#تجربه_زایمان_طبیعی
*قسمت هفتم*
دیگه درد ها شدید شد ، همینجور صلوات می‌فرستادم تو دلم و تک تک کسایی که بهم التماس دعا گفتن چه غریبه چه آشنا رو داشتم تو ذهنم یاد میکردم ، که گفت هر موقع انقباض داشتی بهم بگو و آمپول فشار رو کم کم تزریق میکرد بهم ، با زدن آمپول فشار دیگه به همه جام زور میومد، درد ها خیلی به نظرم بیشتر از زایمان اولم بود ، دیگه صدام از درد در نمیومد ، ماما رو شروع کردم صدا کردن ، اونها هم مشغول انتقال دادن من به اتاق زایمان شدن، لحظه به لحظه زایمانم رو یادمه خیلی دقیق یادمه🥹
هنوز دکترم نیومده بود
ولی نی نی من عجله داشت دنیا بیاد ،قبلش به این چیزا که فکر میکنی استرسی میشی وای دکتر اگه نیاد چی؟! ولی تو اون لحظه اینقدر درد داری که برات اصلا مهم نیست کی هست کی نیست ، مهم اینه که بزاییی تا دردت تموم بشه😬😂
آنقدر درد داشتم و بهم زور میومد که همینجوری فقط بی مهابا و ناخودآگاه داشتم زور میزدم که ماما بهم گفت یهو زور نزن داری پارگی میدی، حواسم اومد سرجاش ، سعی کردم یکم خودم رو کنترل کنم ، البته خیلی شرایط سخت و دشواری هست ، ولی تلاش کردم تکنیک تنفسی رو رعایت کنم و زور زدنم رو کنترل کنم، ماما بهم گفت بزارمش رو شکمت گفتم آرههه ، چند لحظه بعد پسرکم رو گذاشت رو شکمم ، به محض گذاشتنش💦 خودش رو راحت کرد😹 (اینم گفتم واسه مامانایی که پسر دارن خودشون رو آماده کنن)


.
.
.
.
.
ادامه دارد....

تصویر
۱۳ پاسخ

جیش به این زندگی اینجا دیگه کجاس من اومدم🤣🤣🤣

ادامه

ببخشید عزیزم زایمان دوم نسبت اول زمانش کمتربود؟؟؟

منم بغضی شدم🥹♥️

😁😁😁😁جیش اول

عزیزم🥹..دختر منم دنیا اومدن مدفوع کرد🤣

ولی من بعد از خوندن اینا هم خیلی ترسیدم ، هم بهش برای اولین بار فکر‌کردم ، هم احساساتی شدم ، هم بغضی شدم هم گریم گرفت هم بیشتر ترسیدم ، بیشتر از این ترسیدم که نکنه نتونتم از پسش بر بیام😭

انشاالله که نی نی خوشگلت زیر سایه شما و همسرتون عاقبت بخیر بشه و سلامت باشه

ینی قراره بعد از اینکه کلی درد کشیدن برای زاییدنش ، روم جیش کنه؟

از تاپیک اول خوندم
از جمله باحال‌ترین تجربه‌هایی بود که تا حالا خوندم و خیلی مفید بود واقعاً مرسی😍😍😍

خدا حفظش کنه براتون
پارگی نداشتین؟ بخیه نخورد؟

خودش رو راحت کرد یعنی چی

الهی عزیزممم

سوال های مرتبط

مامان ..... مامان ..... روزهای ابتدایی تولد
مامان جوجه🐣🩷 مامان جوجه🐣🩷 ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی (پارت۴)
❌❌❌❌❌
با کمک ماما بلند شدم رفت سمت اتاق زایمان تا بحال اتاق زایمان رو از نزدیک ندیده بود و وقتی رفتم داخلش خیلی ترسناک بود برام ،من تا الان دوبار اتاق عمل رفتم اینقدر برام ترسناک نبود که اتاق زایمان رفتم
سریع روی تخت دراز کشیدم و دستگاه اکسیژن و فشار خون و ان اس تی وصل کردن برام ،خیلی درد داشتم و اصلا نمی‌تونستم تحمل کنم که دوباره یه دوز دیگه برام تزریق کردن،دکترم میگفت زور بزن و نمیدونم توان زور زدن رو نداشتم یا زور میزدم بچه بدنیا نمیومد،همون لحظه ضربان قلب بچه کم شد و میخاست ببرن منو سزارین کنن ولی دکترم سریع اومد بتادین ریخت روم و لحظه برش زدن واژن رو هم حس کردم و دونفر کنارم رفتن روی پایه محکم شکممو فشار دادن ،اون لحظه از درد و ترس کلی جیغ زدم و تا مرز سکته کردن رفتم ولی وقتی دخترم بدنیا اومدن اصلا نفهمیدم چی شد فقط اون لحظه بچه رو گذاشتم بغلم همه چیز فراموش شد و باورم نمیشد،دکترم گفت حالا زور بزن که جفتت بیاد بیرون که از درد و ترس رو به بهوش شدن بودم که دکترم گفت برات بیهوشی میزنم راحت بخوابی که جفتت رو بکشم بیرون هم برات بخیه بزنم
مامان آیلین کوچولو🎀 مامان آیلین کوچولو🎀 ۱ ماهگی
همون موقع ماما همراهمم اومد انگار به جون به جونام اضافه شد خانم حاجی زاده از مرکز مادرانه دیگه اومد کمکم گفت بیا ورزش گفتم اصلا نمیتونم گاز و دادن دستم که نفس بکشم ولی انگار هیچ تاثیری نداشت فقط یه ذره بعد به ربع بیست دقیقه خیلی کم درد و کم کرد ولی بلافاصله برمیگشت فقط حالت گیجی و بی حالی میداد تو حال خودم نبودم انقد درد داشتم زمین و زمان و چنگ میزدم دیگه گفتن وقتشه هرموقع درد داشتی زور بزن من با هر درد تا جایی که میشد زور میزدم ولی انقد فشار رو پایین تنم بود حس میکردم الان میخواد پاره بشه زور زدنا همینجور ادامه داشت تا دیدم اومد بی حس کنه برش بزنه آمپول زدن موقع برش قشنگ فهمیدن با قیچی برید ولی درد نداشت و بازم زور میزدم تا اینکه دیدم خیلی فشار میاد یه دفعه دیدم کله بچه تو دست ماماعه یه زور دیگه زدم و بدنش اومد، گذاشتن رو سینم اصلا تو حال خودم نبودم نمی‌دونستم چیکار کنم باورم نمیشد من یه بچه به دنیا آوردم😭بعد بچه رو بردن اونور و گفت یکم دیگه زور بزن جفتت بیاد اونم اومد و تموم شد و نوبت رسید به فشار شکم خیلی درد داشت مردم و زنده شدم🥲بعد بخیه زد که اونم خیلی درد داشت بعضی جاها که بی حس نمیشد قشنگ جیغ میزدم و خوب همش تموم شد و از دردا خلاص شدم یک دفعه و حس کردم بدنم یکم جون گرفته بعد دیگه کارا تموم شد وبچه رو شیر دادم و پاشدم خودمو شستم و لباسارو عوض کردم که بریم بخش...
مامان ..... مامان ..... روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی با اپیدورال
پارت پنجم

دیگه درد نداشتم فقط خیلی کم درحد پریود که ماما بهم گفت برو رو سرویس فرنگی بشین و هر زمان درد حس کردی زور بزن ،ی نیم ساعت انجام دادم که گفت بیا معاینه کنم ،معاینه کرد و اینبار معاینه درد نداشتم زیاد چون بی حسی داشتم و گفت پنج سانت هستی نزدیک شش
من چون خون بند ناف میخواستم بگیرم باید زنگ میزدن ی نفر بیاد بگیره
گفته بود پنج سانت شد بگید بیام ،زنگ زدن بهشون که بیا
این حین ی ماما دیگه اومد و گفت بخواب معاینه کنم کمکت کنم زودتر بچه دنیا بیاد .
من می‌خواستم حتما ۲۹ بیاد چون تولد خودمم بود ،ولی دیگه فکر نمی‌کردم بشه چون ساعت ده نیم بود و من پنج سانت بودم هنوز
ماما شروع کرد به معاینه و گفت هروقت انقباض داشتی بگو و زور بزن با تمام قدرتت،خودش هم با دست سعی میکرد دهانه رحم رو باز که زمان انقباض ،اینجا خداروشکر میکنم که بی حسی داشتم و چیزی حس نمی‌کردم وگرنه مطمئنا از درد بیهوش میشدم ،چند دقیق ای اینکار رو ادامه داد و بهم گفت دیگه زور نده و رفت به مامای مسئول منو صدا زد که بیا زایمان رو بگیر داره دنیا میاد ،من خیلی فشار رو روی لگن و مقعد و استخوان واژن حس میکردم
مامان ال آی کوچلو🫀 مامان ال آی کوچلو🫀 ۶ ماهگی
قسمت دوم تجربه زایمان طبیعی:
رفتم تو اومدن نوار و قلب و امپول فشار زدم درد هام اومد یکم تو توپ نشستم دیدم نه خیر اذیت میشن درد هام هم قابل تحمل بودن به خصوص وقتی زیر اب گرم مینشستم رو توپ با اب گرم خیلی خوب بود
فقط وقتی درد هام میومد حالت خواب میرفتم با زور چشامو باز میکردم که ورزش کنم
دکترم اومد معاینه تحریکی کرد برا باز شدن دهانه رحمم تو ۳ساعت پنج سانت باز شد دهانه رحمم بعدش دیگه رو توپ نشستم اب گرم گرفت رو رو کمرم منم توپ میرفتم
خلاصه به جایی نرسید که ماما بخواد ماساژ بده و..
نمیدونم یهو فقط دیدم بهم فشار میاد حس کردم دسشویی دارم نشستم وسط حموم زور دادم زور دادم وقتی دیدم فشار زیاد شد ماما خصوصی هم برا چند لحظه بیرون بود صداش زدم اومد معاینه کرد و چشاش اینجوری شد 😳
گفت افرین زور بده منم نفسمو حبس کردم و زور دادم با تمام وجود فک کنم زور چهارم پنجم بود البته بگم منم یکم اروم زور میدادم اخراش دیدگه محکم و خوب زور دادم و نفهمیدم اصلا چی شد چون لگنم اماده اماده بود و منی که تو رابطه اذیت میشدم اصلا نفهمیدم چجوری دخترم پرید بیرون 🤣
و گذاشتن رو شکمم
مامان جوجه🐣🩷 مامان جوجه🐣🩷 ۱ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی (پارت۳)
❌❌❌❌❌❌
دردم از بین رفته بود تقریبا که برام توپ اوردن که بشینم روش و حرکات اسکات و نرمش انجام بدم برای کامل باز شدن دهانه رحمم ،ساعت نزدیک ۶بعدظهر شد که دردم دوباره شروع شد ولی اینسری بخاطر این بود که بچه داشت میومد تو لگن برای زایمان
خیلی خیلی درد داشتم و دوباره حرکات سجده ای ماما گفت بزنم که خیلی درد داشت ،دردام اینقدر زیاد بود که دوباره اپیدورال یه دوز تزریق کردن ولی اونقدر تاثیری نداشت ،ماما خودش گفت اپیدورال بزنیم درد باز شدن دهانه رحم رو متوجه نمیشی ولی درد اینکه بچه میاد تو لگن رو متوجه میشی
هر وقت ماما معاینه میکرد اصلا درد رو بخاطر اپیدورال متوجه نمیشدم
میزدم ولی تاثیری نداشت که ماما گفت جوری باید زور بزنم که مدفوع بیاد،منم همون حین واقعا احساس مدفوع داشتم ،که اینقدر زور زدم و واقعا گلاب به روتون مدفوع اومد که سریع بلند شدم رفتم سرویس و وفتی اومدم بیرون دکترم رسید اومد وضعیتمو دید و گفت امادس بریم برای زایمان
مامان سنجاق ۱/۲ مامان سنجاق ۱/۲ ۴ ماهگی
تجربه زایمان پارت ۲
تا صبح من درد تحمل کردم و توی درد ها خوابیدم
ماماخصوصی م از طریق تماس و پیامک بهم راهنمایی میداد و روحیه م رو کمک میکرد
دیگه بنده خدا ماما م ساعت۶صبح اومد بالا سرم گفت نه اینجوری نمیشه یه سرم جدید وصل کرد و درد های من بعد نیم ساعت شدت گرفتن ولی بازم با معاینه تحریکی نهایت دهانه رحمم ۲س آزاد بود
ماما یک دارو که مایع بود داخل رحمم ریخت دهانه رحمم نرم تر شد آمپول هیوسین زد درد ها منظم شدن و با ماساژ تحریکی و ورزش دهانه رحمم رو به ۳سانت رسوند بعد کیسه آبم رو زد و من توی نیم ساعت رسیدم به۶سانت دیگه خیلی درد داشتم قبلش با تکنیک تنفس صدام در نیومد و ماما م باهام حرف میزد و نمیزاشت درد اذیتم کنه اما از ۶سانت بدنم می‌لرزید و هیچ کنترلی روی خودم که داد نزنم نداشتم رب ساعت داد و بیداد کردم که ماما م با پزشک بی هوشی اومد و اپیدرال برام وصل کردن و من دیگه هیچچچچ دردی نداشتم و فقط از روی سفت شدن شکمم میفهمیدم انقباض و درد هست اما من هیچ حسی نداشتم و حالم خیلی خوب شده بود راحت می‌تونستم خوراکی های مقوی بخورم که انرژی داشته باشم
دیگه خیلی سریع به ده سانت رسیدم و ماما م بهم می‌گفت هر موقع من میگم تو زور بزن تا سر بچه از استخوان لگن ت رد بشه و گفت وقت احساس مدفوع کردن داشتی بگو
من دیگه بعد چند دقیقه دیدم بدنم خود به خود احساس زور زدن داره و سریع رفتیم رو تخت زایمان و با راهنمایی ماما م زور میزدم اون لحظه فقط احساس یبوست شدید داشتم ولی تمام تمرکز م‌رو گذاشتم روی حرف ماما م‌زور زدم و بچه با سه تا زور محکم دنیا اومد
مامان رادمهر💙 مامان رادمهر💙 ۳ ماهگی
پارت۲تجربه زایمان طبیعیهمینجوری دردام بیشتر و بیشتر میشد مامام رسید بیمارستان و گفت درد که نداری راه برو درد که اومد سراغت اسکات بزن کمرتو صاف کن رو زانوهات خم نشو دیگه ساعت۳شده بود دردام خیلی بیشتر شد گفتم نمیتونم وایسم میخام دراز بکشم دراز کشیدم ماما گفت هر وقت دردت گرفت یه پاتو خم کن تو شکمت زیر رونتو بگیر و فشار بده این کارو کردم خیلی احساس فشار تو مقعدم کردم دیگه مغزم دستور نمیداد نفس عمیق بکشم بی اختیار زور میزدم معاینه کردن گفتن ۳/۵سانتی همینطور ادامه بده دیگه دردام زیاد شد گفتم نمیتونم تحمل کنم گاز بی حسی بیارین برام اوردن وقتی توش نفس میکشیدم احساس گیجی بهم میداد ولی دردمو در اون حد کم نمیکرد بدک نبود. چندبار درد شدید اومد سراغم ماماها پاهامو تو شکمم میکشیدن و میگفتن زور بزن منم جیغ و زور و داد و گریه همش باهم میزدم😂 ۸سانت شدم بردنم اتاق زایمان و باز هم گفتن پاهاتو تو شکمت جمع کن و جوری زور بزن که میخای مدفوع کنی منم زور که میزدم بیشتر رو مقعدم زور میزدم خیلی عالی بود روند زایمانو کوتاهتر کرد :
مامان طلا مامان طلا روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان قسمت چهارم
تا رسیدن به نمی‌دونم ۴یا۵ سانت بود که دردهام با تنفس قابل تحمل بود.
ولی خیلی خسته بودم. ماما گفت بیدردی میخوای گفتم آره.منو برد اتاق زایمان و گفت باید رو تخت زایمان بهت بیدردی بزنیم که به ده سانت رسیدی چون تو خوابی نمی‌تونیم جابجا کنیم. گفتم با این بیدردی بی زور نشم و بچه بمونه تو کانال و زور نداشته باشم برای تولدش، گفت نه عزیزم درد آخر اینقدر زیاد است که خودت بیدار میشی.
خلاصه نشستم رو تخت زایمان و مسیول بیدردی هم شروع به کار کرد. این بیدردی از طریق تنفس و زدن آمپول به سرم بود و اصلا به کمر آمپول نزدن.
منم خوابم برد
با درد شدید بیدار شدم که ماما می‌گفت یک زور بده یک زور بده، منم چشمام را که باز کردم دکتر هم روبروم بود و گفت هر وقت گفتم زور بده که زیاد پاره نشی . خلاصه بچه اومد و گذاشت رو سینم و من نازش میکردم و میگفتم چرا گریه نمیکنه.
خلاصه صدای گریه هم شنیدم و بچه را بردند و من گفتم میخوام بخوابم که متوجه خروج جفت هم شدم که دکتر گفت این هم جفتش که کامله.
و بخیه زد که گفت کم بخیه خوردی.تا حدودی تو خواب درد بخیه را متوجه می‌شدم.
مامان 🩷معجزه🩷 مامان 🩷معجزه🩷 ۲ ماهگی
#زایمان_طبیعی
تجربه زایمان طبیعی پارت ۳

اوایل که کم کم میرفت اصلا درد نداشتم و با ترکیدن کیسه هم کلی آب گرم ازم رفت و بعد از اینکه دوز آمپول فشار بیشتر کردن دیگه من دردام شروع شد و اومدن معاینه کردن و گفتن چهار تا هفت سانت هستم و ماما همراهم همون لحظه رسید و روزشان شروع شد اول رفتم زیر دوش و خیلی خوب بود آرومم کرد و رفته رفته دردام زیاد شد کیسه آب گرم هم استفاده کردم و خیلی خوب بود بعد اونم رو توپ رفتم و ماما همراهم تو دستام و پاهام یه نقطه های رو بهم گفت که وقتی دردام میومدن اونجا رو فشار میدادم و تکنیک تنفسی رو انجام میدادم خلاصه بعد از توپ معاینه شدم و گفتن که هشت سانتم و دیگه دردام نفسمو میگرفت بعدش ورزش گربه رو انجام دادم خیلی دردمو کم می‌کرد خیلی برام خوب بود اونو کلی انجام دادم و دراز کشیدم برای معاینه و ماما همراهم کفت که فول شدی هر وقت حس زور اومد بهت پاهاتو بکش تو شکمت و زور بده سه یا چهار بار اینکارو کردم و گفتش که دیگه سر بچه دیده میشه پاشدم رفتم سرویس و خودمو شستم و از سرویس تا تخت زایمان به زور رفتم و یعنی تا اونجا مردمو زنده شدم….
مامان بنیتا 🥰 مامان بنیتا 🥰 ۵ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی با سوزن فشار

قسمت سوم
. بعد از اون دردا شدید شد و حسابی، اتاق رو آماده کردن و رفتن رو تخت زایمان دراز کشیدم و دردها نزدیک بهم و همچنان شدید میشدن دکترم رسید و شروع کردن کمکم کنن شنیدم که میگفتن فول شده فکر کنم 10 سانت شده بودم ولی خب همچنان دکتر میگفت که بچه سرش ننشسته توی لگن. بهم میگفتن هرموقع احساس مدفوع داشتی بگو. خب حدود فکر کنم یه ربع گذشت و بعد اون دردا شدید بود و منم سعی و تلاش میکردم بجای جیغ زدن زور بزنم که سر بچه بشینه توی لگن و خب یه جایی هم دکتر شروع کرد بگه که همراه با درد حسابی زور بزن و تلاشمو کردم و خب از اون بچم ب دنیا اومد. تقریبا اوج درد شدیدم یک ساعت بود و خب از اینکه با آمپول فشار زایمان کردم راضی بودم.

اینم بگم که بیمارستان خصوصی بود و دکترم هم 5تومن دستمزد گرفت که بیاد بالای سرم ماما همراه نداشتم بی حسی اپیدورال هم خودم نخواستم که بگیرم بعد هم دکتر اومد گفت چون سر بچه بالاس اصلا به دردت نمیخوره
امیداورم همه چیز رو کامل توضیح داده باشم برا کسایی که گفتن بیام تجربم رو بگم. انشاالله همگیتون بخوبی و خوشی زایمان کنید
مامان دلانا 🩷 مامان دلانا 🩷 ۳ ماهگی
سلام مامانا💖

دیروز صبح، زایمان کردم! دخترم خداروشکر سالم و سلامت به دنیا اومد 🥳✨

از ساعت 5 صبح، انقباضام شروع شد و تا ساعت 8 تو خونه درد کشیدم. راستش رو بخواین، فکر می‌کردم اینا همون دردهای ماهیانه‌ی معمولیه و هنوز وقت زایمانم نیومده! 😂
درد خیلی شدیدی توی لگنم داشتم که با خودم تصور میکردم حتما بچه داره میچرخه و سرش میره تو لگنم که اینقد درد دارم حتی یه دقیقه هم فکرشو نمی‌کردم که بچه‌ام اینقدر عجله داره 🚼

ساعت 8:30 اینقد دردام بی طاقت شده بود تصمیم گرفتیم بریم دنبال مامانم و بعد هم بیمارستان. وقتی رسیدیم، خیلی حس وحشتناکی داشتم و نمی‌توانستم خودمو کنترل کنم. 👀 زود رفتیم تو اتاق معاینه، و اون لحظه معاینه خیلی وحشتناک بود ینی مردم و زنده شدم بعدش هم بهم سون وصل کردن که برای من واقعاً دردناک بود. 💔

اون لحظه من انقدر درد داشتم که نتونستن نوار قلبش رو بگیرن و گفتن مرده 🫠. آخرش چند نفر اومدن دست و پاهامو گرفتن و با کلی سختی قلبش رو پیدا کردن. اونوقت فهمیدن بچه‌ام زنده‌ست ❤️ بهم گفتن دهانه رحم کاملاً باز شده و اگه زور بزنی، بچه به پا به دنیا میاد و خفه میشه، پس اصلاً زور نزن!

به سرعت منو بردن اتاق عمل و سزارین اورژانسی شدم از بس درد داشتم، ترجیح دادن که بیهوشم کنن. شوهرم میگه صدای جیغ و فریادم کل بیمارستان رو پر کرده بود! 🫠 واقعاً وحشتناک بود🥲

وقتی به هوش اومدم، تازه داشتم آروم می‌شدم و دردام رو فراموش می‌کردم که دو تا پرستار اومدن و روی شکمم فشار می‌دادن. یعنی حاضرم ده بار درد زایمان طبیعی رو تحمل کنم ولی این فشار رو نه 😩🤦‍♀️
مامان مهدیار مامان مهدیار ۴ ماهگی
تجربه‌ی زایمان بخش دو
بعد که اپیدورال اثر کرد مامای همراهم دوباره بهم ورزش داد و دیگه راحت تر و بدون درد ورزش ها رو انجام میدادم.(مامای همراهم رو از مرکز مامای مهربان گرفته بودم توی اینستا پیج دارن سرچ کنید. کارشون خیلی خوب بود واقعا راضی بودم اگه نبودن زایمان من خیلی طولانی تر از این میشد قطعا) تا حدودای ۱۱ونیم، ۱۲ ورزشامو بدون درد انجام میدادم اما دیگه از ۱۱ونیم دردام اونقدری شدید شده بود که با وجود اپیدورال هم حسشون میکردم و دیگه ورزش کردن و تنفس شکمی حین دردها خیلی سخت بود برام.
از ۱۲ به بعد دیگه واقعا برام غیرقابل تحمل بود و هی میگفتم نمیتونم، فکرمیکردم الانه که از درد بمیرم🥴😂 دهانه رحمم فکرکنم دیگه ۸ یا ۹ سانت بود و میگفتن زور بزن اما من زورم نمیومد و سر همین خیییلی بی حال شدم دیگه احساس میکردم جونی توی تنم نمونده که زور بزنم. اما دیگه از ساعت ۱ به بعد انگار خود به خود یه زور زیادی بهم میومد که ناخودآگاه زور میزدم و مامای همراهم هم بهم میگفت خیلی خوب داری زور میزنی. ۱ونیم دیگه فکرکنم دکترمم اومد و ساعت ۱و ۴۵ دقیقه ظهر بالاخره پسرم به دنیا اومد. درمورد برش اون قسمت هم که خیلی از مامانا از دردش میترسن بگم که اون لحظه اونقدر درد و زور بهت از همه طرف داره میاد که اصلا درد اون برشی که دکتر میزنه رو متوجه نمیشید من که فقط یه سوزش خیلی کم حس میکردم موقع برش