دیروز عصر برقا رفته بود بچه خوارشوهرم اومد طبقه ما بچه منم رو زمین بود لباساش عوض کرده بودم می‌خندید برای دختر خواهرشوهرم اونم اومد بلندبشه بره یهو پاش گزاشت رو سر بچه ام چنان گریه وجیغی زد گفتم دور از جونش بچم رفت دست وپاهام جانش رفت یهو حالا از دیروز این صحنه از جلو چشام نمیره کنار حالم بده .از دیروز هم درست سینمو نمیگیره هی قرقر میکنه گریه میکنه موقعه سینه خوردن ولی شیرخشک میدم راحت میخوره .

وای🥲🥲 کاش دکتر میبردیش

بچت هیچوقت با یه بچه دیکه تنها نزار عزیزم انشاالله چیزیش نیست ولی من اگه بودم میبردم دکتر

بچه استرس و حال بد شما رو تشخیص میده
آرامش داشته باش تا خوب سینه بگیره الان همچی به خیر گذشته

یاخدا ان شااالله از ذهنت بره ولی نذار نزدیک بچه بشه کوری مگه کله ی بچه رو نمیببینی

وای خدا من بودم خفه ش میکردم چطور تحمل کردی بردی دکتر بچه رو یا نه ؟

پاشو یعتی فشار داد رو سرش یا سریع برداشت؟

ای واییییی من بودم میکشتمش😯😯