واقعا لعنت به چالش های سه سالگی
صبح ک میشه گریه م میگیره
ک چطور تا شب تحملش کنم
سر هر چیزی گریه و نق
صداش توی مغزم میپیچه
لجباز
حرف گوش نکن
از ده سانتی منم فاصله نمیگیره
ظرف هم میشورم باید روی کابینت باشه چسبیده به من
نمیره طرف باباش
میگه فقط مامان
همه کارشو باید من انجام بدم
پیش باباش نمیخوابه
از دستش غذا نمیخوره
شب ها هم آرامش ندارم نیم ساعت ی بار بلند میشه میگه مامان
یهو میبینم با بالش اومده روی سرم ک بذارم روی پا
خلاصه خواب من فقط از اذان صبح به بعده
صبح ها هم از استرس ک به کارام برسم تا خوابه نمیدونم چطوری میگذره
ک همین باعث شد ی ماه پیش دستمو سوزوندم
انقدر ک میخواستم زود صبحونه بخورم برسم به کارام
دعا کنید الان بخوابه
حداقل مغزم استراحت کنه

آخ دقیقا خود منی، دلم میخاد کلا بیدار نشم

اگه میتونی اول ببرش کلاس های مادر و کودک و بعد بزارش حداقل روزی دو سه ساعت مهد،هم واس بچت خوبه هم واس خودت،اینطوری دیگه کم کم تمام توان و انرژیت از یین میره و میشی یه مادر افسرده و خسته هم خودت اسیب میبینی هم بچت

ماشالا بزرگ شده ک چرا اذیتت میکنه انقد

دخترمن بدتر اصلا نمیزاره کار ها خونمون بکنم غذا که اصلا نمیزاره درست کنم همیشه مامان مامان دستشویی میخواهم برم میدو میاد دستشویی پدرمو درآورده همش میگه مامان بقلم کن

درکت میکنم
هنوز اقدامی برای دومی؟

دختر من ۴ سالش هم تموم شده و هنوووووز همینجوره🙈
بهونه گیر و وابسته

پسر منم دقیقا دقیقا همینه کاراش

عزیزم تو تنها نیستی
همه این مشکلات رو من هم دارم فقط لجباز نیست بجاش یبوست داره
و اینکه من یه بچه ده ساله هم دارم که اونم چالش های خودش رو داره
دست تنهام و خیلی خسته اما امیدوارم

انگار کارهای دخترم داشتی تعریف میکردی مثل بچه های یه ساله میشینه رو زمین گریه میکنه دستاشو باز میکنه من لایدن برم بغلش کنم شدیدا وابسته ی من شده در حموم و دسشویی باید باز باشه

بنظرم اینا برای یکسالگیه
دختر من تازه مستقل تر شده.
لجباز شداااا ولی این نیست فقط بچسبه به من
اتفاقا من الان خیلی راحت تر از قبل میتونم برا خودم وقت بذارم
البته من از اول نذاشتم وابسته من بشه
بعضی کاراش رو از اول سپردم به باباش
مثلا میگفتم تو غذاش رو بده میگفت آب میگفتم تو پاشو براش آب بیار
یامن از اول باهاش بازی نکردم ولی باباش وقت کنه باهاش بازی میکنه

اوهوم
مال مام همینه
پسر من که با چسب انگار بمن چسبیده