دارم‌از حرص میمیرم ،‌نمیدونم چیکار‌ کنم‌انقدر که بهم فشار اومده نمیدونم چطوری خودمو تخلیه کنم ، امشب ی مراسمی بودیم ک اقایون و خانما جدا بودن ، اخر مراسم مادرشوهرم اومد‌گقت بچه رو بده ببریم عمش ببینه من گفتم نه ببخشید ممکنه بترسه و گریه کنه و اضطراب جدایی بگیره ی روز میارمش پیش عمش ، پدرشوهرمم ب همسرم گقت بچه رو ببرم و همسرمم گقت نه میترسه ، همسرم مشغول صحبت بوده و فگر میکرده بچه بغل باباشه ، باباش بچه رو برداشته با مامانش بردنش خونشون😑😑😑اصلا نمیفهمم مگه میشه ادم انقدر زبون‌نفهم و بی فرهنگ باشه؟ نمیدونم چطوری باید باهاشون برخورد کرد دیگه دارم از دستشون خل میشم

خانواده همسرته، بنظرم اون باید از جلوشون دربیاد

کاش حداقل میگفتن تو هم بری تا اگه ترسید تو کنارش باشی

خواهردرکت میکنم یک هفته پیش پدرشوهرعوضیم توپو محکم انداخت توصورت دخترم منم گفتم چرا این کارومیکنی میگه میخوام پختتربشه بعدمادرشوهرم میگع ماحق دارم بچه حودمونه بزنم ولی توحق نداری ناراحت بشی تنهانیستی خواهر

خیلی قشنگ موقعی که رفتی بچه بیاری یا بیارنش با احترام بگو اسم پسرشون هرچی هست بگو فلانی گفت نبرین فکر کنم اصلا متوجه نشدین من باباش صلاح ندونستیم اما چرا بردین بدون اجازه نمیفهمم

خانواده مرد واقعا نفهمن!
پسر من سر حموم ۴۰ روزگی مادر شوهرم گقت من میبرمش حموم گفتم نه خودم میبرم،بگم ۱۲ بار گقت کم گفتم آخرم پدر شوهرم رو فرستادم گفت مامان میبره باز گفتم نه باز ۳ بارم اون گقت😐آخر گفتم آقا نمیخوام زنیکه بر خورد بهش

چرا عمش مگه بچرو ندیده که واجب بوده ببرنش ببینتش؟

وای خب بچه میترسه اینا چرا عقل ندارن

وقتی از اخلاقاشون خبر داری چرا از بچت قافل شدی؟ اشکال نداره سری بعد حواستو بیشتر جمع کن. و اینکه چرا نمیزاری بچه عمشو ببینه؟

بیخیالش شو برای نفهمی و بی شعوری اونا که ما نباید غصه بخوریم