۷ پاسخ

چون برای داداششو میخواد اینه باید کاری کنه متنفر بشه از شیرخشکش منم همینجوری کردم
ما میگیم کلپوره نمیدونم شما هم همینو میگین یا ن خیس کن عصاره غلیظشو بگیر هر دفعه گفت شیر خشک میخوام بدون اینکه متوجه بشه یه کم از این عصاره بریز داخل شیشه که تلخ بشن بعد قبلش هم بگو شیر خشک ها خراب شدن تلخ شدن بده بخوره اگه گفت عوض کن باز همونطوری درست کن براش تا دیگه نخوره

عزیزم شیر خشک واقعا خیلی خوبه کلی ویتامین داره شیر خشک و بده ولی شیشه رو بگیر به جاش تو لیوان براش بریز

اصلا شیشه جدا نگن خواست بهش بده هیچ اتفاقی نمی‌افته اعصاب خودت آرومتر بچت ارامش بیشتری داره

پاستوریزه بده دیگه با شیر خشک سیر نمیشه لیوان‌های نی داره عروسکی بگیر براش تا شیشه از چشمش بی افته

پسرم من تا کلاس دوم بخدا باشیشه شیر میخورد اونم رو دستم باید دراز میکشی جوری که خودش میگفت مامان پیش کسی نگی متین با شیشه شیر میخوره ولی بعد کلاس سوم خودش ترک کرد الان با لیوان میخوره چه اشکالی داره بده بخوره

شیر پاستوریزه بریز تو شیشه بخوره دختر منم میخوره

خب بهش بده بخوره چ ایرادی داره شیر پاستوریزه بهش بده بچه پس کی بچگی کنه من ک به پسرم تو خونه شیشه شیر میدم گناه دارن همه چیشونو ازشون میگیریم خب بچه دیگه یه سال دیگه خودش میندازه بدش میاد

سوال های مرتبط

مامان آراد مامان آراد ۲ سالگی
مامانا وقتی بجه هاتون بهونه های بی دلیل میگیرن چیکار میکنید ؟ مغزم دیگه درد میکنه از صدای اراد همش یچیزی برای گریه داره. مثلا بردمش پارک داره سرسره بازی میکنه بعد میره سمت وسیله بازی برقیا ک‌ خاموشه و گریه میکنه و جیغ میزنه ک میخوام درحالیکه تعطیله. یا مثلا ی چی میبینه تو خیابون میخواد و گریهههههه یا بیخود و بی جهت یهو وسط ی مهمونی میگه من ماشین صورتی میخوام بعد گریههههههه
یا مثلا هندوانه اوردم بعد کریههههه ک من انگور میخوام. یعنی یجوری شده ک استرس دارم بیدار شه به چی میخواد گیر بده و سر چی میخواد گریه کنه.
توروخدا بگید چکار کنم. خیلی عصبانی شدم از بعد مادر شدنم. اصلا رفتارامو دوست ندارم از صدای خودم ک‌مدام دارم نصیحت میکنم و آموزس میدم بهش بدم‌میاد وقت لحنم تند میشه واقعا بدم‌میاد از صدام. تکراری شده ک حرفامو لحنمو .... تکراری ک دوست داشتنی نیست برام‌
دلم میخواد مثل قبل از ته دل بخندم بیخیال دنیا باشمو لذتدببرم الاندهمش استرس همش یاد دادن اینکه چماری بکن و چ کازی نکنن ب بچه و....
مامان ❤  hana ❤ مامان ❤ hana ❤ ۳ سالگی
آخر شبی یکم درد دل کنم بعد بخوابم 😅😅😅

شوهرم یه ماهه ک نیست رفته اصفهان واسه خاطر کارش ....
دخترم یه هفتس ک بشدت بهونه گیر شده و مدام میگه پس بابا کی میاد
اون سرکار نمیتونه بیاد ما بریم پیشش
صب ک بیدار میشه میره اتاقا رو دنبال باباش میگرده
چیزی هم نمیگه بعدش یه گوشه کز میکنه

از ۹ صب ک بیدار میشه تا ۱۱شب ک بخوابه باهاش وقت میگذرونم بازی بیرون مغازه نقاشی .....

دیگه واقعا کم اوردم
احساس میکنم دخترم از دوری پدرش داره افسرده میشه تلفنی و تصویری ک با باباش حرف میزنه بغض میکنه

گوشیمو میبره تو اتاق ب باباش ویس میده بعد میرم گوش میدم ب صداش گریه ام میگیره
همش میگه بابام دلم برات تنگ شده
بابا بیا دیگه
بابا نهار اینو خوردم
بابا رفتم اینو خریدم
بابا رفتم حموم
واسه باباش توضیح میده کلان هر روز شرح حال میده 😅😅
باباشم خیلی وقت میزاره تک تک ویس هاشو جواب میده با اینکه کارش خیلی شلوغه و احتیاج ب تمرکز زیادی داره

امروز بردمش تو حیاط مادرشوهرم گفت بزار بیاد پیشم تنهام
یعنی شاید ۲ دقیقه طول کشید تا رفتم دستشویی و بعدش رفتم دنبالش دیدم یه نعلبکی چایی با ۶ تا قند داده ب بچه ....میخندید میگفت ۶ تا قند بهش دادم بخوره
خواهش کردم ازش ک اصلا ب بچم چایی و قند نده
ب زور خودمو نگه داشتم چیزی نگم بهش بخدا

چقدر زود بزرگ شدیم چقدر مادر بودن ما رو پخته و با تجربه میکنه چقدر سختی ها رو بخاطر بچمو ن تحمل میکنیم و دم نمیزنی
مامان گل دخترام🦋🩷 مامان گل دخترام🦋🩷 ۲ سالگی
خانوما یه لحظه بیاین..باورتون میشه یه هفتس میخوام این سوالمو اینجا بپرسم ولی وقت نمیکنم؟
من 27روزه ک زایمان کردم و سزارین دومم،ایندفه برعکس سری پیش سعی کردم شیر خودمو بدم و دخترمم شدیدا استقبال کرد از گرفتن سینه ،
حالا گرفتار شدم. اصلا ول کن من نیست ، صب تا شب درحال مکیدنه
حتی وقتی معده ش پر از شیره انقد گریه میکنه و جیغ میزنه تا سینه رو بذارم دهنش...ینی من تا سرکوچه هم نمیتونم برم
هرجا میرم باید با خودم ببرمش چون هیچکس نمیتونه نگهش داره، وقتی بیداره و گریه میکنه فقط سینه آرومش میکنه
نه پستونک نه تکون دادن نه صدای سشوار، نه پستونک (اصلا پستونکو نمیگیره )
هیچیه هیچی آرومش نمیکنه
باید حتما خودم پیشش باشم و سینه رو بذارم دهنش تا آروم شه،
مشکلاتم کم نیست دیشب تب و لرز کردم رفتم دکتر ک سرم بزنم
قبل رفتنم کامل سیرش کردم و خوابوندمش ، رفتم دکتر
مامانم زنگ زد ک زود باش بیا بچه داره خودشو هلاک میکنه
نمیدونم این چ وضعشه ، تا حالا این مدلیشو ندیده بودم
خلاصه شوهرم میگه شیرخشک بده بهش تا انقد وابسته ی تو نباشه،
شیر خودتو نده وگرنه دیگ هیچوقت نمیتونی ب زندگی عادی برگردی
از طرفی بچه اولم هم هنوز کوچیکه واقعا با این وضع نمیتونم ب اون بیچاره برسم.....
کسی راه حلی داره برای من ؟؟