۵ پاسخ

ان شاء الله مبارکت باشه.. قدمش پرخیر وبرکت 🤲🤲🤲🤲... منم تجربه مشابه شمارو داشتم.. حتی سوز سکمم لحظه تیغ زدن بود احساس می‌کردم ولی نمیتونستم حرکت کنم وحرف بزنم.. باخودم صحبت میکردم

حتما بگید که درد بعد از سزارین رو‌چجوری کنترل کردین؟شیاف زدین یا پمپ درد گرفتین؟

کدوم بیمازستان زایمان کردی هزیزم

ممنون از اینکه تجربه ات رو در اختیار میزاری

وای عزیزم اصلا نگران نباش من مامان بابام دختر عمو پسر عمو بودن من الان از هر آدم دیگه ای سالم ترم باور کن انقد همه چیم خوبه خیلی هم باهوش و با استعدادم البته تعریف از خود نباشه دارم حقیقتو میگم🤣🤣🤣
دختر خاله هام هم همینجور اونام مامان باباشون دختر عمو پسر عمو بودن کاملا سالم سالمن
دختر دایی و پسر داییم هم همینطور اونا مامان باباشون پسر عمه دختر دایی بودن اونام کاملا سالمن😬😬😬

سوال های مرتبط

مامان رادمان👼🏻🩵 مامان رادمان👼🏻🩵 روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارین ‌پارت دو####
ی ست لباس اورد گفت کلا لخت شو اینارو بپوش(اونجا رکب خوردم چون فکر میکردم بهم ی اتاق میدن برم موهامو ببافم اما ندادن )گفت لباس ها و زیورالاتت بریز تو نایلون بدیم همرات)خلاصه پوشیدم و ی خانم امد ازم رگ کرفت،البته بسیار مهربون بود و گفت ببخشید ک رو دستت رگ میگیرم واسه اتاق عمل واجبه،بعد همون سوال های تکراری سابقه جراحی داری یا نه و دارو چی میخوردی تو بارداری و …پرسید،اورد سوند رو برام بزاره حقیقتا خیلی ترسیده بودم،ی پماد کوچیک نشون دا‌د بهم گفت جلو خودت همشو میریزم رو این سوند نترس ،تو اتاق دوتا خانم دیگ هم بودن گفتم میشه برن بیرون،گفت بهشون رفتن بیرون برام گذاشت (چه خبره سوند انقدر درازه حالم بهم خورد اه🤮بعد ی سرنگم اب مقطر پرکرد زد توش گفت فیکسش کردم در نمیاد نترس،ی حس این بود ک دستشوییم داره میریزه،فیلمبردار اتاق عمل و دیزاین اتاقمو رو شمارش رو بیمارستان داده بود خانمه توراه پیام دادم گفت ۸ میرسه و نکران نباشم و دکتر ۸ عمل میکنه و ازین حرفا دیزاینم گفت هروقت شماره اتاقت معلوم شد پیام بده ما میایم،من گوشیم دست شوهرم بود گفتم بیچاره شدم رفت،برنامه هام خراب شد😭ی دفعه ی خانم مهربون امد گفت من فلانی ام سر‌پرست فیلمبرداری😻اونجا دیگ خوشحال شدم ،گفتم کاش از خدا ی چیز دیگ میخواستم(اهان این وسط ازم ان اس تی و فشار گرفتن)خلاصه نزدیک ۶ تا خانم ماما امدن اخری سرپرست بود جنسیت بچه واسمش
و رنگ موهام
و …..میپرسیدن ک من نترسم میگفتن خوش امدی و فلان،اون خانم سر‌پرست فیلم گفت بگید شوهرش بیاد تو فیلم میخوام بگیرم(تقریبا ساعت شده بود ۷ و ربع)شوهرم امد تو و ادامه پارت بعدی
مامان اورهان 🐣🧿 مامان اورهان 🐣🧿 روزهای ابتدایی تولد
تجربه سزارین پارت دوم

بعدش اومدن بردنم سمت اتاق عمل جلو در خانوادمو دیدم و خداحافظی کردم 🥺 ( اون لحظه برای همتون دعا کردم واقعا ) داخل اتاق عمل خیلی سرده کل بدنم داشت میلرزید دکتر بیهوشی پرسید بی حسی میخوای یا بیهوشی ؟منم سپردم به خودشون اونام گفتن استرست بالاست بدنت داره میلرزه بهتره بیهوش بشی خلاصه بیهوشم کردن یهو با درد وحشتناکی از زیر سینم تا پایین پاهام بیدار شدم همچنان داخل ریکاوری تو خواب و بیداری بودم که دیدم بچه رو اوردم گذاشتن رو سینم وقتی مک زد انگار واقعا یکی از اعضای بدنمو دوباره چسبوندن بهم 🥺 شروع کردم به گریه کردن بعد بردنم بخش خیلی درد داشتم همش گریه میکردم چون بیهوش شده بودم یکم خوابیدم بیدار که شدم دردم خیلی کمتر شده بود ( پمپ درد داشتم ) پمپ درد خیلی خوبه حتما بگیرید من شیاف و فردای عمل گذاشتم . فردای عمل پمپم که تموم شده بود دردم بیشتر شد که شیاف دادن بهم
قبل از بلند شدنم دو تا شیاف بزارید بعد چند دقیقه بلند شید ( من بلند شدنی زیاد درد نداشتم فقط نمیتونستم صاف راه برم انگار کمرم قفل شده بود )
#سزارین
مامان شاهان🩵 مامان شاهان🩵 ۲ ماهگی
سلام خانوما میخام تجربه زایمان زود رسمو واستون بگم ک توی ۳۳ هفته اتفاق افتاد☹️سوم خرداد با شوهرم و مادرم تا همدان رفتیم و برگشتیم شبش ک خابیدم صبح ساعت ۵ صبح حس کردم شلوارم داره خیس میشه منم ک بیخیال بودم فکر کردم ترشحه تا ساعت ۶ونیم یهو دیدم شدتش بیشتر شده پاشدم دیدم بله کلا خیس شدم کیسه ابم سوراخ شده بود فورا خودمو رسوندم بیمارستان فکر نمیکردم بستریم کنن منو گذاشتن توی اتاق زایشگاه طبیعی فقط امپول فشار واسم میزدن و معاینه میکردن و قرص میزاشتن داخل واژنم ک رحمم باز شه بچم طبیعی بیاد با اینکه اب دور بچم ۱۸ بود فورا ختم بارداری زدن بی وژدانا از ۴ خرداد ک من بستری بودم تا ۷ خرداد ساعت ۹ شب فقط واسه من امپول و قرص میزاشتن اما دهانه رحمم بیشتر از ۱ باز نمیشد تا اخرش خودشون ساعت ۹ شب ۷ خرداد کیسه ابمو پاره کردن فرستادن واسه اتاق عمل انقد منو اذیت کرده بودن توی اتاق عمل خونریزی کردم و یهو بیهوش شدم وقتی بهوش اومدم توی ریکاوری بودم با چندتا پتو روم بود ک داشتم میلرزیدم دکتر ب خونوادم گفته بود از بس خونریزی کرده امیدی بهش نبوده یعنی خدا منو از اول پس داده بخدا☹️♥️بعدش ک پسرمم ۵ روز توی nicu بستری بود منم کلا بیمارستان بودم ک دو ساعت یکبار شیرش بدم ب لطف خدا هم پسرم مشکلی پیدا نکرد هم خودم♥️
مامان 𝘉𝘢𝘳𝘥𝘪𝘢👼🏻🍼 مامان 𝘉𝘢𝘳𝘥𝘪𝘢👼🏻🍼 روزهای ابتدایی تولد
پارت دوم
خلاصه شانس من روز خیلی شلوغی هم بود کترم تو اون روز بدون من چهارتا دیگه عمل داشت من اخرین نفری بودم که فرستادنم اتاق عمل وقتی رفتم داخل یه اقا هیکلی و خیلی خوشکل امد شروع کرد باهام صحبت کرد و سعی کرد ارومم کنه که استرس نداشته باشم😅بعدش هم یه خانومی امد شروع کرد یه سری سوال های تکراری که تا تو اتاق عمل هزار بار ازت پرسیده میشه😐بعدش دکترم امد گفت الان میخوان ببرنت و سعی میکرد ارومم کنه وقتی رفتم محیط اتاق عمل رو دیدم اینگارخواب بودم هنوز باورم نمیشد که من ۹ماه بارداری رو گذروندم الانم امدم زایمان کنم اصلا انگار خواب و بیدار بودم میترسیدم ولی استرس نداشتم هیچ حال عجیبی داشتم خیلی خلاصه وقتی دراز کشیدم رو تخت و امدن کارامو کردن تا دکتر امد امپول بزنه تو کمرم پرستار امد کفت دکتر رفته کمک یه دکتر دیگه تو اتاق عمل الان نزنید خلاصه که ۲۰دیقه ای همون طوری دراز کشیده بودم رو تخت و فقط ذکر میگفتم و اسم حضرت فاطمه رو زمزمه میکردم خلاصه گذشت تا امد دکتر و امدن برام امپول بی حسی زدن درد زیاد نداشت از زدن انژیوکت خیلییییی دردش کم تر بود