۷ پاسخ

اون لحظه که میدونی عصبانیه و بحرفت گوش نمیده ،از جاش دور شو. هرچه هم با گریه و داد دنبالت اومد ،محل نده فقط چندبار با تن صدای معمولی و آروم بهش بگو ،وقتی داد میزنی نمیتونم حرفات متوجه بشم .چندبار اینجوری بگو و به کار خودتو مشغول کن ،مواقعی که آرومه زیاد بغلش کن ،نوازشش کن که وقتی بخاطر کار بدش بغلش نمیکنی ،براش سخت باشه و کم کم کارای بد رو رها کنه .

دختر من سر دکمه آسانسور هم حتی همینه مدارا کن راهش کتک و لجبازی نیس
بخاطر سنشونه

باید تلفن رو ازش دور میکردی....
الان بین اینهمه بحث و اینا فقط ضرر تلفن موند😅چون بچه ها ک با داد و کتک عوض نمیشن حداقل ضرر هم نرسونن...‌.

خوبش کردی 🤐

حق داری عزیزم منم همین مشکل دارم ی جوری شده اخلاقش

عزیزم میدونم ناراحتی بهت هم حق میدم واقعا اون لحظه به مغز آدم خون نمیرسه .منم عصبی میشم
همشون همین شدن لج باز و یه دنده و ..

بچه تو اون سن همه اینجورن پسر منم اینجوره نزن بدتر میشن‌....اینجور کرد ازش دور بشو تا هرچی میخاد گریه کن خودش اروم میشه بزنی یدتره فقط محل نزار بهش

سوال های مرتبط

مامان آسنا و آرتین مامان آسنا و آرتین ۴ سالگی
تا حالا شده به سلامت روانتون شک کنید من امروزشک کردم تصمیم گرفتم که در حتما پیش روانپزشک. من دوتا بچه کوچیک دارم دخترم چهار سال ونیم پسرم دوسالشه. پسرم شیطونه البته مقتضی سنشه از اون زیاد ناراحت نمیشم اما دخترم متاسفانه تاخیر داره درکش خیلی پایینه حتی از پسرم که دوسالشه خیلی پایین‌تره بماند که برا سلامتیش همه کاری کردیم از انواع دکتر گرفته تا کاردرمانی و گفتار درمانی. بازی درمانی. نورو تراپی. خدارو شکر خیلیم پیشرفت کرده بلاخره با اینم کنار اومدم سپردمش دست خدا متاسفانه چون درکش پایینه خیلی خیلیییییی گریه میکنه خیلی سختم آروم میشه ولی این گریه کردنا منو دیونه کردن به مرز جنون میرسم گاهی حس میکنم پتانسیل اینو دارم که اون لحظه یه آدم بکشم در این حد روانی میشم. امروز یه چرت زد از خواب پا شد بی مقدمه شرو به گریه کرد هر چی خواستم آرومش کنم نشد گفت غذا میخورم هر چی خواست براش آوردم. گفتم فقط آروم شه اما نشد. عدسی خیلی دوس داره بخاطر اون اکثرا درست میکنم از دیروز یه مقدار مونده بود گفت اونو میخوام براش گذاشتم اما باز جیغ و گریه که نمیخورم. گفت نیمرو میخورم خواستم براش درست کنم انقد گریه کرد جیغ زد تخم مرغا از دستم افتاد شکست با تابه تو دستم انقد خودمو زدم انقد به سر و کلم زدم که الان همه بدنم درد میکنه بعدش زود رفتم تو اتاق در و بستم گوشام گرفتم تا صدای دخترم رو نشنوم انقد گریه کردم آروم شدم بعدش زنگ زدم مادرشوهرم که طبقه پایینه که ببرتش بلکه یکم آروم شه اونم اومد تا حال و روز منو دید یه لیوان آب سرد داد دستم دخترمم برد خداروشکر تا اون بردش آروم شد. اما من با اینکه آروم شدم اما هنوزم دستام میلرزه تپش،قلب دارم برا حالم نگرانم