۴ پاسخ

جاریم بچش نه ماهش بود حامله شد الان پسر اخرش همسن پسر منه یک سال و شیش ماه
تا برای کوچیکه شیر درست میکنه بزرگه ب محض اینکه چشم مامانشو دور ببینه شیشه رو از دست داداشش میگیره
از همون ی روزگی اون بچه تا الان که ی سال و نیمشه کارش همینه نمیزاره شیر بخوره با اینکه از شیر گرفتنش

چندوقت پیش دخترمنم تو مهمونی همین کار کرد با اینکه شیرخشکیم نیس😑 چقد من حرص خوردم

پسر من با دختر خاله اش ۱۸ماه فرقش ولی آنقدر حواسش هست که کسی به این بچه دست نزنه که مادرش حواسش نیس

در حدی که شیر و از شیشه شیر می‌ریزه رو دستش ببینه داغی و سردیش خوبه .

حس حسادت نیس چون الان اصلا نمیفهمه این چیزارو فقط چون احساس میکرده چیزی ک مال اونع دادن یه بچه دیکه اینکارو میکرده

سوال های مرتبط

مامان اَبرا جون☁️🫀 مامان اَبرا جون☁️🫀 ۱ سالگی
تجریه:
امروز برای یک لحظه از ته قلبم از خدا کمک خواستم .
امروز عصر وقتی از بیرون داشتم میومدم تو خونه در خونه رو که باز کردم کلید رو جا گذاشتم تو‌خونه و دخترم در رو از روی خودش بست
تنها شانسی که اوردم قسمت بالایی قفل در شیشه ای بود ولی دخترم پشتش ایستاده و داشت گریه میکرد
خدا خودش یک مرد خوب رو سر راهم گذاشت تا رفت شیشه بر رو پیدا کنه بیاره خیلی طول میکشید با این حال رفت و دخترم پشت در درحال هلاک شدن بود از بس ترسیده بود منم تنها کاری که تونستم بگم از ته قلبم از خدا کمک خواستم و پایین شیشه رو شکوندم و در رو باز کردم
وقتی بچم رو بغل گرفتم از شدت ترس و گریه میلرزید سریع شیرش دادم تا اروم بشه
۱۰دقیقه بعد که اون مرد همراه شیشه بر اومدن .تعجب کرده بودن چطوری اون شیشه نشکن رو‌شکونده بودم .اقای شیشه بر وقتی با چکش میزد تو شیشه نمیشکست .گفت فقط بگو چطوری شکوندی گفتم مادر نیستی
وقتی بچم داشت جلو چشمم هلاک میشد تمام زورم اومد تو مشتم
اگه این در حتی اهنی هم بود اهنو از جا میکندم

همه سر تکون دادن از قدرت یک مادر
واقعا تجربه سختتتتتی بود وقتی بچم جلوم زجر میکشید و نمی‌دونستم بغلش کنم تمام تنم داشت تیکه تیکه میشد و ریشه جیگرم داشت کنده میشد
خدایا شکرت که به سلامتی و خوشی تموم شد 🤍🌺