۲۹ پاسخ

برا تلوزیون محافظ صفحه بگیر و تلوزیون رو بزن به دبوار
ربطی به پسر دختری نداره
همه ی بچه ها تو این سن کنجکاوند

تلویزیون خراب شد یانه
خدارو شکر خودش هیچیش نشد

خدااا جوجه 😂

ای وای صدقه بزار.

خدا رحم کرده ننداخهته رو خودش چرا درواری نکردین ما تلویزیونو تگون اولی که راه افتاد دیواری کردیم

خدارحم کرد رو‌خودش نیوفتاده

خداروشکر روخودش نیفتاده واییی🤦🏻‍♀️بقیه اش اصلن مهم نیست از دست بچه ها تلویزیون باید نصب کرد رو دیوار

باز خوبه تی وی سالم مونده😂😂😂

ماشاالله چه با نمکه 😍🥰

حالا خوب شد رو خودش نیوفتاده

خداروشکر روی خودش ننداخته 🙏❤️
صدقه بده حتما
ما تلویزیون زدیم دیوار میشینه سیمش میکشه محکم دیگه سیم هم باید جمع کنیم

ربطی به پسر دختر نداره منم دخترم دائم دور تلویزیون ولی با این تفاوت ارتفاع میز ما بیشتر برای شما خیلی کوتاهه بخاطر همون تونسته بندازش
آسیب دیده تلويزيون؟

من دیوارهای خونه رو کردم نمایشگاه حتیی سه راهی زدم به دیوار

ابلفض

ای جونم 🤣🤣🤣

ما زدیم ب دیوار خیلی وقته هفت ماهش بود میخاست بندازه رو خودش

منم پسرم خیلی تلویزیون و دست میزد وصل کردیم دیوار

وای خدا چه وحشتناک خداروشکر رو خودش نیوفتاد
یکی فوبیای دیگه به فوبیاهام اضاف شد😭

یا ابلفضل

بزن به دیوار منم زدم

این دوران خیلیی سخته🤭

ای خدا فک کردم دختره🤣🤣

الحمدلله خودش سالمه فدای سرتون اگرم خراب میشد
من که میخوان جمع کنم میز تلوزیون رو بزنم دیوار تلوزیون رو بهتره

🤣🤣🤣

خداروشکر به خودش اسیب نزده

خوب ننداختش روش

یعنی خرابش کردن

وااااااای

یاخدا😐

سوال های مرتبط

مامان رمان ترمه مامان رمان ترمه ۱۱ ماهگی
#ترمه
۱۵۱


شایان: خب اینکه… غذامونو آوردن
گفت و خندید و من با حرص چشمامو چرخوندم و اون از گارسون تشکر کرد
شایان: راستی یه چیز دیگه هم هست
بهش توجه نکرد و یه اسلایس پیتزا برداشتم و گازش گرفتم
شایان: نه جدی میگم این خیلی مهمه
لباش همچنان میخندید
بازم توجه نکردم و با لذت پیتزامو میجویدم
شایان: خب باشه توجه نکن ولی من چهار تا بچه میخوام
ترمه: بیا غذاتو بخور مواظب باش تو گلوت گیر نکنه
گفتم و بشقابشو یکم به سمتش هل دادم با حرص
خندید و شروع کرد به غذا خوردن
ترمه: راستش فکر کردم ماموریتت رو ادامه بدی ، منم بهت کمک میکنم
از برگرش یه گاز بزرگ زد و گفت: هوم ؟ چجوری؟
ترمه: تو میخوای برسی به یه شبکه ی بزرگ درسته؟ میتونی اولش با کیانی شروع کنی
شایان: میشنوم
ترمه: اونا قبلا فقط تاجر ادویه و یه سری نغزیجات از هند بودن بعد کم کم زدن تو کار وید و ال کل الان ولی فکر میکنم چیزای بدتری قاچاق میکنن
نگام کرد و گفت: چه چیزایی؟
ترمه: اعضای بدن
با چشمای گرد نگاهم کرد
ادامه دادم : پدرم چندین ساله تمام تلاششو کرده که راهمونو ازشون جدا کنیم، ولی اونا بازم به کشتی های ما برای انتقال نیاز دارن ، من میتونم با همکاری دوجانبه راهو براتون باز کنم
شایان: ممنون بابت اطلاعاتی که دادی ، ولی جواب من منفیه
با تعجب گفتم : چی؟ چرا؟