۷ پاسخ

من از فشار دادن شکم خاطره بدی دارمممم خیلی بده

اگر اسپاینال بودید دردهای ماساژ رو متوجه نمیشدید اصلا چون بی حس هست تا چندین ساعت

آخه منم بچه سومم هست سربچه دومم عمل خیلی خیلی سختی داشتم چسبندگی شدیدالان دکترگفت ممکنه عملت سخت باشه ازترس حالم بدمیشه استرس دارم بد

تجربه تو خوندم‌ و قلبم برات سوخت واقعا
چقدر قوی هستی
چقدر درد تحمل‌ کردی💙

سلام منم خیلی میترسم ازسزارین حاضرم طبیعی زایمان کنم

سلام عزیزم کدوم بیمارستان بودین دولتی بود

مبارک باشه گلم می ارزه به داشتن نینی کوچولو انشالله زودتر سر پا بشی

سوال های مرتبط

مامان بنیامین ❤️‍🔥 مامان بنیامین ❤️‍🔥 ۳ ماهگی
۸/۲/۱۴۰۴ ۴۰ هفته و یک روز بودم رفتم سونوگرافی و نوار قلب جنین گفتن ضربان قلبش پایین اومده باید بری بیمارستان اومدم بیمارستان کم‌کم دردام داشت شروع میشد معاینه کردن ساعت سه یک سانت باز بودم رفتم برای بستری ساعت پنج و رب بستری شدم دوسانت بودم اصلا هیچ دردی نداشتم تا ساعت هشت و نیم سه سانت شدم بهم آمپول فشار زدن از ساعت هشت و نیم تا ساعت یازده رسیدم به پنج سانت دردش جوری بود که کمرم خیلی درد می‌گرفت اصلا نمیتونستم خوابیده باشم ولی مجبور بودم کمرم و می‌گرفتم بالا می‌گفت باید زور بزنی تا شیش سانت بشی بعد اپیدورال میکنیم دیگه واقعا دردش بالا رفته بود و خیلی درد داشتم زیر شکمم و پایین کمرم سمت لگن و ران پاهام فوق‌العاده درد شدیدی داشتم کل بدنم سرد شده بود فقط جیغ میزدم تا اومدن معاینه کردن سریع اپیدورال آوردن زدن برام تا زدن احساس کردم کل بدنم و گرما گرفته از سمت کمرم رفت به سمت شکم و پاهام دیگه دردی احساس نمی‌کردم درد داشتم ولی مثل درد پریود خیلی خیلی کمتر تا نه سانت نه سانت که شدم دوباره دردام رفت به سمت شدید شدن وقتی دردام زیاد شد فول شدم دردم مثل همون پنج سانتم بود اما سی ثانیه بود می‌رفت دو دقیقه بعد میومد یه خانم پرستار اومده بود همراه با ی ماما فشار میدادن شکمم رو که بچه بیاد بیرون وقتی اومد بیرون بچه خیلی راحت شدم اما جفتش مونده بود چندبار فشار دادن بخاطر جفت بعدشم بخیه زدن که من بیحس بودم چیزی احساس نکردم
مامان پناه مامان پناه ۴ ماهگی
سلام خانما تجربه من به عنوان مامان اولی زایمان طبیعی
اینقدری که ترس داشتم و وحشت داشتم از چیزایی که در مورد زایمان طبیعی شنیده بودم از معاینه ها گرفته تا خوده زایمان
چون دیابتی بودم دکتر گفت 37هفته ختم بارداری
رفتم معاینه شدم گفتن یه سانت بازی و دهانه رحمت خیلی نرمه
من از هفته 37روزی نیم ساعت پیاده روی و روزی دو تا شیاف گل مغربی و ورزش های که خیلی تاثیر داشت و رابطه بدون جلوگیری
رفتم معاینه تحریکی انجام دادم چون تجربه نداشتم اینقدر ازش استرس داشتم و حالم بد بود که چقدر وحشتناک ولی واقعا اینجوری نبود با تنفس میشد تحملش کرد و بستگی داره کی معاینه کنه
یه شب بعد از معاینه تحریکی کیسه ابم پاره شد و ساعت دو شب بستری شدم
با آمپول فشار و ورزش ها و وان آب گرم و ماساژ ها ساعت و نه و نیم صبح دخترم دنیا اومد
سه تا بخیه خوردم
ماما همراه داشتم واقعا واقعا خیلی تاثیر داشت و خیلی خوب بود از صفر تا صد کارا خودش برام انجام داد و همش کنارم بود تا دو ساعت بعد دنیا اومدن بچه
به عنوان مامان اولی که تجربه کردم دردش یکم بد بود ولی از لحاظ روحی من اذیت شدم و درد تو کمرش قابل تحمل بود یکم تو زیر شکم میزد تحملش سخت بود یکم ولی راضی ام و می ارزید
اینم تجربه من
مامان دلانا 🩷 مامان دلانا 🩷 ۱ ماهگی
سلام مامانا💖

دیروز صبح، زایمان کردم! دخترم خداروشکر سالم و سلامت به دنیا اومد 🥳✨

از ساعت 5 صبح، انقباضام شروع شد و تا ساعت 8 تو خونه درد کشیدم. راستش رو بخواین، فکر می‌کردم اینا همون دردهای ماهیانه‌ی معمولیه و هنوز وقت زایمانم نیومده! 😂
درد خیلی شدیدی توی لگنم داشتم که با خودم تصور میکردم حتما بچه داره میچرخه و سرش میره تو لگنم که اینقد درد دارم حتی یه دقیقه هم فکرشو نمی‌کردم که بچه‌ام اینقدر عجله داره 🚼

ساعت 8:30 اینقد دردام بی طاقت شده بود تصمیم گرفتیم بریم دنبال مامانم و بعد هم بیمارستان. وقتی رسیدیم، خیلی حس وحشتناکی داشتم و نمی‌توانستم خودمو کنترل کنم. 👀 زود رفتیم تو اتاق معاینه، و اون لحظه معاینه خیلی وحشتناک بود ینی مردم و زنده شدم بعدش هم بهم سون وصل کردن که برای من واقعاً دردناک بود. 💔

اون لحظه من انقدر درد داشتم که نتونستن نوار قلبش رو بگیرن و گفتن مرده 🫠. آخرش چند نفر اومدن دست و پاهامو گرفتن و با کلی سختی قلبش رو پیدا کردن. اونوقت فهمیدن بچه‌ام زنده‌ست ❤️ بهم گفتن دهانه رحم کاملاً باز شده و اگه زور بزنی، بچه به پا به دنیا میاد و خفه میشه، پس اصلاً زور نزن!

به سرعت منو بردن اتاق عمل و سزارین اورژانسی شدم از بس درد داشتم، ترجیح دادن که بیهوشم کنن. شوهرم میگه صدای جیغ و فریادم کل بیمارستان رو پر کرده بود! 🫠 واقعاً وحشتناک بود🥲

وقتی به هوش اومدم، تازه داشتم آروم می‌شدم و دردام رو فراموش می‌کردم که دو تا پرستار اومدن و روی شکمم فشار می‌دادن. یعنی حاضرم ده بار درد زایمان طبیعی رو تحمل کنم ولی این فشار رو نه 😩🤦‍♀️