۳ پاسخ

چقدر اذیت شدی عزیزم
خدا دختر گلتو حفظ کنه و ان شالله خیر شو ببینی
انتخابت سزارینه یا طبیعی؟
من‌جمعه سزارین دارم

🥲🥲خدا رو شکر

عزیزمممم
خدا حفظ کنه نینتو برای منم دعا کن زایمان راحتی داشته باشم و سالم بچمو بغل بگیرم

سوال های مرتبط

مامان نازگلی🧚‍♀️ مامان نازگلی🧚‍♀️ ۴ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی3
بعد اون از ساعت 4 تا اخر هییییچ دردی نداشتم این وسط سه بار هم اومدن و برام شارژ کردن ساعت 5 معاینه کردن 6 سانت بودم و بهترین قسمتش این بود ک دیگه معاینه هم دردی نداشتم بعد ساعت6 هشت سانت بودم اما سر بچه هنوز بالا بود تا ساعت 7 شب ک دیگه حس مدفوع و فشار داشتم بهم پوزیشن سجده دادن و گفتن هروقت بهت زور اومدن محکم زور بزن و منم همینکارو میکردم تا دیگه فول شدم بعد یه ماما اومد کمک و گفت پاهاتو بگیر و چونتو بچسبون ب سینت و زور بزن خودشم کمک میکرد منتها من حس نداشتم نمیفهمیدم چیکار میکنه🙄 تا ساعت 8 زور زدم ک دیگ گفت بسه و منو بردن اتاق زایمان اونجا هم دکتر اومد و باز زور زدنا ادامه داشت تا ساعت 8:20 ک فشار سر بچه رو حس کردم ولی چون خیلی خسته شده بودم یه ماما هم اومد کمک و همراه با زورای من وزنشو مینداخت رو شکمم ک یهو دخترکم و دیدم ک دکتر آویزون گرفته بودش و گذاشتنش رو شکمم 🥺😍اون لحظه قشنگترین لحظه زندگیم بود انقدر اشک شوق ریختم و برای همه چشم انتظارا دعا کردم انشالله این حسو تجربه کنن❤بعدم دکتر شروع کرد بخیه زدن ک از طولانی بودن تایمش فهمیدم اوضاع خرابه بپرسیدم ک دکتر گفت من یه برش کوچیک زدم ولی پارگی های دیگه هم داشتی و درکل انقدر ک سر بخیه هام اذیت شدم سر زایمانم نشدم البته من استراحتم نداشتم و بعد ک اومدم خونه بخاطر زردی دخترم سه شب دیگه هم مجبور شدم بیمارستان دست تنها باشم ولی در کل بخام بگم زایمانم خیلی عالی بود بهتر ازون چیزی ک فکر میکردم توصیمم ب مامانا اینه ک اپیدوال یا بی دردی ک مناسب میدونین و حتما بگیرین واقعا ارزششو داره روز زایمان ک بهترین روز زندگیته رو درد نکشی و خاطره تلخی برات نشه❤
مامان کیانا مامان کیانا ۲ ماهگی
تجربه ی من از زایمان سزارین پارت ۳
دکتر بیهوشی یه نگاه به موهام انداخت و گفت چه خوشگله و فلان و بیسار من فقط سر تکون دادم😂 یه خنده ریزی کرد بعد گفت من دکتر بیهوشی ام منم انقدر از سوند کلافه بودم فقط گفتم خوشبختم😂 امپول بی حسی اصلا درد نداشت با اینکه سه بار اون سوزن بی صاحابو کرد تو کمر من
خلااااصه پاهام داغ شد و بی حسیم شروع شد، من بعد از بی حسی حالم خیلی بد شد تنگی نفس گرفته بودم و حالت تهوع شدیدی داشتم خیلی بد بود واقعا، هی تند تند با صدای بلند نفس میکشیدم دکتره به جای اینکه دلداریم بده فقط گفت خانوم چیکارمیکنی حواسمون پرت میشه😐😂 میخواستم فحشش بدم که دیگه صدای گریه ی بچمو شنیدم و خیالم از بابت سالم بودنش راحت شد، متاسفانه حالم انقدر بد بود بچه رو نشونم ندادن وقتی رفتم ریکاوری اونجا اوردن گذاشتنش کنار سینم که مک بزنه بازم درست درمون نشونم ندادنش ولی ماشالله بین بچه های دیگه خیلی ساکت و اروم بود بچم، حدود دو ساعت تو ریکاوری بودم یه بار وقتی بی حس بودم اومدن شکممو ماساژ دادن فکرمیکردم همین یه باره ولی زکی🤣 دوبار دیگه هم وقتی داشتم از ریکاوری میومدم بیرون و بی حسیم تقریبا رفته بود ماساژ دادن که یه دور رفتم اون دنیا و برگشتم
موقع خروج از ریکاوری اومدن فشارمو چک کردن گفتن خیلی پایینه برش گردونید تو ریکاوری به پرستاره گفتم خانوم ماساژم دادید فشارم اومد پایین ولم کنید برم تروخدا حالم خوبه گفت نه مسئولیت داره و فلان، ولی بعد از یه ربع باز چک کردن فشارم یکم اومد بالا و راهی بخش شدم
بله و باز دوباره جا به جایی و این بار با درد جای بخیه
با کمک شوهرم و پرستار منو انداختن روی تخت بخش و سریع دکمه ی پمپ درد رو فشار دادم ولی تا اثر کنه دیگه دردامو کشیده بودم و تف بهش😂
مامان گل پسری مامان گل پسری ۴ ماهگی
مامان مهوا🐥 مامان مهوا🐥 ۲ ماهگی
ادامه۳:
این‌داروی بیهوشی بود و بیهوشمم کردن(وقتی انقباض و درد زایمان داشته باشی کامل بیحس نمیشی )اما انگار دوز بیهوشی زیاد بالا نبود چون من یکی دوبار یچیزایی رو شنیدم [خب یه اتفاق جالب و عجیب ک برای من رخ داده بود این بود موقعی ک دکتر شکمم رو باز کرد شنیدم ک گفت بچه با پاعه در صورتی ک من فقط یک روز قبل از زایمانم رفته بودم پیش دکتر دکتر تو مطب سونو انجام واسم و بپه با سر بود کلا بچم تو کل سونو ها سفالیک بود اما تو یک روز چرخیده بود و بریچ شده بود ] و یک چیز دیگم ک شنیدم دکتر گفت مثل پنبه اس بچه ...خلاصه عمل من تموم شد و منو بردن داخل بخش ریکاوری دستگاهارو بهت وصل میکنن و پتو روت میکشن و یچیزی مثل لوله ک گرما ازش بیردن میار رو گذاشتن زیر متو تا لرز نکنم و سردم نشه
زیاد لرز نکردم ما چون اتاق خصوصی گرفته بودیم تقریبا ۳ ساعت داخل بخش ریکاوری بودم ک اتاق خالی بشه تو این فاصله یک بار اومدن رو شکمم افتادن تا خونا بره و اینکه کم کم بی حسی رفت و دردا شروع شد اون فشار دادنه ک بیحسی داشتم دردم نیومد
یچیز دیگه من پمپ درد هم ددشتم ک هزینش ۲ تومن‌بود ب پرستار و دکتر گفتم و داخل همون اتاق عمل برام وصلش کردن
از وقتی بیحسی رفت و دردا شروع شد پمپ دردو فشار میدادم و یکم ارومتر میشدم
دردای داخل ریکاوری زیاد شدید نبود و قابل تحمل
داخل همون ریکاوری یه رب ۲۰ دقیقه بعد از اینکه رفتم بچمو اوردن خودشون گذاشتن رو سینم و چند قطره شیر خورد
خلاصه بعد از اون گذاشتنم روی تخت دیگه و بردنم ک برم‌ سمت بخش و یکبار هم اینجا روی شکمم افتادن ک اینجا خیلی درد داشت
مامان رادمهر مامان رادمهر ۱ ماهگی
مامان تودلیم مامان تودلیم ۲ ماهگی
#سزارین
خاطره زایمان-پارت اول
من برای ۵ روز بعد نامه داشتم اما طبق تاپیک قبلی سزارین اورژانسی شدم.
بستریم کردن و خدمه برام لباس اوردن، کمک کردن لباسارو پوشیدم و
طلاها و ساعت و اینا همه رو درآوردم و گذاشتم پلاستیک که بدم به مامانم.
شوهرمم فرستادن برای تشکیل پرونده.
بهم گفتن دراز بکش و برام سوند وصل کردن
نه درد داشت نه سوزش. یکم حس چندشی داشت.
آنژیوکت هم زدن و سرم وصل کردن و گفتن منتظر بمون تا صدات کنن.
نوبت من شد و ویلچر آوردن و بردن اتاق عمل.
با اینکه قبلا تجربه اتاق عمل داشتم اما واقعا ترسیدم
پرسیدن چند ساعت ناشتایی؟ گفتم من دو ساعت پیش غذا خوردم
شروع کردن شوخی کردن و بعد منو گذاشتن روی تخت و اماده‌م کردن.
دکتر بیهوشی اومد گفت بشین و آمپول بی حسی زد به کمرم
دردش از آنژیوکت گذاشتن کمتره.
گفت الان بی حس میشی نمیتونی پاهاتو تکون بدی
گفتم میتونم
دکتر خودم گفت باشه بلند کن پاهاتو
دیدم نمیشه🫠دیگه شروع کردن
من نه برش احساس کردم نه هیچی.
اخه بهم گفته بودن متوجه میشی اما درد نداری اما من متوجه نشدم.
من یکم به لرز افتادم و می لرزیدم
گفتن ارام بخش میزنیم برات اما یکم احساس تهوع میده
گفتم نه نمیخواد
گفتن یکم میزنیم فقط راحت شی
بچه رو در اوردن و گریه می‌کرد، گذاشتن روی صورتم و بعد سینه‌م اروم شد
هییییچ حسی توی دنیا نمیتونه توصیف کنه اون لحظه رو، هیچ حسی🥹
ایشالا دامن همه منتظرا سبز بشه و همه خانوما ب سلامتی بچه‌شونو بغل کنن.
بعد بچه رو بردن و من کم کم احساس کردم نفسم تنگ شد، واسم ماسک اکسیژن گذاشتن و بخیه زدن و تمام
بردنم ریکاوری، اونجا بچه رو اوردن یکم شیر دادم
نیم ساعت یا یه ساعت توی ریکاوری بودم و بعد بردنم بخش
«تاپیک بعدی از بعدش میگم که بردنم بخش😖»