۱۰ پاسخ

تا زمانی که مدرسه نره جدا نمیکنم اضطراب جدایی و ترس بدترین مرحله هست وقتی در کنارم میخوابه حس امنیت داره و اینو حتی با راحتی خودم ازش نمیگیرم 🙂مستقل کنار من روی تختش میخوابه

واقعابعضی مادرا چرا همش بچه رو مجبوربه هرکاری میکنن عزیزم بزار خودش دلش بخواد چرا فشار استرس بهش وارد میکنی

چه جالب اینقدر اصرار داری تواین سن کم جدا بشه من اصلا اینکارونکردم ونمیکنم تاخودش بزرگ شه

جدای از اضطراب شاید بچه احتیاج به کمک داشته باشه و صداش زیاد بلند نباشه
اتاق خواب پدر و مادر از بچه دور باشه
کنارشون باشیم بهتره

توضیح نده بچه اینقدری توضیح نمی‌فهمه. برو پیشش بخواب یه مدت. بعد برگرد سرجات تا این دوران بگذره.
پسر منم یه مدت اینجوری شده.

میگن یا باید ۶, ماهگی جدا بشه یا بعد از ۳ و۴ سالگی ک اضطراب جدایی تووو جونش نمونه

والا پسر من از یسالگی بدون چالش تو اتاق خودش خوابید حتی بعضی وقتا میگفتم میخ ای امشب پیش من بخوابی میگفت نه تخت خودم اما بعد این‌جنگ گوفتی انقدر ترسید که هرکار میکنم تنها نمیخوابه منم دلم نمیخواد بترسه پیش خودم میخوابونمش با فاصله نه رو تخت خودم همین‌که میدونه تو اتاق منه اروم‌میشه

من پسرمو ۱۸ ماهگی کامل جدا کردم اناقشو البته قبل اون بعضی وقتا تواتاقش میخوابوندم خودمونم تواتاقش میخوابیدیم کاملا به اتاقش عادت دادم خودم باهاش میخوابیدم بعد خوابیدنش میرفتم اتاق خودم تاصداش میومد میرفتم کنارش ببینم بیدارشده یانه تاکه عادت کرد الانم هروقت بترسه خواب بدببینه بازم پیشش میخوابم ولی دخترم ازاول تو اتاق ما خوابیده توتخت خودش چون دوخوابه هس خونمون وبیشتر وابسته بمنه نمیدونم چطور جدا میکنم ولی فعلا تصمیم ندارم

بچتو جدا میخوابونی الان امادگیشو نداره جدا نکن دختر من نزدیک به ۸سالشه هنوز پیش خودم میخوابه

بااااور كن اين جدا كردن جاي خواب جز استرس هيچي واسش نداره من با مشاور مشورت كردم گفت تا هفت سالگي هيچ ايرادي نداره من توي اتاق هودمون توي تخت خودش ميخوابرونمش هرزگاهي توي خواب ميگه مامان ميگم من پيشتم بخواب پسرم تخت بذار اتاق خودتون كناو تخت خودت همين ك توي تخت خودش بخوابه كافيه

سوال های مرتبط

مامان Roza مامان Roza ۲ سالگی
از دست شوهرم خسته شدم هرچی و به دخترم میگم نه هر کاری و میگم نه انجام نده پشت من به دخترم میگه برو انجام بده اونم جدیدا شکایت من و میکنه تا بهش میم فلان چیز خوب نیست الان وقتش نیست نمیدم میره به شوهرم میکه مامان فاان چیز و نمیده یا فلان کار و نمیزاره انجام بدم اونم بهش میگه بیا من بهت بدم یا میگه برو انجام بده
علنا من و کوچیک میکنه بچه به حرفم تره خورد نمیکنه خسته شدم از نفهمیاش خستههههههه
شب بهش میگم تو تخت جای بازی نیست بازی کردید بسه بازیای خطرناک میکنن بعد که بچه داره خوپشو پرت میکنه من عصبانی میشم چون نزدیک از تخت با مخ بیوفته پایین بچه رو بغل میکنه به من میگه پدر سگ مادر فلان بعد به بچه میگه ریه نکن بابا عیب نداره خودم هستم
بچه ام تا اخر شب از من فرار میکنه که میترسم مامان نیاد و از این حرفا
واسم مهم نیست بچه میوفته دنبالش از این که من و خراب میکنه و دارم با یه مرد نفهم بیشعور که خیر سرش مدیره و تحصیل کرده اس و ریده با این شعور و شخصیتش زندگی میکنم خسته ام خیلی خسته ام