تجربه زایمان طبیعی...چهارشنبه رفتم دکتر معاینم کرد گفت دو سانتی هنوز وقت داری دو هفته مونده درد داشتم ولی من فکر کردم درد معاینس این درد همینجور ادامه داشت تا شب جمعه هی زیر دلم میگرفت ول میکرد خیلی درد نداشتم ولی یکی دو لحظه گرفت صبح زنگ زدم خواهرم رفتم زایشگاه گفتم درد دارم معاینه کرد گفت۴سانتی بستریش کنید یه سرم و آمپول زدن کم کم دردم بیشتر شد رو تخت داشتم از درد میمردم کسیم دورم نمیومد تا اینکه دیدم جلو چشمم سفید فقط صدا میشنوم هرکاری کردم نفسم بالا نمیومد یه ماما اومد چک کنه یهو زنگ خطرو زد که این بیمار خودشو جنینش ضربان ندارن کل بیمارستان ریختن تو اتاق که منو پسرمو برگردونن به زور اکسیژن و ماساژ برگشتیم بردن زایشگاه هیچ آمپول سر کننده ای روم کار نکرد تمام درد بیرون اومدن تیغ زدن و بخیه کردنو حس کردم...همونجا توبه کردم یبار دیگه اسم بچه نیارم ...بدترین بدترین تجربم بود ...بنظرم هرکسی که هزینشو داره سزارین کنه طبیعی اصلا خوب نیست

۱۳ پاسخ

چقد اذیت شدی🥲
خداروشکر خودتو نی نی سالمین
خیلی میخواستم پیام بدم بهت حالتو بپرسم درگیر بودم
خداروشکر بخیر گذشته آناهیتا و نی نی کوچولوی جدیدو بجام ببوس🥹❤️

منم زایمانم طبیعی بود تا آماده شدم رفتم بیمارستان سر بچه میخاسته بود بیاد بیرون ولی درد زیادی نداشتم راحت بود

شاباد زایمان کردی؟
من شاباد بودم خدایی خوب بودن اون شیفت که بودم

منم زایمانم طبیعی بوده ولی خداروشکر خوب بودم ولی خب هرکسی درد رو باید بکشه بستگی داره یکی خوبه یکی بده یکی میبینی درد داره ولی خب فشار داره فوری میبرمش سزارین شما شاید خودت مشکل داشتی که اینجوری شدی بازخداروشکر بخیر گذشته

من وقتی رفتم هشت سانت بودم اصلا وقت نکردن معاینه کنن سر ده دقیقه بچه به دنیا اومد خداروشکر

من طبیعی بچه ادام یکساعت بود دومی نیم ساعت اونقدر دومی سریع بود ک حتی وقت نکردن سوزن بیحسی وب خیه بزنن بدون بیحسی بدون بخیه بچه اوردم

عزیزدلم خداروشکر به خیر گذشته و نینیتو بسلامت بغل کردی قدم نورسیدت هم مبارک

خداروشکر که جفتتون سالمید
ممنون از اینکه تجربه تو دراختیارمون گذاشتی

وای خدا چه بد😥😥😥دقیقا طبیعی ایناش بده ها

خدا را شکر برای سلامتیت عزیز دلم وای من از همین چیزا می‌ترسیدم از همون روز اول باردار شدم گفتم میرم سزارین شوهرمم خدایی هیچ مخالفتی نکرد.. با اینکه بچه‌ام سفالیک بود و شرایط زایمان طبیعی رو هم داشتم ولی اصلاً سمت طبیعی نرفتم از همون اول به دکترم گفتم منو سزارین اختیاری کن

وای یا خدا اسلام‌اباد اصلا رسیدگی نمیکنن بازم خداروشکر بحیر گذشته

طبیعی اصلا نباید زود بری بیمارستان که با سوزن فشار زایمان کنی باید صبر میکردی دردات خودش شدیدتر بشه بعد میرفتی چون درد با سوزن فشار خیلی بدتره تا درد طبیعی خودش برا زایمان

وای خدا شکر به خیر گذشت،
منم زایمانم نزدیکه خیلی میترسم خیلی 😭😭

سوال های مرتبط

مامان شاه پسرم🩵💙 مامان شاه پسرم🩵💙 روزهای ابتدایی تولد
مامان TAHA 💕 مامان TAHA 💕 ۴ ماهگی
سلام منم اومدم از تجربه زایمانم بگم اول رفتم طبیعی بعدش سزارین اجباری شدم
پارت اول
از خواب بیدار شدم رفتم سرویس اومدم بیرون دیدم کمرم داره شدید تیر میکشه زیر دلمم درد گرفته نتونستم راه برم رفتم دراز کشیدم یه 20 دقیقه ای بعد که اومدم از جام پاشم یه دفعه ای کلی آب با ترشح بی رنگ ازم خارج شد هم دامنم پر شد هم تخت همینجوری هم داشت می‌ریخت ازم خلاصه کیسه آبم پاره شده بود زنگ زدم دکترم اونم گفت خودتو برسون زایشگاه که منم اول یه ساعتی رفتم حموم بعدش حرکت کردم سمت زایشگاه اولش درد پریودی داشتم اما کم کم درده بیشتر شد تا جایی که نمیتونستم خودمو کنترل کنم انقدر درد داشتم بدنم خودش می‌لرزید فقط گریه میکردم و به درو دیوار چنگ میزدم از ساعت 8 و نیم شب درد داشتم تا ساعت 12 ظهر روز
انقدر اومدن معاینه کردن که دردام بعد هر معاینه بیشتر می‌شد جوری که دلم میخواست زمین دهن باز کنه منو ببلعه چند باری جیغ زدم از درد که دیگه اونم تحملم تموم شده بود یه متخصص اومد معاینه کرد گفت 8 سانت بازی کم کم ببرینش رو تخت زایمان تو اون مدت که بخوان ببرنم من همون جا بعد هر درد تا ادرار نمیومد درده آروم نمیشد هر چند ثانیه یه درد بد داشتم
حس مدفوع هم داشتم آخرش که بردنم رو تخت زایمان ...
مامان برهان مامان برهان روزهای ابتدایی تولد
خب خب بریم سراغ تجربه زایمان طبیعی به وقت 41 هفته 😎😂
دیروز صبح آخرین وقت مراقبتم بود رفتم بهداشت همونجا کمرم یبار درد گرفت اهمیت ندادم فکر کردم مثل دردهای همیشگیه
اومدم خونه هر ده دقیقه یبار کمرم درد می‌گرفت ول میکرد زنگ زدم شوهرم اومد خونه رفتیم بیمارستان معاینه کردن بزور 2 بودم خلاصه بستری کردن امپول فشار زدن از 2 ظهر درد کشیدم تا 1 شب همون دو سانت بودم
اومدن دوز آمپول رو بیشتر کردن دردام بیشتر شد فشارم رفت بالا حالت تهوع گرفتم یه وضعی شدم
ساعت 3 4 صبح باز اومدن معاینه کردن گفتن 5 سانت شدی یزره امیدوار شدم
هی دردام بیشتر میشد پاهامو میکوبیدم به تخت به هردستم یه سرم وصل بود دیگه نمی‌تونستم خودمو ماساژ بدم
ساعت 6 صبح اومدن کیسه آبمو پاره کردن هی دردام بیشتر شد
از مچ دست دکتر گرفتم دیگه گریم گرفته بود گفتم یکاری بکن من زودتر زایمان کنم دیگه حال درد کشیدن هم ندارم
اون وسط تنفس کم آوردم کپسول اکسیژن وصل کردن گفتن زور بده بچه بیاد
مونده بود بالا یه نفر اومد دو دستی با مشت شکممو ماساژ داد تا بچه بیاد پایین
یه دو سه تا جیغ کشیدم دیدم فقط انرژیم الکی هدر می‌ره
می‌گفت زور بزن بلد نبودم گفت فکر کن یبوست داری دیگه یاد گرفتم
دیگه انژیوکت و سرم کنده شد دستم پر خون شد
یه ده دوازده تا زور محکم زدم یهو دیدم بچم تو بغلمه 😍🤩
یعنی اون لحظه همه دردامو یادم رفت انگار همه دنیا تو این لحظه مونده بود
جفتمم خارج شد و بخیه هامو زدن
داخلی ها چون بیحس بود متوجه نشدم ولی لایه های بیرونی یکم سوزش داشت ولی بازم قابل تحمل بود
بعد دیگه منو و نینی رو بردن بخش و اوردن شیرش دادم همش هم می‌خوابه 😂
مامان امیررضا مامان امیررضا ۳ ماهگی
زایمان طبیعی******
پارت سوم:
خلاصه دردم پرسودی و قابل تحمل تحمل یه ربع به هفت دردم شدید بودا با نفسو داد کنترل کردم دکترم گفت زور نزن تا لباس پوشید و دستگاه ساکشن آورد آب کیسه کشید و پاره کرد و چندتا زور زدم دیدم دکتر داد زد خانم انیرنیا بیا بشین رو شکمش داره لیز میخوره بچه گفت شیدا زور محکم بزن یه دونه زدم به دنیا اومد
خلاصه درد زایمان خوب بود ولی درد بخیه صد برابر زایمانم بود
دیگه دکتر گفت یه کیست دهانه رحمته ۵تومان دیگه باید بدی قیچی کنم گفتم چشم خودش بخیه ها زد و ترمیم کردو ولی خیلی طول کشید خیلی خونریزی داشتم گفتم دکتر آمپول بزن برام رحمم جمع بشه ماما صدا زد سه تا آمپول برام زد و مسکن زدو دو تا شیافت من خداروشکر درد بخیه ندارم تو بیمارستان راحت سر پا بودم درد نداشتم هر ۸ساعت دیکلوفناک میزاشتم و هموروئید
بیزاکودیل هم گذاشتم راحت رفتم دسشویی
من الان درد مقعدم کمه ولی لگن درد دارم استخون واژن درد میکنه وگرنه درد بخیه ندارم چون بهش میرسم
مامان سوین و آتیلا مامان سوین و آتیلا ۲ ماهگی
سلام از زایمانم تعریف کنم براتون.
دیروز صبح ۳۹ هفته و یک روزم بود رفتم دکتر معاینه کرد گفت یه سانت هست معاینه تحریکی کردم دو سانت شدی بعد اومدم خونه درد کمر منو کشت دیگه بعد دیدم کم کم داره سراغم درد میاد گفتم حتما مثل اون یکی روزام هست بعد با درد زیاد رفتم دستشویی دیدم خون ازم داره جاری میشه زودی زنگ زدم دکترم گفت زود بیا مطب رفتم نگاه کرد گفت دوسانتی اما بدجور درد داشتم گفت یه ساعت راه برو بیا بازم معاینه کنم ببینم چطور شدی من تا شروع به پیاده رویی کردم دردام خیلی بیشتر شد زده به مستقیم کمرو رحمم بعد رفتم پیش دکتر گفت دردات زیاده معاینه نمیکنم پاشو بریم بیمارستان به بیمارستان که رسیدم گفتن ۴ سانت باز شدی بعد اومدم منو فرستادن بخش زایمان اینم بگم هرکی بگه طبیعی راحته من دو تجربه داشتم واقعا خیلی سخته از درد داشتم میمردم هی دکترم امپول ضد درد میزد اما فایده نداشت توپ داد روش داشتم می‌پریدم بعد از چند ساعت ساعت های آخر به پاهام یه فشاری اومد فک کردم فلج شدم یا خدا زایمان چقدر سخته بعد داد زدم بچه داره میاد دیدم
مامان سلین 🩵♥️یاسین مامان سلین 🩵♥️یاسین ۵ ماهگی
سلام مامانا چطورین
بعد چند روز اومدم تجربه زایمان تعریف کنم براتون
من از 36 هفته ورزش شروع کردم پیاده روی .پله بالا پایین کردن. زیر دوش اسکات زدن . حالت گربه گاو .ووووو۳۷ هفته هم تصمیم گرفتم برم بیمارستان دولتی و ماما همراه گرفتم برای خودم
دیگه هرروز ورزش میکردم زیر دوش اسکات میزدم تا 3۸ هفته رفتم معاینه ۱ سانت باز بودم گفت یه هفته وقت داری ۱ روز کامل احساس فشار داشتم ولی درد نداشتم فرداش درد داشتم رفتم گفت ۱ سانتی هنوز دردات بیشتر شد بیا اومدم خونه تا اومدم بخوابم دردم گرفت گفتم اینم بازم کاذب ولش کن رفته رفته دردام بیشتر شد درد داشتم نفس عمیق می‌کشیدم از دهن میدادم بیرون طوری که شکم تکون بخوره دردام تموم میشد اون دو دقیقه رو ورزش میکردم پله چهار دسته پا زیر دوش رفتم اسکات زدم. اسکات یعنی حالت نشسته روی صندلی ولی صندلی در کار نیست
از ساعت ۴ تا ۸ درد کشیدم طوری که می‌گرفت ول میکرد
وقتی درد داشتم نفس عمیق شکمی ولی تموم میشد ورزش میکردم
دیگه زنگ زدم ماما همراه گفت بیا بیمارستان این دیگه درد زایمان
تا رسیدن بیمارستان ساعت ۸ نیم بود
ادامه ...
مامان معجزه(رادین) مامان معجزه(رادین) ۲ ماهگی
تجربه زایمان

پارت دوم#

روز چهارشنبه ۱۱ تیر از غروب بعد داشتن رابطه بدون جلوگیری دردام خیلی زیاد شد و فاصله کم اما باز قابل تحمل بود اما به وضوح مشخص بود تاثیرش . شب رو با قرص مسکن استامینوفن صبح کردم اما ساعت ۴ باز بیدار شدم نتونستم بخوابم درد کولیکی توی کمرم و قسمت لگن داشتم که می‌گرفت ول میکرد صبح شوهرم رو بیدار کردم که بریم بیمارستان اما چون بیمارستان خصوصی کمی از ما دور بود گفتم بریم دولتی معاینه بشم اول که آیا اصلا تغییر کردم یا نه بعد برم رفتم بیمارستان و اونجا گفتن ۲ سانتی نوار قلب بچه رو گرفتن خوب بود و گفتن فعلا زایمانی نیستی برو دردات بیشتر شد بیا منم ساعت یک ظهر آمدم خانه ماما بیمارستان گفت افاسمان خوبی داری عصر بیا دوباره معاینه شو اومدم ورزش کردم حمام کردم رو توپ کار کردم دردام بیشتر شد شدتش فاصله ش هم کمتر شد تقریبا زنگ زدم دکترم گفت برو بیمارستان خصوصی که بهت نامه دادم معاینه کنن رفتم اونجا معاینه شدم گفت ۲ فینگری تعجب کردم با این همه درد که بیشتر شده چرا هنوز ۲ سانتم اونجا هم نوار قلب دادم خوب بود اما چون درد داشتم و انقباض ثبت شد بستری شدم ساعت ۱۰ شب برای زایمان طبیعی عصر قبل از اینکه بیام بیمارستان دکترم گفت روغن کرچک بخور و مایعات و غذا نخور یا خیلی سبک منم روغن خورده بودم خیلی روان شدم اسهال معده مم خالی بود گفتن آبمیوه و کیک بخور برای nst دردام هی داشت بیشتر میشد با فاصله کمتر تا ساعت ۱۲ شب درد داشتم اومد برام آمپول فشار زد دوباره معاینه کرد گفت ۳ سانتی تقریبا و دردام خیلی زیاد بود اما باز یه جوری تحمل میکردم تا اینکه ده دقیقه بعدش اومد آمپول فشار زد یعنی ساعت شد ۱۲:۳۰ من حس کردم دارم میمیرم از درد وحشتناک بود زنگ زدن دکترم خودشو رسوند
مامان بردیا مامان بردیا ۲ ماهگی
پارت ،2دیگه هیچی معاینه کرد گفت یک سانت باز شده من درد نداشتم دیگه تا وقتی کارامو انجام داد کاغذ بازی اینا شد همون 2دیگه باز معاینه کرد گفت بریم زایشگاه باهمون یک سانت دیگه مادرم رفت تو استراحت گاه منم باماماخودم رفتم تو زایشگاه شانس خودم مامام همون شب شیفت بیمارستان بود دیگه هیچی رفتیم تو زایشگاه من رفتم تو اتاق مامامم رفت گفت تا 4 سانت باز بشه میام رفت بیرون اتاق ولی همونجا بود دیگه یه ماما دیگی اومد سرمو وصل کرد قلب بچه رو ازاون چیزا گذاشت که همجوری بزنه دیگه رفت من همجوری که دراز کشیده بودم هی درد داشتم کم دیگه تا ساعت 3ونیم بعد اومد دوباره معاینه کرد گفت شدی 3 سانت گفت رحمت خیلی خوبه نرم عالی دیگه رفت شد ساعت 4,20دقیقه اومد یه سرم زد گفت توش داروی آمپول فشار چون کیسه آب پاره باید زودتر زایمان کنی دیگه دیگه رفت من موندم با آمپول فشاردیگه کم کم هی درد می‌آمد فقط شکم سفت میشد کمرم درد میکرد تو کشام اینا فشار می‌آمد دیگه مامام اومد معاینه کرد گفت شدی 4 سانت دیگه بود نرفت دیگه منم هی دردا زیاد میشد تا ساعت 6
مامان هلن مامان هلن روزهای ابتدایی تولد
تجربه زایمان طبیعی بارداری دوم
سلام مامانا من 5 شهریور بدون درد با نامه پزشک که به خاطر lugrختم داده بود رفتم اورژانس ، بعد معاینه که دوستانت بودم و کمی درد نشون داد دستگاه ، رفتم بستری شدم آمپول فشار زدن ، ضربان قلب بچه بالا رفت برای دو ساعت که باید ختم میداد و میرفتم سزارین ولی نداد بازم وایستادن تا ضربان قلب بچه اومد پایین ، با اون همه درد ، باز فایده نکرد آمپول درد زدن ماما خصوصی گرفتم منو رسوند 7سانت ، ولی بازم ضربان قلب بچه بالا رفت تو اوج 7سانت درد کشیدم بدون پیشرفت حدودا یکساعت ، از 7سانت جمع شد رحمم 5سانت شد و وقتی ضربان قلب بچه پایین اومد دیگه از 5سانت بالا نرفتم تا اینکه خود دکتر اومد بالا سرم و موقع درد معاینه کرد ، و با دستش دهانه رحم باز کرد تا فول شدم از درد فقط جیغ میزدم و خون حس میکردم تو گلوم ، با فشار بچه بیرون نیومد و باز آخر دکتر با دستش بچه رو کشید بیرون من با پارگی درجه 3 و خونریزی شدید بستری شدم برای چند ساعت ، بماند که گلوی بچه جای ناخن های خانم دکتر بود و الان هم هست و صورتش کبوده ، اگر عقب برگردم از بدترین آدم زندگیم قرص میگیرم یا هر چیزی که بشه فروخت میفروشم میرم سزارین چون ارزش جون آدمیزاد بالاتر از پول ، اینو بدونین مرگ جلو چشم میاد ، اون لحظه که گلوم از شدت داد و پایین تنم از درد می‌سوخت به این فکر کردم که چقدر احمق بودم و به طبیعی فکر کردم ، واقعا بازی با مرگ ، بازی با جون ادم ، طبیعی بزرگترین اشتباه یک زن، من دو روزه اندازه 20سال پیر شدم دیگ امید ندارم به زندگی ، چون مرگ جلو چشمم بود و کاری از دست هیچ کس بر نمیومد
مامان ‌‌آیلین مامان ‌‌آیلین ۵ ماهگی
خب منم اومدم که از زایمانم بگم
من دیروز ساعت ۸ کیسه آبم ترکید بدون هیچ دردی رفتم حموم آرایش کردم مسواک زدم ساکم رو که از قبل آماده بود برداشتم رفتم بیمارستان ۸ونیم بود نوار قلب و معاینه شدم که گفت ۳ یا ۴ سانت بازی ولی دردی نداشتم زنگ زدن دکترم که بیاد بالا سرم نیومد خیلی دلم شکست چون قبلش کاغذ داده بود که زایمان ویژه ام خودش میاد بالاسرم که نیومد اونجا یه دکتر دیگه رو معرفی کردن به ناچار قبول کردم منو بردن بخش زایمان بعدش دکترم اومد گفت درد داری گفتم نه از اول تا آخر بالا سرم بود خیلی خوش اخلاق بود با یه ماما همراهش هر دو واقعا خوش اخلاق بودن راسی برا گرفتن این دکتر هم ۵ میلیون دادیم ولی خب خوب بود بعدش ساعت ۱۰ اومد آمپول فشار زد یدونه هم آمپول ریه چون من ۳۶ هفته و ۵ روز بودم بعد ۱۰ و نیم اومد گفت درد داری گفتم نه یکی دیگه آمپول فشار زد که ساعت ۱۱ دردام شروع شد ولی اصلا دادوبیداد نمیکردم قابل تحمل بود مامانم رو هم از اول راه داده بودن داخل بعدش مادرشوهرم اومد بعدش مامان بزرگم اومد بعدشم خواهرشوهرم تا ۱۱ونیم پیشم بودن منم درد داشتم ولی قابل تحمل بود که بعدش اینا رفتن ولی مامانم تا لحظه آخر پیشم بود ساعت ۱۱ ونیم دردم شدید شد که باعث شد جیغ بزنم دکترم معاینه کرد گفت ۶ سانتی یه ربع بعدش یدفعه حس کردم بچه داره میاد
ادامه تو تایپیک👇
مامان آرتمیس🩷 مامان آرتمیس🩷 ۲ ماهگی
تجربه زایمان
پارت اول
روز یکشنبه حرکات بچم کم شده بود حس کرده بودم ولی فکر کردم از کار‌کردن زیاده جاب جایی داشتم فرداش بیدار شدم حرکتش دوبار در روز بود فقط رفتم بهداشت ضربان قلبشو گفت خوبه ولی انقباض داری انگار گف برو دکترت فردا گفتم باشه اومدم بیرون عصری داشتم غذا میپختم یه درد عجیبی از کمرم گرفت فکر کردم درد کمر مث ماه های قبل عادی تحمل کردم یه نیم ساعت گذشت دیدم هعی شدید تر داره میشه و غیر قابل تحمل شوهرم از سرکار اومد از شانسم همون موقع رفتیم سمت شهری ک قرار بود زایمان کنم یه ساعت راهمون بود درد زایمان طبیعی داشتم میکشیدم در حالی ک شانزدهم وقت سزارینم بود تا رسیدیم بیمارستات ماما‌ اومد گف باید معاینه بشی گفتم نه داد زدم ولی بزور معاینه کرد اشکم در اومد خیلی دردناک بود بدترین قسمت زایمانم همین بود گفت ۴سانتی گفتم نمیخوام طبیعی بکنم گفت چرا گفتم نمیخام زنگ بزنین دکترم زنگ زد تا بیست دیقه اومد بعد سوند وصل اصلا درد نداشت
مامان اسرا و اسما مامان اسرا و اسما ۲ ماهگی
تجربه زایمان طبیعی
دقیقا چهل هفته و چهار روز بودم از وقت انتی و همه سنو ها گذشته بود
از اوایل بارداری درد داشتم ولی از روزی اولی که وارد نه ماه شدم دردام بیشتر وبیشتر و بیشتر میشد دکتر و بیمارستان که میرفتم میگفتن بزور یه سانت هستی همه کار هم می کردم ولی بی فایده بود خیلی اذیت شده بودم خلاصه دیگه آخرین بار دوشنبه رفتم پیش دکترم گفتم دکتر طور خدا یه کاری کن من از آمپول فشار می ترسم اگه میدونید باز نمیشم بهم بگو سزارین بشم معاینه کرد گفت هنوز یه سانتی ولی ترشح زایمان گرفتی گ
ب

پنجشنبه صبح بیا بیمارستان بستریت می کنم...خلاصه برگشتم خونه درد داشتما ولی خب قابل تحمل بود دیگه شب دردم خیلی زیاد بود ولی خب قابل تحمل دیگه سه شنبه من دردام زیادتر شده بود طوری که گریه می کردم از درد ولی خب هی می‌گرفت ول می کرد شوهرم هرچی میگفت بریم بیمارستان میگفتم نه الکی بریم برگردیم خلاصهههه سرتون رو درد نیارم کارامو کردم و ساعت ۹شب بود راهی بیمارستان شدم ولی امیدی به بستری نداشتم یه دو نفر جلوتر از من بودن که معاینه بشن ولی من از درد به خودم میپیچدم و گریه می کردم ساعت۱۰و خورده ای بود که اومد معاینه ام کرد