من ۱۹ سالمه... و مامان نورا هستم.
یه روز بیدار شدم و فهمیدم دیگه فقط “خودم” نیستم.
من شدم “ما”...
شدم مامان یه دختر کوچولو که با اومدنش، قلبم از نو ساخته شد.

ولی راستش همیشه آسون نبود.
گاهی اشک ریختم.
گاهی خسته شدم.
گاهی توی سکوت شب، فقط به یه آغوش دنج فکر کردم...

و خوشبختانه، اون آغوش همیشه بود.
همسرم. پدر نورا. اون پسر ۲۱ ساله‌ای که با تمام سادگی‌ها و بی‌تجربگی‌ها،
مثل کوه کنارم ایستاد.

وقتی نفهمیدم بچه چرا گریه می‌کنه،
وقتی پاهام از خستگی لرزید،
وقتی فقط یه لیوان چای گرم آرزوم شد...
اون بود.
با یه نگاه خسته ولی مهربون، با یه لبخند، با یه “منم هستم”.

ما دو نفر بودیم،
جدا جدا، یه دختر ۱۹ ساله و یه پسر ۲۱ ساله...
ولی حالا سه‌نفریم.
یه خانواده‌ی کوچیک، پُر از عشق، پُر از شلوغی، پُر از نورا.

و من؟
هنوز گاهی از خودم می‌پرسم:
"چجوری از یه دختر جوون، شدم مادری که شب تا صبح بیداره؟"
جوابش همینه:
با عشق.
با تو.
با اون چشمای کوچولویی که صدام می‌کنن مامان.

تصویر
۹ پاسخ

خدا این جمعُ بیشتر کنه.همیشه قاب های شاد و خندان ثبت کنید.

اخی عزیزم
خوشبخت باشید همیشه کنارهم😍🤲🏻

ای خداااااا🥲
خدا برای هم حفظتون کنه ان شاءالله
و سایه تونو بالاسر فاطمه نوراکوشولوی خاله نگه داره🥹

اوخی عزیزم چ زیبا چ دلنشین خدارو هزارمرتبه شکر
خدا سه تاتونو درکنارهم شادو سالم و صالح حفظ کنه

چ خوبه تو سن کم مادری 🥹
واقعا احساساتی شدم

ای جانم🥰🥰 انشالله همیشه خوشبخت کنار هم باشید❤️

ای جانم
خدایا شکرت که همچین عشقی بینتون هست
چون حق هر دختری هست که بخواد طعم عشق واقعی و خوشبختی و آرامش بچشه
ان شاالله که خوشبخت بشید و به پای هم پیر بشید
عشقتون پایدار🧿🧿
خدا گل دخترتون هم حفظ کنه ان شاالله زیره سایه پدر و مادر بزرگ بشه و تو لباس فارغ تحصیلی دانشگاه و عروس ببینیش عزیزم ❤️🧿😍👏🙏🙏

ان شاالله همیشه خوش وعاشق باشید کنارهم‌چقدر خوبه انرژی مثبت دادن

قشنگ بود

چقدرررررررر زیبا نوشتید 🥹

سوال های مرتبط

مامان امیرحسین مامان امیرحسین ۸ ماهگی
یه دختر کوچولو به اسم سارا 👧🏼 عاشق ستاره‌ها بود. هر شب قبل از خواب، از پنجره اتاقش به آسمون نگاه می‌کرد و ستاره‌ها رو می‌شمرد. یه شب، یه ستاره کوچولو ✨ از آسمون اومد پایین و گفت: “سلام سارا! من ستاره کوچولو هستم. می‌خوام با تو دوست بشم!” سارا خیلی هیجان‌زده شد و گفت: “سلام ستاره کوچولو! منم سارا هستم. خیلی خوشحالم که با تو دوست شدم!”
ستاره کوچولو و سارا هر شب با هم حرف می‌زدن و قصه‌های جالب برای هم تعریف می‌کردن. یه شب، سارا از ستاره کوچولو پرسید: “ستاره کوچولو، میشه منو ببری پیش بقیه ستاره‌ها؟” ستاره کوچولو گفت: “البته که میشه! دست منو بگیر و چشماتو ببند.” سارا دست ستاره کوچولو رو گرفت و چشم‌هاشو بست. یه دفعه احساس کرد داره پرواز می‌کنه. وقتی چشم‌هاشو باز کرد، دید که توی آسمون پر از ستاره‌هاست! 🤩
سارا با ستاره‌ها بازی کرد و خیلی خوش گذروند. بعد ستاره کوچولو سارا رو برگردوند به اتاقش. سارا به ستاره کوچولو گفت: “ممنون ستاره کوچولو! این بهترین شب زندگیم بود!” ستاره کوچولو گفت: “خواهش می‌کنم سارا! هر وقت دلت برام تنگ شد، به آسمون نگاه کن. من همیشه اونجام.” سارا به ستاره کوچولو لبخند زد و خوابید. 😴 شب بخیر! 🌟
مامان امیرحسین مامان امیرحسین ۸ ماهگی
قصه امشب نی نی ها👼🌜
یه شب تاریک 🌃، سه تا ستاره کوچولو ✨ به اسم‌های “نورا”، “لیلی” و “آرش” تو آسمون داشتن با هم بازی می‌کردن 💫. نورا خیلی کنجکاو بود 🤔، لیلی خیلی مهربون ❤️ و آرش خیلی شجاع 💪.
یهو، نورا یه صدای گریه شنید 😢. صدا از یه ابر کوچولو ☁️ می‌اومد که گم شده بود و نمی‌دونست کجا بره 🥺.
نورا به لیلی و آرش گفت: “باید بهش کمک کنیم!” 🤔 لیلی با مهربونی 😊 گفت: “حتما!” آرش هم با شجاعت 💪 گفت: “بریم دنبالش!”
اونا با هم رفتن پیش ابر کوچولو ☁️ و ازش پرسیدن: “چی شده؟ چرا گریه می‌کنی؟” 🥺 ابر کوچولو گفت: “من گم شدم و نمی‌دونم پیش مامانم کجا برم!” 😭
نورا، لیلی و آرش تصمیم گرفتن ابر کوچولو رو به خونش برسونن 🏡. نورا راه رو نشون داد 🧭، لیلی به ابر کوچولو دلداری داد 🤗 و آرش ازش محافظت کرد 🛡️.
بعد از کلی گشتن، بالاخره اونا مامان ابر 👩‍👧 رو پیدا کردن 😃. مامان ابر خیلی خوشحال شد 😄 و از ستاره‌ها تشکر کرد 🙏.
نورا، لیلی و آرش فهمیدن که کمک کردن به دیگران خیلی خوبه 💖 و با هم بودن می‌تونن هر مشکلی رو حل کنن 🤗. و اینجوری بود که نورا، لیلی و آرش، سه تا ستاره کوچولوی مهربون، یه شب به یاد موندنی رو تجربه کردن 💫
شب بخیر کوچولو👼🌙
مامان امیرحسین مامان امیرحسین ۸ ماهگی