مامانم اومدبچموبردیم بیمارستان سرم دادبهش اومدازمایش بنویسه که خودم گفتم عفونت داره وازمایش ننوشت فق سرم دادگفت همون داروهاروبده سرمشوکه زدیم فق اندازه نصف استکان تزریق شدبه بدنش بعدش اینق تکون خوردوگریه کردکه کنده شدخراب شدمنم دیدم خداروشکربچم وقتی مامانمو دیدیکم بهترشد دیگه نگفتم ازاول بزنه تبشم بروفن داده بودم یکم اومدپایین درکل ولی مامانموکه دیدبچم خیلی عوض شدماشاالله ماشاللع چش نخوره تبش قط شد رفت بغلش کرد الانم بهتره بازی میکنه 🥲🥺ماشالله بهترشدکه فک میکنم ازدوری مامانم مریض شده اخه خیلی وابستشه هرروزمیبینتش والان چهارروزمامانموندیده تاامروز که دیدش خداروشکربهتره والانم سرحاله 🥺🥹خدایاشکرت
ولی بازم هیچییی نمیخوره هندونه دادم خوردفقط 🥺خداکنه بازتب نکنه

مقالات مرتبط

سوال های مرتبط