میخام یکم دردل کنم
اونقد گریه کرذما
می‌دونم خیلیا بچه شیر ب شیر دارن
و شایدم تنها بودن
ولی من خیلی تنهام
طول دوتا بارداریم
بخصوص دومی نمی‌دونم چرا همیشه میگفتم کاش کسی یه غذایی چیزی برام بیاره مثاا بگن بارداره براش میچسبه
حتی یبار هم از کسی ندیدم
نه ماه بارداریمو تنهایی سر کردم یا بچه کوچیک نو پا
الآنم ک صب تا شب تو خونه تنها
( عصرا شوهرم میاد بیرون می‌بره
) ولی از بیر‌ن رفتن هم پشیمون میشم
برگرد خونه بچه ها رو بشور عوض کن زود شام آماده کن
یا قبل رفتن میذارم یا هم زود برمیگردیم دست و پامو گم میکنم الان پسرم خسته هست زود حاضر کنم بخوره بخابه
از دیروز چقد خوشحال بودم میگفتم مامانم ک نیاومد
حداقل اونجا نگه میداره
دیروز از بعد ظهر تا آخر شب کل هال. رو ریختم تمیز کردم فرشا رو جمع کردم مبلاا رو کشیدم وسط همه پارکتارو برق انداختم پشت فرشا رو تا جایی میشد جارو کردم ملافه مبلاا. و شستم
امروزم از صب قبل صبحانه آشپزخونه رو سابیدم
کابینتا گاز
بعد رفتم حموم
بعدش ناهار پسرم. و زود حاضر کردم برداشتم قرار بود بریم کلاس
تو ماشین بهش. دادم
اومدبم خونه از گشنگی میمردم دیدم نیم ساعت مونده برقا بره زود آشپزخونه رو جارو کردم
ناهار خوردم اومدم دراز بکشم یهو دیدم بو میاد دیدم وای پسرم اسپری جرم گیری. و برداشته میزنع ب پاهاش فک میکرد آبپاش هست
زود بلند شدم بردم همه جاشو شستم دهنش و بو کردم دیدم بو نمیاد یکم ماست بهش دادم
آوردم ب زور خابوندم دیدم مامانم زنگ زد بیاین بچه رو ببرید دیگ حالم گرفته شد

۱۹ پاسخ

یه جاهایی از زندگی اینقددددد سخت میشه ک فقط خودت میدونی چجوری گذشت و چجوری دووم اوردی
فقط دووم بیار ته ته تهشششش این سختی این مدلی ۲_۳سال طول میکشه اما بعدش هم اسون میشه هم یه زن قوی تر از همیشه پامیشه و به خودش میرسه و احساس اسودگی میکنه
میدونم سخته اما طاقت بیار بزرگی مادر بودن ب همینه...

وضعیت منم همینه 😔
چند روزه انقد استرس همه چیو دارم صورتم پر جوش شده ، دیروز کلی لباس اتو کشیدم شب کمرم داشت قطع میشد علیسام همه جا رو کثیف میکنه هی من تمیز میکنم نمی‌فهمه ک قراره مهمون اینا بیاد انقد کار کردم دیروز یهو‌سرم درد گرفت یادم‌ اومد ناهار نخوردم
مشکلات بعد تولد بچه‌دوم‌ هم ب کنار
خدا خودش بهمون توان بده

وااااااقعا تو بارداری باید آدم کمک داشته باشه یه وقتایی دلت میخواد غذا داشته باشی بخوری بخوابی فقط😭

باشوادولانم عوض تموم اینا آینده دوتا بچه که مستقل بزرگ شدن و حسابی باهم رفیق شدین تلافی این خستگیاتو درمیاره

من خیلی درکت میکنم. بیا بغلم 🫂
سخته خیلی

مامان یا مادرشوهر خوب نداری کمک ات کنه ؟

دختر منم سه سال ونیمشه ،از یه طرف هنوز دستشویی می‌کنه شلوارش ،یکسره سر پا هستم ،خیر سرم باید استراحت کنم که یه وقت زایمان زودرس نگیرم ،مامانم حتی یه زنگ نمیزنه ببینه کار دارم یا ندارم ، کمک می‌خوام یا نه ،تازه شاکی هم میشن چرا زنگ نمیزنی ،چند روز پیش. زنگ زدم بابام از پشت خط داد میزنه میایم شام اونجا ساعت پنج غروب ،گفتم شام من پخته یه روز دیگه بیاید ، میان اینجا سفره و من پهن میکنم ،جمع میکنم ظرف می‌شورم پذیرایی میکنم ،هیچکدوم یه کمک نمیکنن ،جز شوهرم

وااای کاملا درکت میکنم منم شرایطم مثل توعه دخترم ۲ سالشع پسرم ۶ ماهشه ... به حدی تحت فشارم ک دیگه داغون شدم اعصاب برام نمونده . فقط خودمم و خودم

مادرشوهرم طبقه پایینه اصلا نمیاد ببینع ما زنده ایم یا مرده .. یه نمیاد بگه بزار من یه نیم ساعت اینارو نگهدارم تو ب کارات برس

خیلی سختع فقط از خدا صبر میخام 😭

چقدررررر شرایطمون بهم شبیهه با این تفاوت که مادر من بعد از ده روز که رفت (مریض بود نتونست بمونه وگرنه عمرا تنهام میذاشت)شش ماه بعدشم فوت شد تا قیامت تنها شدم دوماه بعدش ناخواسته باردار شدم و چون مطمئین بودم شرایطم بدو بدتر میشه س ق طش کردم😭😭خدا ببخشه اما من اصلا حال خودمو زندگیم خوب نبود و نیست،کاش مادر منم فقط بود اما کمکم نمیکرد نمیومد حرف نمیزد باهام فقط بود فقططططط😔💔

نامردی ترین جاش اونجاس که میگن به ماچه میخواستی پشت سرهم نیاری😑

خدای سخته من درکت میکنم چون چن سال پیش شرایط خودم مث الان تو بود دقیقا اما تحمل کردم ب آیند فکر کردم روزی ک دیگ بچه هام بزرگ شن و من نگاشون کنم با لذت و خدادروشکر میکنم الان پسرم ۱۱ سال دخترم ۸سال و پسر کوچیکم ۲سال دار من دیگ میرم بیرون خیالم از بابت بچه ها راحته ۳تاشون تنها خونه دردشون بجونم روزای حال ندارم کارمو هم انجام میدن ایقد لذت دار اینایی ک من تجربه کردم فقط کمی صبوری کن همین

منم مثل تو بارداری اولم برام مهم نبود کسی برام غذا بفرسته یا هرچی ولی دومی واقعا خیلی انتظار داشتم از اطرافیانم حتی مادرمم یه غذا نفرستاد برام برا من هنوزم تا دلیل موجهی نیارم که چیکار دارم و کجا میرم کسی بچمو نمیگیره مگر اینکه یکی بمیره بخوام برم فاتحه

بچه شیر به شیر خیلی سخته اگه کسی که کمکی نداره پشت هم بیاره خیلی اشتباه کرده
اولی شیش ماهه بود که دومی رو باردار شدم ، کسی نیست کمک کنه مادرم پیره و آرتروز دست و گردن و دست و واریس و... کلی مریضی داره اصلا توان کمک به من رو نداره
بچه هام ناآرومن بزرگه هی کوچیکه رو اذیت میکنه هی می چسبن به من
خواهرم خودش بچه کوچیک داره ، خانواده شوهرم هم که پنج دقیقه هم نمیگیرنشون البته خودمم توقعی از اونا ندارم چون اصلا هیچ وقت نشده روشون حساب کرد
شوهرمم هی می‌ره بیرون بهانه می تراشه که صدای بچه ها رو نشنوه اندازه حموم رفتن هم بچه ها رو نگه نمیداره
دو وعده غذای تکراری نمیخوره غذا باید جدید باشه، خونه همیشه باید تمیز باشه وگرنه هی غر میزنه ، آخر هم میگه هرکاری میکنی وظیفته مادری

فدای سرت منم مثل تو

به نظرم خدارو شکر منم پشت پسرم باردار شدم قرار بود سه روز پیش به دنیا بیاد ولی شش ماهه که شدم افتاد منم باز ناامیدم دیگه نمی‌خوام. حامله باشم دلم تنگه

مادر شدن چیه واقعا من ک دلم خیلی گرفته😔

هممون همینیم
والله منم باردارم پسرمم کوچیکه
انقد خسته میشم که حد نداره
تم خونه‌م هم سفیده تا ی چیزی میفته زمین باید بردارم کمرم داغون شده
همه هم دلمو میشکنن
همه‌ش پشت سرم حرف میزنن
حسادت زندگیمو میکنن
دیگه نمیدونن آدم چه سختی‌های که نمیکشه

واقعا سخته فاطمه ولی چه میشه کرد یکم بزرگ بشن راحت تر میشی

سخته بچه داری خیلی سخته تا یجای کمکت میکنن بعدش خودتی و خودت

سوال های مرتبط

مامان هاکان🧸 مامان هاکان🧸 ۲ سالگی
اومدم بگم کسایی ک تازه زایمان کردین یا بچتون زیر یک ساله
این روزام میگذرن....من تو بدترین بحران بچه داری بودم اشفته بود زندگیم
خانوادم ۱۲ ساعت دورن ازم، اما اقوامم همشون پیش من بودن
خب کی بهتر از مادر ادم میشه!!! بچمو دست تنها بزرگ کردم بیست روزش بود باهمسرم بردیمش حموم، شوهرم سرکار نمیرفت کمکم میکرد ولی مشتری دست شاگردش کار نمیسپرد زندگی خرج داشت مجبور شد بره سرکار، اما من موندم و بچه ای که کولیک شدید داره تا خود ۱۱ ظهر بکوب گریه میکرد درحدی ک نافش ورم میکرد ، خودمو میزدم موهامو میکشیدم شوهرمم مینشست ب حال من گریه میکرد، عذاب وجدان داشتم ک خسته میاد خونه من واسش غذایی نتونستم درست کنم نمیتونم بهش برسم حتی لباساشو وقت نمیکردم بندازم تو لباسشویی یعنی یادم میرفت ک اونم وجود داره اما اون میگف غمت نباشه و تا ۳ ماه غذای رستوران میخوردیم ،گاها پیش میومد زود بیاد خونه خودش یچیزی درست کنه یا برعکس بچه رو نگه داره من غذا بپزم، و چقد سرکوفت خوردم از کسایی مثل اقوام شوهر که وا مگه اون تنها زاییده!!! اما من شرایطم بابقیه فرق داشت با بچه های اونا ک ناهار شام خونه مامانشون بودن شب موقع خواب میرفتن خونشون فرق داشت