۱۱ پاسخ

دقیقااا مثل منی وقتی ازم دور میشه استرس شدید میگیرم میترسم مواظبش نباشن

نگو خیلی حس بدیه 😖😖😖
من از وقتی دخترم به دنیا اومده یه بار در حد یک ساعت و چهل دیقه گذاشتم پیش مادر شوهرم یک ماه پیش رفتم ارایشگاه تا برم بیام اینقد خود خوری کردم از ماشین پیاده شدم بدو رفتم دخترمو از مادرشوهرم گرفتم
تا حالا نشده دخترم بیدار بشه از پیشم بره من بخوابم یا به کسی بدم و برم جایی یا بخوابم تا دخترم نخوابه نمیخوابم بقران وقتایی شده سه روز من نخوابیدم هر ده دیقه یه بار دخترم بیدار شده منم بیدار شدم ولی باز به کسی ندادمش که بخوابم
تازه یه بارم خونه مامانم با شوهرم دعوام شد سر اینکه دخترم پیشش بود ندید دستشو گذاشت لای لوله و دیوار حرفمون بالا گرفت شوهرمو از خونه بیرون کردم خواست دخترمو ببره مثل روانیا بهش حمله کردم زدم دخترمو گرفتم مامان و داداشم ترسیده بودن داداشم میگفت مامان اینجوری پیش بره این باید بستری بشه تیمارستان
نمیدونم خوبه یا ن ولی حس میکنم دوتامونم عذاب میدم

دقیقا مث من
مادرشوهرم گاهی اوقات میومد آدرینا میبرد منم سریع اماده میشدم میرفتم دنبالش
حالا از خودم جدا نمیکنمش بهیج عنواااااان🥲

نه زیاد دوسش دارم نه که نداشته باشم اما وابستگی شدید نه تا چند ماه اول چرا فقط میچسبیدم بهش میخوابیدم الان اون میچسبه بهم😅😅مثلا تو بیشتر وقتا میزارمش پیش مامانم عادت کنه تو روز یه ۳ تا ۴ ساعت اگه کاری داشته باشم یه نصف روز ، صبح تا ظهر یا اگه بسازه تا عصر اینطوری چون خودمم میخوام یسری کلاس و دوره و اینا بگذرونم اینطوری راحت ترم هم اون عادت کرده هم من به کارام میرسم

من پیش مامانم باشه خیالم راحت
کس دیگه ای ن

من دارم کنترلش میکنم...در حد نیم ساعت میتونم بدم دست بقیه که خودم نباشم

و همه اینی ک گفتی یعنی حس مادری

منم دقیقا همینم

منم همینجوری ام. ما اظطراب جداییمون بیشتر از بچه هامونه.

سایت بالاسرش هزارساال

🥲🥲خدانکنهههههههه

سوال های مرتبط

مامان ژیوان مامان ژیوان ۱۷ ماهگی
مامانا شماهم بچه‌هاتون مریض میشن تا یه مدت افسرده‌این همش گریه میکنید حوصله هیچیو ندارید هیچی نمیخورید با من اینطوریم فقط؟
الان یک هفته بیشتره هر روز چند بار گریه میکنم مخصوصا بیمارستان که بودیم کلا گریه میکردم دست خودم نیست میخام غذا بخورم جون داشته باشم بخاطر ژیوان به زور غذارو میزارم دهنم ولی نمیتونم قورت بدم انگار یه قلپه سنگ بزرگ تو گلومه
پریروز مامانم اومده پیش ژیوان من برم خونه دوش بگیرم یکم استراحت کنم از در بخش اومدم بیرون داشتم سکته میکردم یه خالت اضطراب و‌تپش قلب وحشتناک‌میاد سراغم اصلا نمیتونم اروم شم بدو‌بدو گربه شور کردم خودمو برگشتم بیمارستان ی ثانیه هم نتونستم بشینم چه برسه بخام بخوابم و‌استراحت کنم الانم که از دیروز اومدیم خونه فقط میخوابم نه هیچی میتونم بخورم نه میتونم شاد باشم بچه‌م اومده خونه حالش خوبه کل خونه رو جارو زدم و با صدای بلند گریه کردم حتی نمیتونم باهاش بازی کنم این حالت رو تا یک هفته دارم حداقل
اصلا دوست ندارم اینطوری باشم ولی دست خودم نیست دارم مریض میکنم خودمو. تو بیمارستان بقیه‌ی مامانا رو میبینم اینطور نیستن خلی روحیه‌شون قویه سرحالن و اینا من نیستم
حتی اون موقع که واسه زردی بستری بود دو شب من کل او دو روز نه یکساعت خوابیدم نه غیر چایی چیزی خوردم شیش هفت نفر بودیم تو اون اتاق ولی بقیه میرفتن اتاق استراحت قشنگ استراحت میکردم میخوابیدن یا بچه‌شونو به بقیه‌ی مامانا میسپردن با شوهراشون میرفتن دور میزدن حالشون عوض بشه ولی من انگار غم دنیا تو وجوم باشه فقط اشک میریزم
ینی فقط من انقد خودآزارم؟
مامان دیانا جانم🫶🩷 مامان دیانا جانم🫶🩷 ۱۶ ماهگی
عزیزدل مامان🥺🌈
دیانای قشنگم💓
مامان ب داشتن دختری مثل تو افتخار میکنه🥺🌈
دختری ک ارومه مثل فرشته ها🥺
دختری ک باهوشه و حرف گوش کن🥺
دختری ک مامانشو خیلی دوست داره🥺
دختری ک انگار از خود بهشت اومده🥺
تو از بهشت اومدی و زندگیمون رو با اومدنت بهشت کردی🥺🌈
دخترقشنگ من
من ب خودم قول دادم ک تحت هیچ شرایطییییی تنهات نزارم🥺🌈
چون وقتی ک بعد تحمل اون همه درد موقع زایمان و ۹ماه سختی و ویار شدید تو شکمم...موقع زایمان گزاشتنت تو بغلم...تو گوشت گفتم ک مگر ک مرگ منو از تو جدا کنه💝💝وگرنه تا ته دنیا باهاتم🌈حتی اگ بهم بدی بشه و بدی ببینم
چون وقتی با اون چشم های معصومت بهم نگا میکنی میفهمم ک تو توی این دنیا فقط ب من اعتماد میکنی و موقع ترس میای بغل خودم.
موقع تنهایی میگی مامان.
موقع گشنگی میگی مامان
موقع درد میگی مامان
این ینی اینکه مامان باید همه جوره حواسش ب تو و اون چشم های قشنگت باشه🥺💝🌈
از خدا عاقبت بخیری ات رو میخوام دردونه قلبم💝🌈
مامان مهدیار مامان مهدیار ۱ سالگی
حدودا یک ساعته دارم گریه میکنم
مهدیار ساعت یازده خوابید پنج و نیم پاشد.
خودمم دو خوابیدم داشتم کار میکردم خونه ترکیده بود.
اصلا اینا مهم نیست.
قلبم هزار بار ترک خورد تو این نیم ساعت.
پسرم بی نهایت بد خوابه سخت می‌خوابه هزار بار بیدار میشه از اول اینطوری بود یه عالمه دکتر بردم بی فایده.
کاری ش هم نمیشه کرد از نوزادی همین بود.
بااینکه اینو همه می‌دونن‌ ولی با این حال با اینکه شیرخشکیه همه دیدن دارم میمیرم از بیخوابی ولی حتی ی ذره کمک حتی یک ساعت نگه دارن من بخوابم اصلا به هیچ وجه.
حتی شوهرم که همش خونس یک دقیقه نگه نمی‌داره.
مامانم همینطور میگه نمیتونم سخته نخوابم ظهر خوابید بخواب ظهرا هم ناهار مجبورم بزارم تا می‌خوابه چون شوهرم باید غذاش برنجی باشه.
توقعی نیست خودم زاییدم ولی به خودم قول دادم نزارم در آینده ثانیه ای بچم سر بیخوابی تو این مسئله زجر بکشه.
یکی دو شب پشت هم نخوابیدن ادمو نمیکشه ولی تا ابد اعصاب عروس و پسرم انشالله در آینده آرومه