امروز خیلی بلا سربچه ها اومد
میخواستم یکی یکی ببرمشون حموم اینقدگریه کردن ک دوتامون باهام میخوایم بیایم حموم
محیا رو شستم اوردم لباس بپوشونم محنا شلنگ دسشویی رو بازکرد آب سر بالا میرفت ترسید گریه کرد ازاین طرفم محیا ازصدای گریه مهنا ترسیده بود جفت باهم دیگه اینقدگریه کردن هرکاری میکردم اروم نمیشدن
بازمحیا دستش لای کمد موند
مهنا از پله افتاد سرش خورد زمین
بچم چیزیش نشه خیلی بد خوردزمین😔 هروقت یه قل گریه میکنه اون یکیم باهاش گریه میکنه

پس این آدم شوهرات چیکارن؟
وقتی هستن ببرشون حمام ک کمکت کنن

عزیزم یعنی یکی رو میبری و اون یکی تنها بیرونه؟ یا کسی پیششه؟

الهی بگردم🥹یه صدقه بنداز
با پوست و گوشت و استخون درکت میکنم🤕بچه های منم یکیشون کریه کنه اونیکی هم صداش درمیاد🫠🫠

عزیزم صدقه بده انشالله ک چیزی نیست وقتی همسرت هست ببرشون حموم ک حداقل یکیشونومیشوری میدی بیرون نگهداره تااون یکی روبشوری

صدقه بذار هیچی نیست انشا الله

ای خدا صبرت بده من تو یکیش موندم

الهی بگردمممم براشون

الهی بگردم یه اسپند دود کن صدقه بزار کنار

ای وای خدا قوت بده بهت واقعا نمیتونم دوتا بچه را باهم تصور کنم 🥲

آخی عزیزم 😥🥲یه چیزی رد..
دخترای منم از گریه همدیگه میترسن