تجربه زایمان🥲
من بخاطرفشاروقند واینکه صدک بچه زیر ده بود بم ختم بارداری دادن 38هفته
ولی دکترم تا39هفته و6روز بم نامه نداد.منم بچه نیومده بود تو لگنم ووقتی رفتم بستری شدم بزور دو فینگر بودم
ساعت6رفتیم زایشگاه بستریم کردن و دقیقا مامای من کسی شد ک ازش می ترسیدم چون قبلا معاینم کرده بود🥲🥲یادش رف فشارمم بگیره ازاسترس داشتم می مردم.منو تنها برد تو اتاقی ک عکسشو میزارم گذاشت..اومد دستگاه ان اس تی بم وصل کرد وامپول فشار..وهرثانیه معاینم میکرد ک دهانه رحمم باز بشه وب شکمم فشار میاورد..وقتی شدم3سانت دردام طوری بود ک نمیشد تحمل کنم وهمش جیغ میزدم ماماهم عین خیالش نبود گریه میکرد میگفتم انقد معاینه نکن ولی بدتر میشد..چن ساعت فقط سه سانت بودم
گذشت وشدم 8سانت تک وتنها تو یه اتاق بااون همه درد و همش میگف زور بزن.منم تجربه نداشتم هی زور میزدم موقعی ک دردام شروع میشد.کم کم ی نفردیگه هم اومد وسایلارو اماده میکردن ومنم همش جیغ🥲شدم 10سانت.هی میگف زور بزن..زور زدم قبل اینکه بچه بیاد بیرون خونریزی شدید گرفتم جوری ک رو لباس ماماها واتاق خون بود.ترسیده بودن وجیغ میزدن اوناهم ک بیاین کمک پارگی شدید داره🥲🥲بچه رو دراوردن دردم اروم شد ولی خونریزی بند نمیومد.9نفربالاسرم بودن نتونسن بخیه بزنن ب دکتر زنگ زدن..بارداری بارداری

تصویر
۳۵ پاسخ

ووییی الهی بگردم چید سخت بوده🙁

دکترم فوری اومد وتامنودید گف بفرستینش اتاق عمل.منو رو تخت انتقال دادن عمل.رفتم اونجاچفشارم بالا بود.فوری از کمرب پایین بی حسم کردن و40دیقه طول کشید🥲🥲انقد بد پاره شده بودم.ولی هچی حس نمیکردم.اخرشم برام سوند کذاشته بود وگاز استریل تو واژنم چند تا😢😢منو بردن زایشگاه وگفتن نباید تکون بخوری.فرداصبخش اومدن گازو دراوردن ک دردش شدید بود..ولی سوند دردنداشت دراوردنش..فقط موقع ادرار یکم سوزش داشتم روز اول.الانم نمیتونم بشینم یاخوب راه برم بخاطر بخیه زیاد
اینم بگم موقعی ک پاره شدم زیاد بازم خیلی دردکشیدم هرچی میگفتم حداقل بی حسی بزنید اونا کارخودشونو میمردن ک زودتر بتونن خونو بند بیارن .واقعا مرگ خودمو دیدم.😢🥲سوالی بود بپرسین

وای چه سخت منم الان این تاپیکتو دیدم کاش از اول سزارین میکردی

از تاپیک الانت اومدم تجربه زایمانتو بخونم منم زایمان اولیم مث شما بودم ی ما ما ی بداخلاق نصیبم شده بود و در اخر من خودم پاره نشدم اونا چون بچه داشت خفه میشد از پایین تا تونستن پاره کردن و خونریزی شدید داشتم و انقد بخیه خوردم و موقه بخیه زدن حس داشتم ک داشتم میمردم و وسطاش هی از حال میرفتم در اخرم ۲ کیسه خون وصل کردن بهم و واژنمم مث بیضه اقایون ورم کرده بود و اویزون شده بود تا ۱۲ روز نمیتونستم بشینم

یادته بهت چیا گفتم.درمورد بیمارستان دولتی مامایی ک بچتو گرفته خیلی ناشی بوده یادته گفتم دکتر او بخاد میتونه بفرسدت برای سزارین گفتی دکترم دلسوزه دکترت اگر دلسوز بود تو دوباره امپول سزارین نمیخوردی اصلا میدونی میتونی بری شکایت کنی ازشون تو چقد درد کشیدی ماما وقتی دیده نمیتونی باید برش پرینه میزده بتید کمکت میکرده و بهت دلگرمی میداده بتید باهات توی اتاق تمرین میکرده دکترت همرو برات خالی بست تو اتاق اصلا با کسی دیگ بودی امیدوارم این اتفتق برای خودشون یا عزیزاشون بیوفته خداروشکر میکنم پزشک های خانوم گیلانی خیلی خوبن هم همه ماما هاشون هم دکتراشون خداروشکر میکنم ک دکترم و ماماایی ک داشتم خیلی مراقب من بودن🥹با اینکه من طبیعی نیاوردم ولی اگر میتونی برو شکایت کن ازشون ینی 100 ب 90 تعلیق مجوز میگیرن

سخت تربن زایمان بود ک دیدم وای 🫤🫤

تهرانی؟کدوم بیمارستان؟

یا قرآن خودمم زایمانم طبیعی بود اینو خودم برگام ریخت 😐😐
منو کلا سه بار معاینه کردن هیچی هم نفهمیدم تا هفت سانت
چقدر بدنا متفاوته

وای الهی عزیزم چقدسختی کشیدی ولی خداروشکر ک گذشت و نی نی توبغل گرفتی

خاک تو سرشون یه لحظه ترسیدم برم اونجا زایمان😕

خداروشکر نی نی سالم اومده عزیزم

چه سخت و ترسناک. انشالله زودتر خوب بشید

هعی دختر چقد باحاله آخرشم یه روز زایمان کردیم 😍😂

خودشون برش ندادن ؟ خودت پاره شدی که اینجوری شد؟

وای خواهر چی کشیدی
خدا اجرت بده ، هرچی زودتر خوب بشی گلم
خیلی ب خودت برس
خواهر منم خیلی پارگی داده بود تا مقعدش حتی بخیه زدن براش....

چه جالب دقیقا نه نفرم بالا سر من بودن اما موفق نشدن کمکم کنن من ولی اصلا جیغ نزدم فقط گریه میکردم دکتره گفت خیلی دختر صبوری هستی وقتی گریه هام صداش بلند شد که بردنم اتاق عمل که سزارین بشم 🥲

چرا قبلش برش نزدن خودشون

بقیشو بزار سریع

خدا ازش نگذره اکثر این ماماهای بیمارستان دولتی مثل جلادن

امپول بی حسی درد نداشت؟

خیر نبینن ک حق انتخابمونم ازمون گرفتن.بعدم برا اینکه سزارین بشیم باید خداتومن پول بدیم

کاش نمیزاشتی ماما به راحتی بره اون هم ازت پول گرفته هم ولت کرده به امان خدا اصلا نباید بهش پول میدادی اگرم داده بودی ازش پس میگرفتی خیلی در حقت کوتاهی کرده

جقد بي فكرن 😔جقد اذيت شدي

ناراحت شدم چقدر اذیت شدی و چقدر اذیتت کردن🙁

واای خدا چه سخت مزخرف ترین کار ممکن اینه ک بگن طبیعی بعد ی چی بشه نشه بری سز انشاالله زودتر خوب شی
من سر پسرم نفس بچه ام رفته بود وقتی مجبور شدن ببرن سز خدا بهم برش گردوند

بیمارستان بی‌مسئولیت به در نخوری بوده اصلاً این هم زایمان طبیعی تجربه کردی هم زایمان سزاریانی دور از جون خوب که تولید نشده اصلاً اولین باره که شنیدم چنین چیزیو اصلاً چه دکتر بی‌مسئولیتی وای

عزیزم وزن بچه ات چقد بود؟

چه مامای بد وخری بوده

الهی 😢💔خداروشکر ک گذشت چقدر سخت بوده

وای خدا فیلم ترسناک بود ک

وااا چرا وقتی ۱۰ سانت شدی خودشون پرینه رو برش نزدن برات که اینجوری پاره نشه
جقد کوتاهی کردن

تن بدنم میلرزه از زایمان 🥲💔

کدوم بیمارستان بودی عزیزم

عزیزم🥺چی کشیدی🥺خدا نگذره ازشون

🥲🥲🥲🥲

تصویر

سوال های مرتبط

مامان مامان اوا مامان مامان اوا ۱ ماهگی
تجربه زایمان دوم
سلام خانوما من طبق آخرین سنو ک رفتم ۴۰ هفته گف آب دورجنین کم شده و منم تاشب کارامو کردم حمام رفتم راهی بیمارستان ۱۷شهریور شدم اونجا هم منو بستری کردن ۱۰ شب بستری شدم اول قرص زیرزبونی دادن بعد ساعت ۳ شب آمپول فشار زدن من دردام کم کم شروع شد ولی دهانه رحمم همچنان ۱ فینگر بود تا ساعت ۷ صبح ک شدم ۴ سانت و ماماهمراهم اومد خانم عادله حسینی بود برخورد خوبی داشت و مهربون بود خلاصه اومدن بهم بی دردی تو رگی زدن ک دردام واقعا از ۱۰۰ شد ۲۰ و شروع کردم ب ورزش ک یهو ضربان قلب دخترم پایین اومد و دیگه دوز دوم بی دردی نزدن گفتن خطرناکه.خلاصه ساعت ۹نیم بود ک دردام اوج گرفته بود و کم کم زور بهم میومد و معاینه ک کردن دیدن سر بچه دیده میشه خیییلی زورای وحشتناکی بود البته ک خدا کمک میکنه سریع اومدم پایین از تخت جوری بود ک دستم جلوم گرفته بودم و میگفتم نمیرم الان میفته بزور بردنم رو تخت زایمان و اونجا زور زدنام شروع شد با دوتا زور ساعت ۱۰ هدیه آسمونی خدا رو گزاشتن بغلم و من اون لحظه فقط خداروشکر میکردم.بعدم ک بخیه و فشار دادن های شکم شروع شد ولی می ارزید ب داشتنش.
مامان نازگل مامان نازگل روزهای ابتدایی تولد
دیگه بلاخره بستریم کردن یه امپول فشار زدن تو سرم ولی خیلی کندش کرده بودن ولی زود درش اوردن بعدش پرستار اومد گفت بگیر بخاب تا صب


دیگه من خابمم نبرد صب پرستار های دیگه اومدن یه امپول فشار ریختن تو سرمم ولی بازم دردم نبومد تا شب ک شد دوباره امپول فشار زدن پشرفت نکردم فقط دوسانت بودم


باز یه پرستار دیگه اومد بش گفتم خون ریزی کردم برام معاینه تحریکی انجام داد شدم دوسانت نیمی بعدش رفت یه پرستار دیگه اومد شیاف گذاشت برام


بعدش گفت ک بیاد پایین یه کمی قر بده تا بچه بیاد پایین

خلاصه یه کمی ورزش کردم نتونستم بیشتر ادامه بدم رفتم دراز کشیدم ولی خیلی فشار دسشویی اومده بود بم

دوباره دکترو صدا زدم گفتم خون ریزی شدید دارم اومد معاینه تحرکی کرد کیسع ابمو پاره کرد گفت امشب زایمان میکنی


بعدش دردام داشت شروع میشد اینقدر درد کشیدم تنها چیزی ک ارومم میکرد ذکر گفتن بود سوره انشقاق زیاد خوندم ولی دردام غیر قابل تحمل بود هی خدمو دلداری میدادم میگفتم چیزی نیس صبور باش بعدش هی بچه خودشو سفت میکرد فشار از کمرم به باسنم شروع میشد اینقدر شدید بود ک حس مدفوع داشتم


خلاصه دوباره اومدن معاینه ام کردن گفتن هشت سانتی وقت زاییدنته اینقدر خوشحال شدم ولی همش حس مدفوع داشتم زور میمومد اونجا خیلی شدید دکترا رفتن من ک درد داشتم حس مدفوع داشتم اونجا نتوستم کنترل کنم پرستار گفت مدفوع کن این نشانه زایمان ک بچه فشار میاره بعدش دکترو صدا زدم گفتم بیایید من دارم میمیرم اومدم بم گفت چن تا زور محکم بزن از پشت هی میگفت از پشت بزن میزدم ولی میگفت این کافی نیست باید زیاد بزنی وگرنه بچه خفه میشه اینجوری گفت زور هام بیشتر شد ک پایین وازنم برش زد همین این طرف هم اون طرف بعدش بچه رو بیرون کردن
مامان اسنا مامان اسنا ۴ ماهگی
پارت ۲

ععی میومدن معاینه میکردن میگفتن رحمت آماده نیس و رفتند سه چهار ساعت من درد میکشیدم ولی نمیومدن معاینه کنن ععی دردام شدید تر میشد یهو جیغ کشیدم گفتم یکی ب دادم برسه چون یک چیز دایره شکل از رحم اومد بیرون منم فک کردم بچس و زدم زیر گریه فک کردم سر بچه اومده بیرون و بچه خفه شده یک پرستار اومد نگاه کرد و با صدا بلند گفت کیسه آبش اومده بیرون ولی دکتر نیومد خودش کیسه آب رو ترکوند در اون لحظه دردم ی خورده کم شد ی احساس خنکی بهم دس داد ولی دوباره دردام شدید و شدید تر شد دکتر اومد گفت چرا کیسه ابشو ترکوندی هنوز وقت زایمان نیس موقعی ک کیسه آب رو ترکوند بچه بریچ شد و دکتر کلی با پرستار دعوا کرد دکتر با دس کرد رحمم و سر بچه رو چرخوند و گفت باید رحمشو اما اماده کنیم برا زایمان و و دو تایی دس کردن رحم وععی می‌کشیدن و در اون لحظه احساس پارگی کردم ولی درد زیاد نداشت چون وقتی دس می‌کرد تو رحم انگار ن انگار ک درد دارم کاملا بی درد میشدم ععی دکتر میگفت زور بزن دستمو بازار بیرون کن ولی هرچی زور میزدم تاثیر نداشت چون نای زور زدن دیگ نداشتم کلا بیشتر بجای درد صداهاشون رو میشنیدم انگاری اون دنیا بودم بدنم سست شده بود گلوم خشک شده بود بس درد کشیدم و زور زدم یهو دکتر گفت ک بچه موقعی ک چرخوندن پشت پرینه گیر کرده و دیگ زور نزن باید پرینه رو برش بزنم و برش زدن گفت چن تا زور بزن تا بچه بیاد بیرون زور زدم ولی بی فایده بود دکتر ب
مامان 🧿آوینا جون🩷 مامان 🧿آوینا جون🩷 روزهای ابتدایی تولد
من چون کلستاز داشتم مجبور شدم تو38هفته بدون درد برم زایشگاه... به طور خلاصه بخوام بگم زایمان طبیعی اصلا خوب نیست البته این نظر منه واینم بگم که خیلی اذیت شدم. حدودا ساعت10شب بستری شدم تو یه اتاق تک وتنها ماما هر چند ساعت میومد ضربان قلب بچه رو چک میکرد و یه قرص زیر زبونی میداد بهم اوایل درد نداشتم ساعتای 2صبح کم کم دردام شروع شد به نظرم 10باری معاینم کردن تا زایمان کردم 🫠 دهانه رحمم رو دو سانت مونده بود پیشرفت نمیکرد همش التماس میکردم منو ببرین سزارین اما میگفتن نمیشه و باید این روند طی بشه، اصلا نتونستم بخوابم از شدت درد ناله میکردم هرچند دقیقه دردام ول میکرد دوباره شروع میشد دلم میخواست از بیمارستان فرار کنم 😂😂 ساعت 12ظهر دکتر اومد معاینم کرد 3سانت شده بودم ولی دردام زیاد بود همش گریه میکردم و خدا رو صدا میزدم آخرش برام سوند وصل کردن تا دهانه رحمم باز بشه وقتی سوند وصل کردن یهو کیسه آبم پاره شد کل تخت و کف زمین خیس شده بود همون لحظه شکمم کوچیکتر شد اصلا سبک شده بودم همینطور به سختی وگریه تا ساعت 2عصر تحمل کردم که یهو سر بچم حس کردم تو واژنم دست خودمم نبود بهم زور وارد میشد جیغ زدم دکتر وماما اومدن تا معاینم کرد سریع روپوش تنش کرد و همش میگفت زور بزن خیلی روم فشار بود از شدت زور زدن مدفوع کردم😐😐 ولی خب اونا بهم دلداری میدادن که ایراد نداره و برا همه پیش میاد😁
مامان نیلا


🦋 مامان نیلا 🦋 ۲ ماهگی
پارت ۲زایمان طبیعی
دوباره اومدن معاینه گفتن ۵سانتم خوشحال بودم از اینکه تا اینجا پیش اومدن تند تند نفس عمیق میکشیدم‌ابمیوه میخوردم و اسکات میزدم شدم ۶سانت من و بردن یه اتاق دیگه ک دونفر دیگری جز من داشتن زایمان میکردن جیغ و داد ترسیدم ملی کفتم من میتونم تا اینجاشو تونستم همش نفس عمیق میکشیدم اسکات میزدم شدم ۷سانت هنگ کرده بودن ک‌تونستم درون کنترل کنم خیلی‌ای درد داشتم ولی تحمل میکردم بعد ۷سانت اومدن بهم المپول اپیدورال زدن ک‌باعث‌شد آروم بشم خابم کرفته بود حس گیجی. و خواب آلودگی داشتم همش میگفتم خابم میاد تخت بغلیم ۵سانت بود ‌‌فقط داد میزد اخرش بدون بخیه زایمان کرد
من ولی تا ۷سانت درد شدید نبود تو‌دلم میگفتم این بود زایمان طبیعی اینکه خیلی راحته کم کم ک اثر آمپول رفت درد و حس نمیکردم ولی انقباض داشتم تند تند معاینه کردن ک شدم ۸یا ۹سانت هی معاینه میکردن میگفتن درد داشتی زور بزن من زور میزدم دردم شدید بود خیلی شدیددد اصلا فکرشو‌نمیکردم 🙁
مامان آتلیه انلاین مامان آتلیه انلاین ۳ ماهگی
تجربه من از زایمان طبیعی😄
13 ام رفتم بهداشت و گفتم 40 هفته میشم امروز فردا تاریخ زایمانمه گفت میخوای برو زایشگاه رفتم اونجا معاینه کردن گفتن 3 سانتی بستری شدم ساعت 3 رفتم بخش زایمان با آمپول فشار دردام کم کم شروع شد معاینه کردن ک ی سانت بودم بخش ماما اشتباه کرده بودن تا ساعت 8 هیچ پیشرفتی نکردم همون ی سانت بود برام سوند گذاشتن ک دردام شدید شد ن خوابیدم فقط هی کمرمو فشار میدادم و گریه میکردم نفس های عمیق می‌کشیدم ساعت 7 صبح برداشتن معاینه کردن گفت 3.4 سانتی بعد برای اسپاینال گفتم گفتن الان ماما شیفت میاد معاینه میکنه اگ اوکی بودی برات میزنه ساعت نزدیکای 8 تقریباً اومد معاینه کرد 5 سانت بودم ک کیسه آبمو پاره کرد دیگ دردم غیر قابل تحمل بود همش حس فشار و کمر درد داشتم فقط محکم جیغ میزدم نمی‌تونستم تکون بخورم تا ول بده دردم متخصص اومد آمپول زد دیگ بی حس شدم دراز کشیدم برای ان اس تی و نیم ساعتی خواب رفتم یهو حس کردم مدفوع دارم ب خانمه گفتم نمیشه برم دستشویی گفت بزار معاینت کنم شاید سر بچست ک اره اومده بود پایین دیگ زور خودم زور زدم تا بیشتر بیاد بعد همه اومدن ن زور زدن هارو حس کردم ن موقع کشیدن ن برش و بخیه اینا هیچی نفهمیدم راحت بود اخراش ساعت 9:20 دقیقه هم پسرم به دنیا اومد با وزن 3500 🩵🤱
مامان پناه👼🏻🩷 مامان پناه👼🏻🩷 ۲ ماهگی
#تجربه شیرین و سخت زایمان طبیعی من...پارت دوم...
تا یه ذره ناله میکردم دستگاه رو روشن میکردن و من گیج میوفتادم رو تخت از شدت سرگیجه بالا آوردم و دستگاه رو تمیز کردن دوباره بهم دادن بعد دیدم دیگ درد ندارم و فقط دارم زور میزنم با اینکه دهانه رحمم نزدیک.۶.۵سانت بیشتر نبود گفتن چون بچه تو لگن داره بهش فشار میاد...
با هر۲.۳بار زور زدنم بالا میوردم و مرتب جامو عوض میکردن اینقد فشار زیاد و دهانه رحمی که باز نمیشد بهم فشار آورد ک کلی مجبور بودم وسط درد و فشار معاینه تحریکی بشم و انگار رودم چنگ میخورد تا بالاخره ۹سانت شدم و با برش و قیچی افتادن ب جونم و پارم کردن...بعد ک اینقدر زور زدم ک نمیشه حتی تصورش کنم و براتون تایپ کنم ولی باز من یکی دو سانت دیگ جا داشتم و نمیومد بیرون و انگار بچه داشت خفه میشد...با همون زخم و پارگی باز شروع کردن معاینه کردم ک اون لحظه احساس کردم دارم میمیرم...با چنتا زور ک انگار جونم داشت باهاش بیرون می‌رفت بچه ب دنیا اومد بعد ک حس کردم راحت شدم شروع کردن ب درآوردن جفت ک از خود بچه سخت تر بود جفتم چسبیده بود و در نمیومد بعد جفت هم درد معاینه و تمیز شدن و فشار دادن شکم بعدش واسه دفع خون کثیف و گاز هایی بهداشتی ک میکردن داخل واژن تا تمیز کنن بعد از اون همه درد بخیه هااا هنوز بعد از دو سه روز نمیتونم از سر جام بلند شم ...
ولی با این همه سختی باز خداروشکررررررررر میکنم و حاضرم هزار بار اون روزا تکرار بشه چون الان یه دختر ناناس دارم ک عاشقشممممم🥲❤️‍🩹
مامان کیاناولیانا مامان کیاناولیانا ۳ ماهگی
اما من از اول ب هر کد م از ماما ها میگفتم بنظرتون بچه چند کیلو میگفت ی ۳ و خورده ایی هست ولی من چون داخل سونو وزنم ک ۳۵ هفته رقتم بچه ۳ کیلو بود بشون گفتم زیاد نبود برا اون موقع میگفتن ن بابا بچه اولت ک ۳ و ۴۰۰ باشه نکنه میخای این ۴ تا باشه منم چیزی نگفتم دیگ دیگ.دردا اخر طوری بود ک ماما همراهم میخاست منو از تخت بیاره پایین جیغ میزدم دست از سر من بردار و کارم نداشته باش 😄😄
اونم میگقت خب پس برا چی ماما گرفتی وقتی میخاستی خودت تنها باشی
دیگ ۹ سانت شدم جیغ میزدم منو ببرید روتخت زایمان من دیگ میخام زور بزنم بیاد دیگ تحمل ندارم اونا هم میگفتن ن بری اونجا اذیت میشی باید فول بشی🤣این جا بود بای حالت قهری میگفتم خو باش اگ منو نبردید باید کول کنید
ساعت دیگ ۱۱و نیم بود ک بردنم رو تخت گفتن هر وقت احساس مدفوع داشتی زور بزن منم زور میزدم ولی دیگ دردام رفت بودنو نمیتونستم زور بزنم دکتر هر دفعه میگفت موهای بچه رو دارم‌میبینم ترو خدا زور بزن
منم هر چی زور میزدم سر بچه بیرون نمیومد دیگ طوری بود اونا خودشونم نگران شده بودن و جیغ میزدن زور بزن منم هر چی زور میزدم بی فایده بود
مامان 🎀هِل هِل🎀 مامان 🎀هِل هِل🎀 ۱ ماهگی
پارت چهارم⚜️

دیگه به غلط کردن افتاده بودم🤕 داد میزدم ماماااان دارم میمیرمممممم
مامااااان من دیگه نمیتونممممم
ماماااان بخدا تو جنازه منو از اینجا میبری...
خدایاااااا کمکم کننننننن.‌..

مامانم هعی دلداریم میداد میگفت میتونی مامان آروم باش نفس عمیق بکش یکم دیگه ماهلین رو میگیری بغل تموم میشه...

شد ساعت ۵ دوباره اومد معاینه کرد گفت شدی ۷ سانت...چخبره نمیزاری بخوابیم اینقد داد میزنی ...خیلی ناراحت شدم من با این وضعیتم اون به فکر خوابش بود🙂

خلاصه شد ساعت ۶ شدم ۸ سانت🥲
دیگه نا نداشتم میگفتم اخرمه میمیرم بچمم نمیبینم ...مامانم میگفت ببین تونستی دیگه اخراشه تحمل کن مامان الان میاد...

منی که از معاینه متنفر بودم داد میزدم بیا معاینم کن ببین چند سانتم😂👌

ساعت یه ربع به ۷ بود مدل دردم عوض شد یه جوری بود ک خود ب خود متوجه میشدی ک باید زور بزنی...
ماما اومد بالاسرم گفت بچه داره میاد زور بزن ...منم تا میتونستم زور میزدم ،
چنتا زور ک زدم بچه اومد بیرون ساعت هفت و پنج دقیقه بود...‌
همین ک اومد بیرون تموم دردا رفتن...یه حس خیلی خوبی بود واقعا
اصلا باورم نمیشد میگفتم یعنی من بودم که زایمان کردم...
خیلی خوشحال بودم انگاری رو ابرا بودم خیلی سبک بودم خیلیییییی....☁️🥰
مامان 𝔸𝕞𝕚𝕣🤰🤍 مامان 𝔸𝕞𝕚𝕣🤰🤍 ۲ ماهگی
پارت ۲
ساعت ۵ صبح بستری شدم تا ۸صبح دردام همون جور بود ن شدید میشد ن هم تایم کم میشد همون ۱۰ دقه مونده بود..ماما اومد دوباره معاینه م کرد گف ۲ سانتی..گف فایده نداره باید امپول فشار رو شروع کنیم 😬خلاصه ی دونه زد تو سرمم ،ساعتا ۱۰ دوباره معاینه کرد میگه همون ۲ 😑بازم فشار زد این دفعه دردام شدید شد و شد هر ۵ دقه..ساعت ۱۲ معاینه کرد گف ۴ سانتی و زنگ زدن ماما همراهم...،توی حینی ک اون بیاد کنار تختیم فول شد بردنش تخت زایمان ،زایمان سومش بود..صداش میومد وای چقد زور زد، زورررررها 💔بچش دنیا اومد،اینجا بود ک‌من روحیه خودمو باختم ،چون هرچی فکر میکردم نمیتونستم همچین زورایی بزنم 😭رفتم ب پرستار میگم میشه ی دقه برم شوهرمو ببینم ،رفتم بیرون تا دیدمش زدم زیر گریه ،ک من نمیتونم برو با دکتره حرف بزن بیاد سزارین کنه منو...اونم بخاطر دلداری من گف باشه ولی میدونستم ک نمیشه و هیچ راه برگشتی ندارم باید تحمل کنم😑💔
رفتم توی زِایشگاه ،ب ماما ها گفتم زنگ بزنین دکتر خودم التماسش کنم بیاد سزارین کنه من خیلی استرس دارم نمیتونم زایمان کنم اونم گف نمیشه برو تو وسط این استرسا دردامم داشت بیشتر میشد همش ،ک ماما همراهم رسید
ب حدی درد داشتم ک دلم میخاس زمینو چنگ‌بزنم ،اگ ورزشا و ماساژ کمر ماما همراهم نبود نمتونستم تحمل کنم..خلاصه از ۱۲ تا ۴ عصر ،ک‌اومدن معاینه کردن منو رسیده بود ب ۱۰‌سانت و فول بودم، اینجا بود ک ماما گف هر وق درد داشتی فقط زور بزن ،ی نفس بگیر زور بزن ،جوری ک وقتی یبوست هستی و زور میزنی اون حالتی ،هرچی توان داری زور بزن 🥲