۱۰ پاسخ

مادرشوهرها یه روز اعصاب عروسو بهم نزنن ذوزشون شب نمیشه که.

منم جایی میرم میبینم بچم معذبه معذب و ناراحت میشم طبیعیه...امروز اومدم حرم میبینم ک اگ بخام بچمو لزاد بزارم یا میره سراغ نینی های مردم یا موی بچه ای رو میکشه برادهمین باید یسره دنبالش باشم پس سخته برا هر دومون ب شوخرم گفتم پاشو بریم نمیشه ویگه بیشتر موند اونم درک نمیکنه هنش میگه جا ازین بهتر خنک ازاد کجا بریم🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️🤦🏻‍♀️اخر بچه خمیازه کشبد گفت خوابش میاد بریم

حق با تو بوده بچه مهتره پدر مادره … تو تشخیص دادی بری بهتره به کسی ام ربطی نداره

میتونستی بگی اخیییی عزیزم نتونست بره تاب و سرسره بازی اشکال نداره دفعه بعد میارمش..

به مادرشوهرت میگفتی بچم خسته شده اذیت داره میشه
دیگه نشستن باباش مهم نیست

من به جا تو بودم دهن مادر شوهرمو سرویس میکردم دیگه نتونه حرف بزنه

تو چی جوابش و دادی

همش دنبال بهانه ان

وای حالا اگ پسرش نمی‌نشست چی میشد بچه مهمتر بوده

بچه رو همش خودت نگه داشتی؟ میدادی ب مادر شوهرت پدر شوهرت یا همسرت ک کمکت کنن خودت هم از پارک رفتن لذت میبردی، آوای منم همینطوره توی پارک، واسه همین کالسکشه باهاش میبرم خیلی راحت میشم یا میبرمش تاب سواری یه جوری سرش رو گرم میکنم

سوال های مرتبط

مامان کیان جون مامان کیان جون ۱۱ ماهگی
سلام ، ببخشید سرتون رو درد میارم ، دیشب تولد خیر سرم دعوت بودیم ، رفتیم و کیان از اول تا آخر گریه و نق نق می کرد ،کلا سه ساعت اونجا بودیم ، دو بار شیشه شیر براش درس کردم ، یک قطره ازش نخورد ، بغل کسی که هیچی ، سینه هم کلا نگرفت ، فقط گریه کرد و خودشو میکشید به اینور اونور ، تا شام آوردن ، یکم سوپ بهش دادم ، خودم که هیچی نتونستم بخورم چون داشتم کیان رو غذا میدادم ، بعدم اومدیم خونه و کیان خوابید، یک ساعتی بیدار بودم تا لباس و وسایلامو. جمع کردم بعد خوابیدم ،صبح از ساعت ۷ بیدار شده ، تا ساعت ۸ و نیم با سینه و شیر خواب آلود نگهش داشتم تا خودم یکم دیگه بخوابم ، بعد پاشدم برا شوهرم و کیان صبحانه درس کنم چایی گذاشتم، کیان زد یه شیشه شکوند ، اونو جمع کردم جاروکشیدم ، پوشک بچه رو خواستم عوض کنم با کلی گریه و نق نق ، با کلی کلنجار رفتن عوض کردم شستم ، لباس تنش کردم ، البته همه با نق نق و نداشتن های کیان ،
روی صندلی غذاش به بدبختی نشوندم ، آهنگ بذارم که ساکت بشه ، بعد غذا بخوام ندم نخوره و نق نق کنه ، عصبانی نمیشید شما ؟ قاشق فرنی رو به دهنش مالیدم که مزش رو بفهمه که شاید بقیشو بخوره ، بعد شوهرم بهم میگه حوصله مادری نداری خب‌بچه داری نکن ، به نظر شما من مادر بدی ام ؟