میخورم رو تخت هعی می‌لرزید تخت بعد گفتم دکتر چ خبره چرا انقد من تکون میخورم زد زیر خنده گفت قل اولت به دنیا اومد😍😅واااای منو میگی چشام چهار تا شد گفتم چی میگی ک دیدم پسرمو اورد گف این اولیش پشت بندش دیدم صدای دخترم اومد🥹😍دیگ اینجا بی اختیار زدم زیر گریه و فقط شروع کردم دعا کردن واسه همههههه همرووووو گفتما بعدش آوردن بوسشون کردم سریع بردنشون بعد بخیه اینا زدن و تمامم پیش خودم گفتم همین سزارینی ک میگفتن این بود؟بعدش منو بردن ریکاوری اونجا عین چی داشتم میلرزیدم آوردن دوباره یه دارو زدن ک آروم شدم یه چند ساعتی گذشت بعدش منو بردن بخش
ادامه بعدی...
مامان نی نی کوچولو مامان نی نی کوچولو ۱ ماهگی
زایمان طبیعی پارت ۲.
میگرفت ول میکرد. منو بردن ی اتاق دستگاه بهم وصل کردن.انقدر میترسیدیم‌ ک بغض کردم تنها بودم هیچکس نبود. دلم گرفته بود دلم میخواست زار بزنم.خلاصه اینا منو از بس شلوغ بود این اتاق ب اون اتاق میکردن. یکی دیگ زایمان ک کرد منو بعدش بردن رو تخت اون. بعدش بهم دستگاه وصل کردن. ساعت شد پنج صبح فقط ی سرم معمولی وصل کردن بهم. تا ساعت پنج همه شیفتا عوض شد. بهم گفت یکم استراحت کن ک سرم فشار بهت می‌زنیم منم از استرس خابم نمی‌برد. ب مامانم گفتم ی کمپوت آناناس برام بخری بعدن بیاری. اونم یادش رفته بود منم از پریشب هیچی نخورده بودم. خلاصه ک یک ماما اومد بهم سرم فشار وصل کردن و دردام دیگ کم کم داشتن شروع میشدن ساعت شش ده نفر اومدن بالا سرم معاینه کردن گفت دوسانتی کیسه ابمو پاره کردن. سرم فشار رو عوض کردن یکی دیگ وصل کردن قوی ترشو. اونم من از بس دستمو تکون میدادم سرعتس زیاد شد دیدم دردام بدتر شدن. یک ماما اومد گفتم اینو درستش کن گفت ولش کن خوبه.اون ک رفت مامای شبفتم اومد زد تو سرش ک چرا آنقدر زیاد شده خطرناکه. خلاصه ک دردام دیگ زیاد شد ماما ها هی می اومدن معاینه میکردن منم داشتم از درد ب خودم می پیچیدم.
مامان selin😍 مامان selin😍 ۱ ماهگی
پارت دو زایمان....
دیگ ساعتای۶ونیم صبح شد من خیلی درداشتم می‌گرفت ول میکرد اما وقتی می‌گرفت دیگه خیلی عذاب آور بود واسم من باخودم میگفتم برم اصلا موقع زایمان داد و بیداد نمیکنم اما دردم که می‌گرفت ناخداگاه ناله میکردم.خلاصه ساعت ۸صبح شد حالت تهوع گرفتم احساس کردم صورتم سر شده قفسه سینم درد گرفت داد زدم گفتم من حالم خوب نیست اومدن سریع اکسیژن وصل کردن بهم یهو دیدم موقع نوارقلب گرفتن گفت هم ضربان قلب من هم بچه اومده پایین دیگ من فقد التماس میکردم منوببرین سزارین خیلی سختم بود اصلا پیشرفتی نداشتم.
بعدماما ب دکترم زنگ زد یه اصطلاحاتی گفت اونم گفت سریع ببرینش اتاق عمل سزارین من شنیدم خوشحال شدم یکم بچم کیسه آب ک پاره شد بود آبشو خورده بود کلا از دیشب تا امروز شیرم نخورده بود انقد مامانم بنده خدا گرفت تو دستش زد پشتش ک هی پس میداد.منو که اتاق عمل بردن فک کنم وضعیتمون خراب بود چون میگفتن فقد سریع باش ک بی حسیتو بزنیم دیر شد خطرناکه بی حسی ک زدن من خیلی آروم ومنگ شدم دیگ تاساعت۸و۲۰دقیقه دخترقشنگم بدنیا اومد راحت شدم.بعدشم ک شیاف میذاشتن واسم دردی نداشتم زیاد. اینم بگم من هم ورزش میکردم شیاف گل مغربی رابطه همه اینام داشتم اما نتونستم طبیعی پیشرفتی نداشتم البته بستگی ب بدن هر آدمی داره ولی خب بنظرم سزارین خیلی خوبه بعدشو آدم باقرصی شیافی کنترل می‌کنه اما من موقع طبیعی واقعا مرگ وباچشمام دیدم فقد گریه میکردم و التماس ۸ساعت درد کشیدم آخرشم سزارین شدم
مامان هانا خانوم🩷 مامان هانا خانوم🩷 روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان پارت 3
من فقط تو دردا میگفتم یا حسین
ی طرف همسرم دستمو گرفته بود ماساژ میداد ی طرفم ماما همراه نقاط فشاری رو انجام می‌داد اما من از دردا دیگه گیج و ویج شدم نا نداشتم چون صبح زودم اومدم چیزی ام نخورده بودم
دیگه فول شده بودم دکتر شیفت بیمارستان اومد تختو تبدیل ب تخت زایمان کردن منم پاهام بی‌حس شده بود
دوبار بهم گفت زور محکم بزن من زور میزدم ماما هم از اون طرف دستشو فشار میداد رو دلم ک بچه بیاد بیرون با زور دوم بچم اومد ولی چون دلمو فشار داده بودن زورم زدم صدام گرفته بود و گلوم میسوخت. ولی اصلا جیغ و داد نکردم فقط زور زدم
هانا 6 و رب بدنیا اومد و موقع تولد همسرمو بیرون کردن از اتاق
هانا رو گذاشتن رو تخت نوزاد و من همینجور نگاش میکردم
دکترم مشغول بخیه زدن بود دیگه جونی برام نمونده بود صدا زدن همسرم اومد داخل دوتا خرما خوردم و ی لیوان آب میوه
اما خیلی سرگیجه داشتم و چشام سیاهی میرفت
تنها ناراحتیم ازین بابت بود ک دکتر خودم نشد بیاد بالا سرم اما اون دکترم خوب بود.
ولی الان بخیه هام میسوزه و درد دارم
ن میتونم یه قدم راه برم ن میتونم بشینم بچمو شیر بدم
همش دلم برای دوران بارداریم تنگ میشه
روزی ک مرخص شدم اومدم خونه رفتم دوش گرفتم بغض عجیبی گلومو گرفت تو حمام نگاه ب دلم کردم ک دیگه تپل نبود بچه ای نبود ک بهش لگد بزنه😔😔😔