تجریه:
امروز برای یک لحظه از ته قلبم از خدا کمک خواستم .
امروز عصر وقتی از بیرون داشتم میومدم تو خونه در خونه رو که باز کردم کلید رو جا گذاشتم تو‌خونه و دخترم در رو از روی خودش بست
تنها شانسی که اوردم قسمت بالایی قفل در شیشه ای بود ولی دخترم پشتش ایستاده و داشت گریه میکرد
خدا خودش یک مرد خوب رو سر راهم گذاشت تا رفت شیشه بر رو پیدا کنه بیاره خیلی طول میکشید با این حال رفت و دخترم پشت در درحال هلاک شدن بود از بس ترسیده بود منم تنها کاری که تونستم بگم از ته قلبم از خدا کمک خواستم و پایین شیشه رو شکوندم و در رو باز کردم
وقتی بچم رو بغل گرفتم از شدت ترس و گریه میلرزید سریع شیرش دادم تا اروم بشه
۱۰دقیقه بعد که اون مرد همراه شیشه بر اومدن .تعجب کرده بودن چطوری اون شیشه نشکن رو‌شکونده بودم .اقای شیشه بر وقتی با چکش میزد تو شیشه نمیشکست .گفت فقط بگو چطوری شکوندی گفتم مادر نیستی
وقتی بچم داشت جلو چشمم هلاک میشد تمام زورم اومد تو مشتم
اگه این در حتی اهنی هم بود اهنو از جا میکندم

همه سر تکون دادن از قدرت یک مادر
واقعا تجربه سختتتتتی بود وقتی بچم جلوم زجر میکشید و نمی‌دونستم بغلش کنم تمام تنم داشت تیکه تیکه میشد و ریشه جیگرم داشت کنده میشد
خدایا شکرت که به سلامتی و خوشی تموم شد 🤍🌺

تصویر
۱۱ پاسخ

آخ جانم،چقدر عجیب و تأمل برانگیز،ایشالله بلا به دوز باشه گل قشنگم،همیشه کنار عزیزدلتون باشید و لحظه ایی دور از هم نمونید

یه شبم بچه های خواهر شوهرم اومدن خونمون بعد رفتن تو آسانسور به من گفتن زن دایی بیا دکمه پارکینگ رو بزن ما بریم من رفتم تو آسانسور که دکمه بزنم در آسانسور بسته شد و رفت پایین حالا پسرم تو خونه همه ی بدنم میلرزید در بسته نشه یا نیاد از پله ها بیفته یه استرسی کشیدم ک نگو وقتی در آسانسور باز شد 3تا 3تا پله هارو میرفتم مثله اینک پرواز کنی

ای جان عزیززززم

ای جانم خیلی دلم گرفت انشالله همیشه تنش سلامت باشه

خداروشکر به سلامت گذشته
یک بار خواهرم میره اتاق بچش لباس بیار پسرش در رو از روش قفل میکنه خواهرم تو اتاق میمونه و هیچی نداشته تلفن هم نداشته خبر بده
خواهرم این طرف گریه بچه اونطرف گریه
خواهرم هرچی از تراس همسایه هارو داد میزده هیچ کسی نبوده
خواهرم میگه یهو دیدم صدای گریه بچم قطع شده میگه هرچی صداش زدم جواب نداده خلاصه میگه جونم داشت میرفت
میگه دوباره اومدم روی تراس داد بزنم میگه شانسش همسایه کناری مرده میاد خونه میگه چی شده خواهرم ماجرا رو تعریف میکنه متاسفانه درب هم ضد سرقت و نمیتونستن کلید ساز باز کنه خواهر شوهرمم شهرستان بوده که کلید بیاره
آقای همساده جون شو بخطر میندازه از تراس خودشون میاد تراس خواهرم اینا درب اتاق رو با ابزار باز میکنن
خواهرم میگه وقتی درب باز شد نفهمیدی چطوری دنبال بچم میگشتم میگه پشت پرده در حالی که کز کرده بوده از ترس و گریه خوابش برده
هنوز ک هنوز خاهرام بعد از ۱۲ سال تعریف میکنه گریش میگیره

آفرین پیام تو که خوندم واقعن تعجب کردم از ته دل من گفتی هیچ مادری نمیتونه گریه بچه شو ببینه انشالله همیشه بچت وخودت کنار هم باشین ویک لحظه از هم درو نشین خدار هزار مرتبه شک

منم اتفاقا چند ماه پیش داشتم میرفتم دنبال دخترم که از مدرسه بیارم کلیدا دست پسرم بود یک ثانیه تا رومو چرخوندم درو بست با کلیدا تو خونه موند از هیچ راهی نمیتونستم درو بازکنم پسرم هلاک شد اینقدر گریه کرددد خدا به روم رحم کرد همیشه شوهرم میرفت منطقه های دیگ سرکار همون روز شوهرم نزدیک خونه داشت کار می‌کردزنگ زدم گفتم بدو بیا بچه هلاک شد ۱۵ دقیقه داخل موند فقط ببینی چطور اشک میریخت

وای از شیشه عکس میزاشتی

عزیزم...
چقدر سخت بوده اون لحظه
برای منی که مادرم حتی تصورش سخته

آخی عزیزم‌ چه‌ لحظه ی سختی،خداروشکر،ان‌شاءالله بین‌ هیچ‌ مادروفرزندی فاصله‌ نیوفته حتی به اندازه یک‌ در.🤲

من همیششششه فوبیای این لحظه رو دارم خیلییی میترسم
خدا رو شکر به خیر گذشت عزیزم منم شدید معتقدم هرچیزی و از تهه دل بخوای از خدا بهت میده

سوال های مرتبط

مامان نویان مامان نویان ۱ سالگی
سلام مامانا🤚 امروز یکی از تلخ ترین و پر استرس ترین روزهای مادر بودنم بود😢
نویان خیلی شیطون شده همش میره بالای مبلا بعدم میره رو دسته هاشون ..من همیشه حواسم هست که نیفته امروز نفهمیدم کی رفت نشست رو دستهای مبل یهو از پشت افتاد روی سنگ🥺وای الان که میگم حالم خراب میشه صدای سرش حتی اومد..من بچه سریع برداشتم بچم بدجور گریه میکرد و ترسیده بودم خودمم با نویان گریه میکردم و ترس تمام جونم و گرفته بود یه ربعی طول کشید تا آروم شد نشوندمش جلوی تلویزیون بود دیدم ساکت شده بچه تو شک بود تایم خوابشم بود دیدم بچم دراز کشید چشماش رمق نداشت در صورتی که مواقع عادی حتما من باید میخوابوندمش به کسر ثانیه خوابش برد و من بیدارش کردم صورتشو شستم گریه میکردم میگفتم فقط تو رو خدا نخواب بیدار بمون بچم داشت تو بغلم بی حال میشد میخواست بخوابه که با هزار سختی بیدار نگهش داشتم باهاش توپ بازی کردم جارو برقی کشیدم خونه رو که سرگرم شه و بیاد دنبالن بردمش حموم هوشیار بود و دیگه اون حال و نداشت که نزدیک ساعت ۳ و نیم شیر خواست بهش دادم و خودش خوابش برد و یکساعت بعدش با صدای تلفن ببدار شد و باز رو پام خوابوندمش نزدیک ۳ ساعت خوابید در صورتی که همیشه ۱ ساعت و نیم میخوابید اما خب چکش میکردم همش.......۷ بیدار شد یکم چرخید و بعد شامشو دادم کلی بازی کرد و شیطونی تا ۱۲،شب دوبار شیر خورد دو بار شام ....بعدم خوابوندم روپام ...
هنوز استرس دارم کسی نبود پیشم شوهرمم پدرش بیمارستان بود پیش باباش بود و من تنهایی مردم زیر بار این حجم از اضطراب...خوابم نبرده تا الان از این اتفاق....به نظرتون بخیر گذشته؟تو رو خدا یک لحظه هم از بچه هاتون چشم برندارین که اتفاق اصلا خبر نمیکنه
مامان محیا(زندگی) مامان محیا(زندگی) ۱ سالگی
خدا هیچکس رو با همسایه نفهم نندازه،که مجبور میشی خونت رو بفروشی فرار کنی از اون محیط، واحد بغلی ما به حدی نفهم و کم شعور و گستاخ هستن که هرچقدر بهشون تذکر میدیم انگار نه انگار ظهر از ساعت 2تا 3.5دقیقا زنه با تلفن بلند بلند حرف می‌زد انگار تو خونه ما بود😑بعد از اون بچه هاش عین اسب میدویدن اینور اونور جیغ میزدن مادر هم بیشتر از اونا جیغ میزد سرشون انگار از طویله اومدن خب آدم بی‌شعور تو که فرهنگ آپارتمان نشینی نداری غلط میکنی میای اینجا باعث سلب آسایش بقیه میشی برو وسط کوه خونه بگیر اینقدر جیغ و داد کنین که جونتون در بیاد، دخترم گریه میکرد از صدای اونا بچه بدخواب شده بود نمیتونست بخوابه دیگه صبرم لبریز شد داشتم از عصبانیت خفه میشدم در رو باز کردم با صدای بلند اسم زنه رو صدا زدم اومد دم در گفتم این چه وضعشه 2ساعته هی منتظرم این جیغ و داد و تلفن های جنابعالی تموم بشه بلکه بتونم بچمو بخوابونمش، صداتون کل ساختمان رو گرفته به غیر شما ببین صدای کسی درمیاد! اینقدر داد میزدم خودم فشارم افتاددر رو کوبیدم اومدم تو یه ساعت بعد دوباره شروع کردن، برای اینکه خودش راحت بشه بچه داد میزنه یا گریه میکنه در رو باز میکنه بچه رو میندازه تو راهرو آپارتمان در رو میبنده بچه هم هی جیغ و گریه به در میکوبه که مامان باز کن اصلا یه وضعیتی دارم ها فقط خدا میدونه برام دعا کنین خونمون پول خوب بخرن از اینجا برم هرچه زودتر
مامان شکر پنیر مامان شکر پنیر ۱ سالگی
سلام عزیزای دل دوستای خوبم مامان های قشنگ

امروز یه پیام گذاشتم که در ادامه اون اومدم تا تجربه خودم رو در مورد از شیر گرفتن بگم

البته اینم بگم که دختر من در کل بچه سختی نیست و خیلی قانونمند هست

من از همون یکی دو ماهگی دخترم اصلا بهش هر دقیقه شیر ندادم طبق برنامه پنجره بیداری متناسب با سنش پیش رفتم مثلا برای یک ماه ۴۵ دقیقه بیداری بود من دخترم رو با روتین می‌خوابوندم بعد که بیدار می‌شد همون اول بهش شیر میدادم اونم فقط در حدی که خودش می‌خورد نه زیادی مثلا اون موقع ها دختر من تهش پنج دقیقه شیر می‌خورد اونم از یک سینه و سیر می‌شد و سینه دوم رو نمی‌خورد کلی هم ای همین گهواره و اطرافیان شنیده بودم که بچه باید بیست دقیقه مک بزنه امت با مشورت و مطالعه با پزشکان و … دیدم اشتباه هست و دختر من با همون پنج دقیقه سیر می‌شد
از طرفی شب ها هم چون دخترم ۳۸ هفته کامل به دنیا اومده بود و نارس نبود خداروشکر و ورن حداقلی رو داشت باز هم به اجبار بیدارش نمی‌کردم و هر وقت خودش می‌خواست بیدار می‌شد دکتر گفت نهایتا ۴ ساعت خودت شیر بده اما دختر من نمی‌خورد و ساعتش رو پیدا کردم دختر من پنج ساعته بود و بهش اجازه دادم هر زمان خودش بیدار شد بخوره این باعث شد که دختر من برای شیر شب و روز روتین و ساعت داشته باشه یعنی سر ساعت شیر می‌خواد و دفعات شیرش مشخص بود بزرگ‌تر که شد دیگه سر هر غر و گریه ای بهش شیر نمی‌دادم چون تایمش مشخص بود برای حذف شیر شب هم از چهار ماهگی شروع کردم و از نزدیکترین تایم به وعده شب شروع کردم

توی کانال تلگرام کامل گذاشتم خیلی طولانی شد باید چند سری بگذارم

https://t.me/babyfood_momybahare