دخترم از سه روز قبل مریضه. امروز یکم بهتر بود. از صبح دیگه شربت تهوعش رو نداده بودم. توی خواب خر خر میکرد انگار چیزی تو گلوشه و کم کم شروع کرد به عوق زدن. سریع رفتم شربتشو اوردم بدم بخوره. خیلی خوابش میومد نخواست بخوره لج کرد گریه کرد.بعد ریسه رفت و تمام صورتش و لباش کبود شد‌ هرچی زور میزد نمیتونست نفس بکشه.هی سرشو عقب میبرد دست و پا میزد ترکیب تهوع و ریسه رفتن‌ . گیج خوابم بود بغلش کردم سرشونم انداختم که بدوم تو کوچه. یکی زدم پشتش جیغ میزدم نفس بکش. که یهو یه هیییی بلند کرد انگار نفسش باز شد. دست و پاش سفت شده بود صورت و لباش کبود. این چندروزم مریض بود لباش خشک بود موقعی که میخواست گریه کنه لباش ترک خورده بود ترکیب ضجه زدن و خفگی و کبودی و خون جاری از رو لباش. هزارتا فکر تو اون جندثانیه از سرم گذشت. خونه تنهام شوهرمم بخاطر برق شبا کارگاه میره. وقتی نفسش باز شد فقط تونستم یکم آب بدم بهش با شربت.گذاشتمش زمین. خودم تمام بدنم هنوز میلرزه. حدود یکساعته افتادم فقط دارم نفس کشیدنشو نگاه میکنم.

۱۴ پاسخ

وای بلا به دور بمیرممممم... چه تجربه سخت و وحشتناکی داشتی اصلا تصورشم تنو بدنم و میلرزونه اگه میتونی ترسشو بردار سحر با اب و نمک و یه تابه داغ..
خدا لعنتشون کنه ایشالله ذلیل بشن همه از بی برقی دارن اذیت میشن به زمین گرم بخورن ایشالله

وای بلا به دور بمیرممممم... چه تجربه سخت و وحشتناکی داشتی اصلا تصورشم تنو بدنم و میلرزونه اگه میتونی ترسشو بردار سحر با اب و نمک و یه تابه داغ..
خدا لعنتشون کنه ایشالله ذلیل بشن همه از بی برقی دارن اذیت میشن به زمین گرم بخورن ایشالله

خداروشکر که بخیر گذشته
میدونم خیلی تجربه وحشتناکی اما سعی کن دراینجور مواقع یکم محکم تر باشی که بتونی بچه رو احیا کنی
خودم خیییلی تو همچین شرایطی بودم میدونم وحشتناک سخته ولی یک اقدام به موقع خیلی بهتر از صدبار افسوس بعدش
توی همچین شرایطی نباید به پشت ضربه زد
باید بچه رو جوری که پشتش به سینه ات باشه بگیری و یه فشار کوچیک اما یهو به شکمش بدی تا راه تنفس باز بشه
یا اگر قدرتش رو داری بچه رو یهو با شکم بنداز روی یک دستت و بلند کن
شرایط برادرم جوری بود که خیلی پیش میومد یهو راه تنفسیش بسته بشه و کسی جز خودم نمیتونست احیاش کنه واسه همین یادگرفتم به خودم مسلط باشم توی این شرایط و باهمین کار بچه خودمم توی نوزادی چندبار شیر و آب دهنش پرید توی گلوش که اگر سریع اقدام نمیکردم دورازجونش خفه شده بود

وای خیلی بده منم پسرم تا یک سالگی خوابش میومد زیاد همینجور میشد ریسه میرفت قفل میشد کبود میشد مادرشوهرم میگفت در باسنش محکم بگیر منم اینجوری میشد سکته میکردم جیغ میزدم اینقدر میزدم پشتش فکر کنم از کم خونی باشه یا شاید چون مریض بوده ضعیف شده طفلی 😔
یه صدقه بده بخیر شده ایشالا دیگه اینجوری نشه لباشم براش هی چرب کن

چقدر سخت بوده برات. الهی شکر بخیر گذشت

بلا بدوره
خداخیلی رحم کرده
موهای تنم سیخ شد پیامتو خوندم

یا حسین میدونم چی میگی و چی کشیدی من از ریسه رفتن وحشت دارم چند بار پیش اومده به شکل بدی دیدم
انشاالله هیچ وقت تکرار نشه
فقط خدا میدونه ما مامانا دور از جونت چندتا سکته رو رد کردیم تا حالا

وای عزیزم چه تجربه سختی داشتی🥺🫂
الهی شکر که به خیر گذشته

الهی بمیرم عزیزم . چقدر اذیت شدی . ما مادرا حقیقتا قلبمون تو دستامونه

وایییی چه تحربه وحشتناکی. انشالله که هیچوقت دیگ تحربش نکنی خیلی سخته مخصوصا دست تنها.
الان دختر منم مریضه داروهاش با گریه میخوره یه بار پرید تو گلوش مردم فقط. تبشم پایین نمیاد😭😭

وییییی بلا ب دور.‌صدقه ام بزار براش. خیلی سخته منم با کوچیکترین مریضی بچه خودمو می‌بازم و چندباری تو بچگیش بخاطر گریه ریسه ایش نفسش رفت. من آنچنان میترسیدم تا دو روز بی‌حال میشدم‌‌‌‌‌... ی بار ک نوزاد بود نفسش رف حدود ۱۵ ۲۰ روز.
ی بار دیکه ۸ ماه بود نفسش رف کبود شد من جیغ کشیدم صداش کردم خوب شد.

عزیزم چه قدر اذیت شدی و بهت سخت گذشت میفهمم ، منم شبایی ک شوهرم شیفته اگه بچه مریض بشه خیلی هول میکنم واحساس تنهایی
خداراشکر خوب شد خودتم نگران نباش پهلوش بخواب باارامش وخداراشکر کن ، چندتا نفس عمیق بکش

ای وای بلا به دور چه تجربه سختی داشتی عزیزم ،کاش زورکی شربت نمیدادی وقتی گلوش خلط داره آروم از پشتش بزن تا خلط جدا بشه دکتر به من گفت بچه مریض شدنی منم همیشه میترسم تنها باشم و نتونم کاری بکنم

خدا رحم کرد
صدقه بدید

سوال های مرتبط

مامان سبحان مامان سبحان ۳ سالگی
سلام‌مادرای عزیز🌹
خاهش میکنم هرکی‌میدونه جواب بده نگرانم😔
سه ساعت پیش پسرم از مبل افتاد، روی مبل نشسته بود یهو خودشو انداخت دستش تا شد رفت زیرش،بعد خیلی گریه کرد ولی اروم شد دستش کبود نشد ورمم نکرد قشنگ تکون میداد اما حین تکون دادن یکم نق میزد،زنگ زدم اورژانس گفت اگ کبود اینا نشده طوری نیست، بردم بیمارستان عکس گرف گف انگار انگار استخوان ساق دستش یکم انحنا پیدا کرده من مطمعن نیستم ببر کاشانی ارتوپد، اونجا رفتم‌ارتوپد نبود،بردم ب دکتر عمومی نشون دادم سریع گفت دوتا جای دستش شکسته،فورا ببر گچ کنن😔 من گفتم بابا دستشو تکون میده ورم اینام نکرده،گفت من بهتر میدونم، منم ب شوهرم گفتم اون سرکار بود،گفت نبر گچ کنن ببر خونه
الان خونه بدم با اب گرم ماساژ دادم روغن زدم‌زرده تخم‌مرغ زدم‌ بستم، اما یه کوچولو نق زد.
دلم شور میزنه از یور میترسم از یور نمیخام الکی دست بچمو گچ کنم ی مشکل دیگ خدای نکرده پیش بیاد😔
چیکار کنم توروخدا راهنمایی کنین
مامان 💙راد💙 مامان 💙راد💙 ۳ سالگی
امروز صبح راد کیف دکتریشو آوردو منو چک کردو گفت خانوم هیچ مشکلی نیست
منم تشکر کردمو گفتم آقای دکتر یه آمپول به من میزنید که بدنم قوی شه …
بعضی شربتهاش که طعم خوبی نداره مثل آنتی بیوتیکهارو با همین بازی به خوردش میدادم
بعضی روزها که کارام تو آشپزخونه طول میکشه
راد با یسری اسباب بازیاش میاد کفه آشپزخونه دراز میکشه و تو دست و پای منه اما خب هم من میتونم اینجوری سرگرمش کنم هم خیلی صدام نمیکنه
امروز تقریبا یه رب به یک بود و داشتم سالاد شیرازی رو با آبغوره مخلوط میکردم که یهو نفهمیدم چی شد
کاسه و من پخش زمین شدیم
اینقدر دردم گرفته بود که زدم زیره گریه، تا به خودم اومدمو اون منگی پرید رادو دیدم که لباش آویزونه و وسایلشو از ترس بغل کرده
تا بهش گفتم مامان من خوبم، زد زیره گریه
بغلش کردم
گفتم چی شد، من متوجه نشدم مامان
گفت پات رفت رو ماشین پلیس شیشه‌اش شکسته
اما شما هم چپ کردین، گریه‌اش ادامه داشت خیلی خیلی ترسیده بود
محکم بغلش کردم، گفتم میتونی امدادگر شی و کمکم کنی تا من بتونم بلند شم
خلاصه که شرایط سختی بود اما به خیر گذشت
اگر اون لحظه بهش یادآوری میکردم برای اینکه اسباب بازیاشو نیاره قطعا این ترس تو ذهنش میموند
تصمیم دارم یه قصه همین مدلی براش تعریف کنم تو اتاقش و تویه شرایط خوب
که اتفاق امروز براش فقط تلنگر باشه
امیدوارم که شماها هم در سلامت کامل باشید❤️❤️✌🏼✌🏼
مامان ❤️امیرحسام❤️ مامان ❤️امیرحسام❤️ ۳ سالگی
امروز پسرمو دکتر برده بودم برا دلدردش موقعی که نوبت میگرفتم یه خانوم با بچه اش اومدبچه اش حدود 4یا 5ماه بودگفت دکتر بهش نمیدونم چه دارویی نوشته بود به جای 3قطره ده قطره داده بوداز وقتی که دارو خورد بی حرکت چشاش سمت بالا سر بی حرکت و بی حس فقط مردمک چشاش حالت دور از جون فلج روبه سقف بود از منشی پرسید منشی رفت به دکترش گفت دکتر هم کلی دعواش کرد که چرا این دارو رو که 3قطره بود بهش 10 قطره دادی صورتشو فلج کرده بود عوارض دارو واقعا وحشتناک بود طفلی بچه هیچ حرکتی نداشت دکتر براش یه آمپول نوشت که نصفشو براش زدباید یکساعت تو مطب مینشست تا آمپول اثر کنه گفت دکتر گفته اگه خوب نشد نصف دیگهآمپولو باید بزنه اونجا که نشسته بود بچه تو بغل مامانش خوابید بیدار که شد حال بچه خوب شده بود و اینور اونورو نگاه میکرد مامانش. فت پیش دکتر گفت ببریدش خونه اگه باز اینجوری شد باید ببرید بیمارستان یعنی تو این حدود یکی دوساعت همه ی کسایی که منتطر بودیم نوبتمون بشه نه تنها استرس مریضیه بچمونو داشتیم همه چهره ها نگرتن اون بچه بودیم هی از مامانش سوال میکردن که حالش چطوره خدارو شکر خوب بود رفتن خونه .. واقعا مادر بودن چقد سخته وقتی بچه مریض میشه چه بچه ی خودمون چه هر بچه ی دیگه چقدر نگران میشیم چقد برا مادر سخته استرسا همش رو مادره و مخصوصا این اتفاقای ناخواسته چقد مادر سرزنش میشه در کنار استرسی که داره باید حرف دیگران هم بخوره و بدوش بکشه خدا اول به مامانا بعدهمه ی بچه ها سلامتی بده 🙏🏼❤💚🌹❤❤❤💚💚💚
مامان اهورا مامان اهورا ۳ سالگی
پسرم این روزا دیوونم کرده. از سه سالگی به مرور شروع کرد به لجبازی و حرف گوش ندادن هی سعی کردم با بازی درستش کنم ولی الان دیگه به اوج رسونده چند روز سر هرچیز بیخودی گریه و شیون راه میندازه. واقعا میگم بیخودی ها. امروز من رفتم حموم یهو بعد دو دقیقه دیدم خودشو میکوبه به در جیییغ و داد سکته کردم میگم چی شده میگه استیکرم رفته لایه مبل درنمیاد یعنی یه جور زار میزد من گفتم یه بلایی سرش اومده گفتم برو از حموم میام درش میارم من کلا حمام یک ربع هم نمیشه کل تایمو این داشت زار میزد جیغ میزد تا من بیام. اومدم بیرون تو مرز انفجار بودم آنقدر جیغ زدم حس کردم دارم سکته میکنم
مثلاً الان میگم پاشو بریم نون بگیریم برو دستشویی. یهو گیییر که رو لگن توالتم بشینم منم گفتم کثیفه باید بشورمش دفعه بعد بشین روش خیلی دیر به دیر استفاده می‌کنه ازش کلا. وووااای تا لباس تنش کنم تمام مدت غر میزد که بکنم. در حالیکه قبلاً تا میگفتم کثیفه قبول میکرد و اوکی بود. تمام روز سر همین موضوعات بیخودی جیغ و گریه دارم احساس میکنم دیگه دارم روانی میشم شب که میشه موقع خواب فقط دلم میخواد بخوابه سرم ساکت شه. ظهر واقعا داشتم سکته میکردم از دستش