۸ پاسخ

دیگران حرف زیاد میزنن، بیخیال، حال کن با گل دخترت😘 به قول قدیمیا ان شاالله که دخترت بشه چراغ دلت🤲🏻🫂♥️

همش فکر میکردم این سبکی هستی

ی زن جا افتاده 😂از اینا ک صورتشون پهنه نمیدونم چراااا دخترتم خوشگله خیلی ولی من چرا اینجوری تصور میکردمت.تو این سبک تصور میکردمت

تصویر

چرا ی جور تصورت میکردم

عکس خودته؟

بقیه رو بیخیال دختر عشقه وای از روزی ک بزرگ شه باهم جیک تو جیک شیم😂

نه نهههههه ماشالله براش اسپند دود کن قند عسل منم عاشق دختر بچه هام خدا کنه بچه دومم دختر بشه

خدا حفظش کنه.
منم همیشه عاااشق دختر بودم الانم خدا رو شکر دوتا گل دختر دارم😍

سوال های مرتبط

گلپر🌱 گلپر🌱 قصد بارداری
باردار که بودم از خونه بابام سه چهارساعت فاصله داشتم :)
هیچکس نبود تنهای تنها بودم سه بار به تنهایی خونه تکونی کردم ...
تا روز اخر برای هر وعده به تنهایی پای گاز ایستادم و برای همسرم غذا درست کردم یادم نمیاد کسی برای من هوسونه چیزی فرستاده باشه...
هیچ وقت...
نیازم به همراه بودن و همدرد بودن در من بی جواب مونده بود.‌..
از سمت کسایی که به شدت کمکشون بودم برای هر ایده یا کاری ..‌.
تایمایی که مریض میشدم فقط همسرم کنارم بود خدا خیر دنیا و آخرت رو نصیبش کنه که اگه نبود منم نبودم :)
این وسط یدونه همسایه داشتیم که از شکم برامده‌م و نفس نفس زدنام متوجه بارداریم شده بود و احتمال میدم تو آسانسوری که همو دیدیم متوجه سرفه هام شد و همون روز برام از عطاری پنیرک و یکم دمنوش خریده بود 🥲
جوری خوشحالم کرد با اینکه میدونستم نمیشه دمنوش بخورم از شدت ذوق یه استکان خوردم و همونجا براش آرزوی دختر خوشگل کردم میدونستم سالهاست منتظره و چندباری سقط کرده
حالا پسر من هشت ماهشه و دختر همسایمون دوماهه :) 🌱🌟
حواسمون به هم باشه یه دعا از زبون دیگری شاید راه نجات باشه ❤️
مامان کوچولوم مامان کوچولوم ۷ ماهگی
من یه دختر هفت ماهه دارم که مشکل بینایی داره و کم بیناست(پزشک اطفال و چشم پزشک متوجه شدن) اوایل خیلی برام سخت بود و به شدت غمگین بودم غمی که نوعش رو توی تمام زندگیم تجربه نکرده بودم یک ناامیدی مطلق ولی بعد گذشت دوماه به خودم اومدم و حالم یه کم بهتر شد درسته این غم همیشه کنج دلم هست ولی به زندگی برگشتم و خودم جمع کردم. ولی متاسفانه بعضی مادرها که بچه هاشون مشکل داره هنوز با گذشت چندین سال هنوز نتونستن با خودشون کنار بیان و دنیا رو برای اون بچه زهر کردن حتی یک مادر که بچه اش مثل من. بود و کم بینا بود با اینکه بچه چهارسالش بود از گریه و غم خودشو نابود کرده بود و قصد خودکشی داشت درسته سخته ولی دنیا که به آخر نرسیده این بچه ها استعدادهای خیلی بزرگ دیگه ای دارن وفقط مسیر زندگیشون با بقیه متفاوته من غصه دار هستم ولی نباید جلوی بچم مدام آه و ناله و گریه زاری کنم بگه چه فایده داره زندگی کردنش. کسی هست اینجا بچش مشکل داشته باشه؟ بیاید باهم حرف بزنیم تعامل داشته باشیم برای حالمون خیلی بهتره
مامان فاطمه نورا مامان فاطمه نورا ۱۱ ماهگی
من ۱۹ سالمه... و مامان نورا هستم.
یه روز بیدار شدم و فهمیدم دیگه فقط “خودم” نیستم.
من شدم “ما”...
شدم مامان یه دختر کوچولو که با اومدنش، قلبم از نو ساخته شد.

ولی راستش همیشه آسون نبود.
گاهی اشک ریختم.
گاهی خسته شدم.
گاهی توی سکوت شب، فقط به یه آغوش دنج فکر کردم...

و خوشبختانه، اون آغوش همیشه بود.
همسرم. پدر نورا. اون پسر ۲۱ ساله‌ای که با تمام سادگی‌ها و بی‌تجربگی‌ها،
مثل کوه کنارم ایستاد.

وقتی نفهمیدم بچه چرا گریه می‌کنه،
وقتی پاهام از خستگی لرزید،
وقتی فقط یه لیوان چای گرم آرزوم شد...
اون بود.
با یه نگاه خسته ولی مهربون، با یه لبخند، با یه “منم هستم”.

ما دو نفر بودیم،
جدا جدا، یه دختر ۱۹ ساله و یه پسر ۲۱ ساله...
ولی حالا سه‌نفریم.
یه خانواده‌ی کوچیک، پُر از عشق، پُر از شلوغی، پُر از نورا.

و من؟
هنوز گاهی از خودم می‌پرسم:
"چجوری از یه دختر جوون، شدم مادری که شب تا صبح بیداره؟"
جوابش همینه:
با عشق.
با تو.
با اون چشمای کوچولویی که صدام می‌کنن مامان.